آپارتمان
ساعت 5/2 بعد از ظهر بود همه رفته بودن و من تا آخر شب بیکار بودم از بیکاری یهو زد به سرم که
برم درو باز کنم ببینم خبیری تو آپارتمان هست یا نه{آپارتمانی که ما در اون هستیم 4 طبقه هست} و از خوش شانسی من
خونه روبروئی ما یه خانواده درش زندگی میکنن که 2 تا دختر داره یکی کوچولو و یکی هم همسن خودمه
و باز از خوش شانسی من دقیقا همونی که من دنبالش بودم و انها حدود 4 ماه بعد از ما اومدن به اونجا و از اون موقع تا حالا هر وقت که بهش برمیخوردم یکمی همچین خودشومیگرفت و من هم تا حالا هر کاری کردم که بتونم باهاش رابطه برقرار کنم نشوده.
و خوشبختانه امروز که هیچکی خونه ما نبود و تنها بودم همین طور که مشغول گشت زدن بودم رفتم پشت بوم و یکمی که گذشت دیدم یه دختری اومد جلوی در آپارتمان و زنگ زد منم تا دیدم که در وشد و اون خواست بیاد داخل تندی اومدم پائین تا ببینم با کی کار داره
…وای یهو دیدم همین جوری داره از پاها میاد بالا طرف در ما.
تندی رفتم پشت در و از لای در مشغول نگاه کردن بودم که دیدم دختر روبروئی ما در خونشون رو باز کرد و اون دختری هم که داشت از پلها بالا میامد دوستش بود .نمیدونی چی بود از همه قشنگ تر اون پاهاش بود همین طور به پاهاش چشم دوخته
بودم که دختر همسایه دسشو گرفت وبردش تو خونشون.
منم که دیگه با دیدن اون صحنه نمیتونستم خودمو نیگردارم یواش درو وا کردم و رفتم کفششو برداشتم و اومدم تو خونه .
دیگه داشت آب از دهنم راه میفتاد گفتم حالا که نمیتونم اون پاها رو با دستام لمس کنم با کفشش خودمو ارضاء میکنم
شروع کردم به بو کردنشش و هی زبونمو میزدم به کفش هر دو لنگه رو گرفتم دستم هی لیس میزدم هی بو میکردم
تا این که حسابی آلتم شق شده بود دیگه نتونستم بیشتر از این خودمو نگه دارم
حد اقل میتونستم 50 درصد حس فتیشی خودمو ارضا کنم. یه لنگه شو گرفتم دستم و حسابی مالوندمش به آلتم و بعد اون یکی لنگه رو هی مالوندمشون به آلتم تا این که حسابی حشری شدمو آب منیم زد بیرون منم نصفشو ریختم توی کف یه لنگه و نصف دیگشو توی اون لنگش و چون کفشش بند بندی بود معلوم میشد که توش خیس شده منم گفتم بزار باشه.
خلاصه بعد از این که خودمو با اون کفشائی که حسابی داغ بود و بوی شهوت انگیزی میداد ارضا کردم بردم گذاشتم سرجاش .و اومدم تو خونه .بعد از 10 دقیقه که گذشت دباره آتیش شهوت زد بالا و رفتم لای در باز کردم که ببینم آیا میاد بیرون یا نه اما هر چی
نشستم نیومد و یواشکی اومدم بیرون و رفتم رو راپله های طبقه بالائی نشستم طوری که اونا بیان بیرون بتونم ببینمششون .
نزدیک 15 .20 دقیقه نشستم اما نیومد خلاصه انقدر نشستم که دیگه داشتم کسل میشدم و بلاخره بعد 1 ساعت اومد بیرون .
تندی سرمو از نردها آوردم جلو تا بتونم هم پاهاشو ببینم و هم ببینم که موقعی که پاهاشو میزاره تو کفش چه عکس العملی نشون میده
بعد مدت کوتاهی که با هم مشغول قرار گذشتن و خداحافظی کردن بودن منم خوب پاهاشو که یه جوراب مشکی نازک پاهاش بود داشتم نظاره میکردم که یهو دیدم که رفت گوشه دیوار که کفششو بپوشه .
یه پاشو گذاشت تو کفش اما هیچ تغییری تو چهرش دیده نشد وبعد اون یکی پاشو که گذاشت تو کفش فهمیدم که یه چیزی حس کرد و من گفتم شاید تا الان خشک شده یا شاید هم فکر کرده آبه.
خلاصه من که اونجا خشکم زده بود اون با دختر همسایمون یه دست دادن و خداحافظی کردن .منم تندی بلند شدم و آروم رفتم از
راپله ها پائئن تا اگر بشه و جراتشو پیدا کنم به باهانه رفتن به بیرون یه نگاهی بهش بندازمو از بغلش رد شم تا ببینم میشه یه جورائی باهاش رابطه ایجاد کنم.
همین طور که داشتم میرفتم پائین دیدم یهو کنار در ورودی ایستاد و نشست رو پله .....اونجا بود که فهمیدم یه چیزائی فهمیده همین طور که داشتم از پشت نردها یواشکی نگاش میکردم چون تکیه داده بودم به نردها و زیر نردها لغ بود و پایه نرد تکان خورد و از صدای که از تکان خوردن نردها درآمد یهو سرشو برگردوند و پشت سرشو نگاه کرد و منم یهوئی قافلگیر شدم و سرم کشیدم عقب .ولی فایده ای نداشت منو دیده بود .اولش خیلی ترسیدم و همون جا رو پله در جا نشستم که یهو دیدم داره میگه .میشه یه لحظه بیای.منم چون راستش اولین بارم بود و چون یه همچین تجربه ای تا بحال برام پیش نیومده بود از ترسم تکون نخوردم و همین طور نشسته بودم که دیدم گفت عیب نداره خودم میام .منم تا اینو شنیدم آروم بلند شدم و رفتم بالا که برم تو خونه ولی در باز گذاشتم که اگر اون خواست بیاد بالا شاید به بهانه باز بودن در بفهمه که من این توام. ورفتم نشستم رو صندلی وسط حال.و همین طور قلبمم داشت تند تند میزد یه یک دقیقه ای نشستم و یهو دیدم خودشه و داره صدا میزنه> ببخشید یه لحظه میشه بیاید منم چون جرات اینو نداشتم که برم باهاش حرف بزنم چون آخه نمیدونستم چه عکس العملی از خودش نشون میده بخاطر کاری که من با کفشاش انجام دادم و منم
با ترس و لرز جواب دادم بفرمائید داخل کسی نیست.
و دیدم در زد و اومد تو و منو دید که نشسته بودم روبروش .اومد تو ویه نگاه به من کرد و گفت شما بودی تو راپاه ها پشت من قایم شده بودی . منم از یه طرف چون میترسیدم سرصدا را بنداز و هم خیلی حشری شده بودم و هی آب دهنمو قورت میدادم
{پیش خودم گفتم هر چی میخواد بزار بشه}گفتم بله من بودم .بعد گفت شما تو کفش من اون کارو کرده بودی منم یکمی مکس کردم. گفتم کدوم کارو .گفت راستشو بگو به نفعته. منم چون دیدم اینطوری گفت گفتم آره من کردم .همین طوری که دلشوره داشتم چی میخواد بگه گفت حالا شد.میتونم بشینم .اینو که گفت فهمیدم که اونم بدش نمی آد ومن هم کمی آروم تر شدم .
بعد من گفتم چیزی میخورید براتون بیارم .اگه بیاری ممنون میشم ومنم بلند شدم و اول رفتم درو بستم که یه وقت کسی نیاد داخل یا صدای ما رو بشنوه بعد رفتم شربت درست کردم و آوردم گرفتم جلوش و اونم یه نگاهی به من کرد و بعد شربتو برداشت و منم رفتم نشستم روبروش .همین طوری که مشغول به هم زدن بود یهو ازم پرسید بهتر نبود بجای این کاری که کردی با خودم در میون میزاشتی .منم گفتم اگه روم میشد این کارو میکردم و اونوقتم چجوری میتونستم بگم که من این کارو دوست دارم.سرشو یه تکونی داد و گفت >فوت فتیشی!!! منم چشام یهوئی گرد شد و گفتم شما پس میدونی گفت بهتر از خودت {تو دلم داشت قند آب میشد} .و من گفتم خیلی دوست داشتم که دختری رو ببینم که اونم مثل من به این کار علاقه داشته باشه .
بعد من گفتم تا حالا کسی با شما این تجربه رو داشته .گفت نه من با کس دیگه ای این تجربه رو داشتم .!!!!!من تعجب کردم گفتم یعنی چی .گفت مگه تا حالا ندیده که زن با زن فتیش داشته باشن .مگه حتما باید مردا با زنها فتیش داشته باشن .من {با تعجب}گفتم رابطه سکسی زن با زن دیدم و فتیش زن با زن رو اصلا فکرشم نمیکردم. گفت منظورم اینه که من بیشتر دوست دارم باهمجنس خودم رابطه فتیشی داشته باشم ولی رابطه غیر فتیشی را با مردا دوست دارم .{اینو که گفت منم دیگه خجالتم کامل از بین رفت} و منم گفتم یعنی اگر من بخوام با شما اول رابطه فتیشی داشته باشم بعد رابطه سکسی اصلی رو> شما دوست ندارید .اون گفت چون اولین بارم هست بدم نمیاد ببینم یه جنس مخالف با من رابطه فتیشی داشته باشه .....دیگه داشتم از شدت شهوت منفجر میشدم .گفتم پس بیا بریم تو اتاق گفت یه وقت کسی نیاد گفتم خیالت راحت حالا حالاها کسی نمیاد بعد کیفشو گذاشت رو میز و بلند شد پشت سر من اومد تو اتاق ....یه نگاهی کرد و گفت وای ی عجب جائی ...منم ایستاده بودم کنارش و دیگه داشتم کنترل خودمو از دست میدادم گفتم بشن دیگه .اونم نشت رو تخت منم به طوری که پاهاش جلوی من بود منم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و خودمو انداختم رو پاهاش {خدای من}باورم نمیشد که الان به آرزوئی که از بچگی با منه دارم میرسم .
جفت پاهاشو گرفتم تو دستم و هی با دستم میمالوندمشون و بعد به صورت سینه خیز خوابیدم رو زمین به طوری که نوک پاهاش جلوی دماغم بود .یه پاشو آوردم جلو و هی آروم آروم بو میکردم و گاهی هم نوک زبونمو میزدم بهش .و چون آلتم داشت منفجر میشد نتونستم رو زمین بخوابم و نشستم و پاهامو بردم زیر تخت که راحت تر بتونم پاهاشو تو دستام بگیرم .یه پاشو گذاشتم از رو شلوار به آلتم و یه پای دیگشم تو دستم و داشتم کفشو لیس میزدم نمیدونی به چه لذتی رسیده بودم بوی جورابش اونقدر شهوت انگیز بود که داشتم دیوونه میشدم .بعد اون یکی پاشو گرفتم تو دستم و اون یکی پاشو چسبوندمش به آلتم .حسابی لیس زدم .بو کردم .بوسیدم .و بعد جفت پاشو گرفتم تو دستم و خوب پرستیدمشون .و در همین حال که بودم اونقدر سرگرم لذت بردن خودم بودم که نفهمیدم اونم داره در حینی که من مشغول پرستش پاهاش هستم اونم دسشو کرده بود تو شلوارش و داشت به آلتش ور میرفت و منم که این صحنه رو دیدم شلوارشو زدم بالا تا بتونم تا بالاهای پاهاشو مورد پرستش خودم قرار بدم .همین جوری جفت پاهاشو گرفتم تو بغلم و آلتم وسط دو تا کف پاش بود و همین طور که بینی خودمو چسبونده بودم به پاهاش و بو میکردم و هی لیس میزدم آلتم را هم هی میمالوندم به پاهاش و بعد چون شدت شهوتم خیلی خیلی زیاد شده بود دستمو بردم و زیپ شلوارمو باز کردم تا بتونم به طور مستقیم آلتمو بمالم به پاش .و بعد چون تو تمام سایت های فتیشی که دیده بودم خواستم عین اونها عمل کنم و با این کار بیشتر خودمو ارضاء کنم .جفت پاهاشو گرفتم تو دستم و میمالوندم به آلتم طوری که نصف آب منی ازم همین جوری داشت میرفت و در همین حین دیدم صدای آه و ناله شهوتی اونم بلند شد .به صورت نصفه خوابیده بود رو تخت و پاهاش کاملا در اختیار من بود {هنوز باورم نمیشد } و منم که دیدم اون حسابی تو حال خودشه سر جورابشو با دندونم سوراخ کردم و آلتمو کردم داخل به طوری که آلتم هم به پای لختش میخرد و هم به جوراباش با این کار دیگه حسابی به اوج رسیده بودم و اون یکی پاشم چسبوندم به صورتم و تمام کف پا و پاشنه و نوک پاشو لیس زدم و بعد شروع کردم روی پاشو بو کردن و لیس زدن از یه طرف آب دهانم میریخت رو پاش و از طرفی دیگه آب منی هی سرازیر میشد .دیگه داشتم کامل خودمو ارضاء میکردم و بلاخره اون یکی پاشم چسبوندم به آلتم و هی همین طور کف پاشو مالوندم به آلتم تا آخر همه آب منی رو ریختم رو پاهاشو جورابش . حدود 10 دقیقه تو حالت مستی بعد از استمنا ساق پاهاشو تو بغلم گرفته بودم و هی لیس میزدم .و تا این که اونم خودشو ار ضاء کرد.و بعد از چندین دقیقه که هر دو تامون از حالت مستی خارج شدیم وبعد من بلند شدم و نشستم کنارش و بعد دوباره با کمی حرف زدن و تحریک شهوت یکدیگر دوباره شروع کردیم البته اینبار سکس فتیشی نبود و .............چون دیگه اینجا از موضوعی که ما در اینجا دنبالشیم خارج میشه ......
و من حدود 2 ماه هست که با او دوست هستم و از اون موقع تا حالا 4 بار دیگر با هم رابطه سکسی و سکسی فتیشی داشتیم که برای من اولین باری که با او این رابطه را داشتم لذتش خیلی بیشتر از دفعه های دیگه بود....
Tuesday, September 9, 2008
سکس با افسانه
انتقام
میخوام داستان يه انتقام رو براتون تعريف كنم. بله روزى روزگاری ما با يه دخترخانومی دوست بوديم و خيلی دوستش داشتيم. آرزوم بود كه يه روزی لبای قشنكش رو ببوسم. در واقع اونا رو بخورم. در ظاهر اونم خيلی منو دوست داشت و كلی قربون صدقم ميرفت. اما داستان از اونجا شروع ميشه كه يه روز دوستم شا بهم يه خبرايی داد. گفت : ح كجايی كه زيدت رو رو هوا زدن اول به اين حرفا توجه نمی كردم ولی يه روز فهميدم كه خانوم با اشخاص ديگهای هم رابطه دارن. تا چند روز حالم بد بود. باورم نميشد كه اون جواب اين همه عشق رو اين جوری داده باشه. باهاش قهر كردم و به خودم قول دادم كه ديگه آشتی نكنم. اما يه جوری بايد حالشو می گرفتم. بايد كاری میكردم كه تا آخر عمرش از اين كار پشيمون بشه. يه روز برای اتمام حجت باهاش قرار گذاشتم. اون روز رسيد, ديگه چهرش اون قشنگيه هميشگی رو نداشت اما هنوز هم دلم می خواست باهاش سكس كنم. اما ديگه دلم براش نمی سوخت. ميخواست آشتی كنه اما من ديگه نميخواستم. بهش گفتم: ميخوام به بابات بگم كه با اون پسره دوستی, يه كم سكوت كرد اما نتونست جلوی خودش رو بگيره و زد زيره گريه. بهش گفتم: يه راه داری, گريش قطع شد و گفت: چی؟ گفتم: يه روز بايد يه دو سه ساعت مهمون من و شا باشی يه كم فكر كرد و گفت: كی؟ گفتم: اونشو ديگه بهت زنگ ميزنم. باورم نميشد قبول كرده باشه, حالا ديگه ميتونستيم يه دلی از عزا در بياريم. يه روز كه مامانم رفته بود خونه خالم, خواهرم هم مدرسه بود, داداشم هم خونه نبود و ميدونستم حالا حالا ها نمياد, بهش زنگ زدم و گفتم بياد. رفيقم شا رو هم يادم نرفت. اول شا اومد, گفت: كی اول شروع كنه, گفتم :نميدونم. تو همين فكرا بوديم كه خانوم رسيدن. مانتوشو كه در آورد كيرم وخساد( شق كرد) يه تاب پوشيده بود كه سينه هاش رو كاملا مشخص می كرد ديگه نتونستم تحمل كنم. نزديكش رفتم چنان لبامو رو لباش فشار دادم كه تعادلش رو از دست داد وافتاد روی مبل منم افتادم روشو به كارم ادامه دادم, تا حالا شيرينی به اين خوشمزگی نخورده بودم شا هم داشت شلوارشو در مياورد بعد هم افتاد به جون كس بدبخت و تا ميتونست اونو ليس زد صدای اه و اوهش بلند شد من هم مشغول مكيدن سينه های نازش بودم بعد از چند دقيقه يه دفعه نالش به هوا بلند شد با صدای بلند ميگفت ميخاره شا هم معطل نكرد و كيرشو به زحمت تو كسش كرد ناله ای كرد و لبخندی رو لباش نقش بست يه دفعه ديدم كيرم تو دستاشه گفت بيا نزديكتر نزديك رفتم و اون كيرمو كرد تو دهنش اول كيره بدبختو يه گاز كوچولو گرفت كه داد من به هوا بلند شد اما بعد يه چشمك زد با ولع مشغول مكيدن اون شد اه من به هوا بلند شد وای كه چه حالی ميداد همينطور كه داشت ساك ميزد چشمم به كون سفيد و قشنگش افتاد كيره لامسبو از دهنش در آوردم و شا رو كه هنوز داشت كس ميكرد رو هل دادم عقب و گفتم حالا نوبت منه بدن سفيدشو يه وری كردم و كيرمو كردم تو كونش آهش بلند شد و گفت ح نكن درد داره اما من كه داشتم حال ميكردم به كارم ادامه دادم اون هم هی داد ميكشيد اما ديگه شكايت نميكرد شا هم دوباره به جون كس افتاده بود حالا اون ازجلو من هم ازعقب وای كه چه حالی ميداد بعد از حدود نيم ساعت دلم هوای كس كرد به شا گفتم جاها عوض اونم كه ديگه واسش نا نمونده بود ول شد روی زمين و من كيره خيسو كردم تو كس خيس وای كه چقدر با هم جور در ميومدن من كه تا حالا اينقدر حال نكرده بودم گرمای كسش تمام وجودمو فرا گرفته بود بالاخره بعد از دقايقی اين داستان به سر رسيد و ما جای شما رو هم خيلی خالی كرديم يه توصيه به همه دخترا دارم اونم اينكه هيچوقت به دوست پسرشون خيانت نكنن وگرنه اين بلا به سرشون مياد يه توصيه هم به همه پسرا دارم كه به هيچ دختری اعتماد نكن.
میخوام داستان يه انتقام رو براتون تعريف كنم. بله روزى روزگاری ما با يه دخترخانومی دوست بوديم و خيلی دوستش داشتيم. آرزوم بود كه يه روزی لبای قشنكش رو ببوسم. در واقع اونا رو بخورم. در ظاهر اونم خيلی منو دوست داشت و كلی قربون صدقم ميرفت. اما داستان از اونجا شروع ميشه كه يه روز دوستم شا بهم يه خبرايی داد. گفت : ح كجايی كه زيدت رو رو هوا زدن اول به اين حرفا توجه نمی كردم ولی يه روز فهميدم كه خانوم با اشخاص ديگهای هم رابطه دارن. تا چند روز حالم بد بود. باورم نميشد كه اون جواب اين همه عشق رو اين جوری داده باشه. باهاش قهر كردم و به خودم قول دادم كه ديگه آشتی نكنم. اما يه جوری بايد حالشو می گرفتم. بايد كاری میكردم كه تا آخر عمرش از اين كار پشيمون بشه. يه روز برای اتمام حجت باهاش قرار گذاشتم. اون روز رسيد, ديگه چهرش اون قشنگيه هميشگی رو نداشت اما هنوز هم دلم می خواست باهاش سكس كنم. اما ديگه دلم براش نمی سوخت. ميخواست آشتی كنه اما من ديگه نميخواستم. بهش گفتم: ميخوام به بابات بگم كه با اون پسره دوستی, يه كم سكوت كرد اما نتونست جلوی خودش رو بگيره و زد زيره گريه. بهش گفتم: يه راه داری, گريش قطع شد و گفت: چی؟ گفتم: يه روز بايد يه دو سه ساعت مهمون من و شا باشی يه كم فكر كرد و گفت: كی؟ گفتم: اونشو ديگه بهت زنگ ميزنم. باورم نميشد قبول كرده باشه, حالا ديگه ميتونستيم يه دلی از عزا در بياريم. يه روز كه مامانم رفته بود خونه خالم, خواهرم هم مدرسه بود, داداشم هم خونه نبود و ميدونستم حالا حالا ها نمياد, بهش زنگ زدم و گفتم بياد. رفيقم شا رو هم يادم نرفت. اول شا اومد, گفت: كی اول شروع كنه, گفتم :نميدونم. تو همين فكرا بوديم كه خانوم رسيدن. مانتوشو كه در آورد كيرم وخساد( شق كرد) يه تاب پوشيده بود كه سينه هاش رو كاملا مشخص می كرد ديگه نتونستم تحمل كنم. نزديكش رفتم چنان لبامو رو لباش فشار دادم كه تعادلش رو از دست داد وافتاد روی مبل منم افتادم روشو به كارم ادامه دادم, تا حالا شيرينی به اين خوشمزگی نخورده بودم شا هم داشت شلوارشو در مياورد بعد هم افتاد به جون كس بدبخت و تا ميتونست اونو ليس زد صدای اه و اوهش بلند شد من هم مشغول مكيدن سينه های نازش بودم بعد از چند دقيقه يه دفعه نالش به هوا بلند شد با صدای بلند ميگفت ميخاره شا هم معطل نكرد و كيرشو به زحمت تو كسش كرد ناله ای كرد و لبخندی رو لباش نقش بست يه دفعه ديدم كيرم تو دستاشه گفت بيا نزديكتر نزديك رفتم و اون كيرمو كرد تو دهنش اول كيره بدبختو يه گاز كوچولو گرفت كه داد من به هوا بلند شد اما بعد يه چشمك زد با ولع مشغول مكيدن اون شد اه من به هوا بلند شد وای كه چه حالی ميداد همينطور كه داشت ساك ميزد چشمم به كون سفيد و قشنگش افتاد كيره لامسبو از دهنش در آوردم و شا رو كه هنوز داشت كس ميكرد رو هل دادم عقب و گفتم حالا نوبت منه بدن سفيدشو يه وری كردم و كيرمو كردم تو كونش آهش بلند شد و گفت ح نكن درد داره اما من كه داشتم حال ميكردم به كارم ادامه دادم اون هم هی داد ميكشيد اما ديگه شكايت نميكرد شا هم دوباره به جون كس افتاده بود حالا اون ازجلو من هم ازعقب وای كه چه حالی ميداد بعد از حدود نيم ساعت دلم هوای كس كرد به شا گفتم جاها عوض اونم كه ديگه واسش نا نمونده بود ول شد روی زمين و من كيره خيسو كردم تو كس خيس وای كه چقدر با هم جور در ميومدن من كه تا حالا اينقدر حال نكرده بودم گرمای كسش تمام وجودمو فرا گرفته بود بالاخره بعد از دقايقی اين داستان به سر رسيد و ما جای شما رو هم خيلی خالی كرديم يه توصيه به همه دخترا دارم اونم اينكه هيچوقت به دوست پسرشون خيانت نكنن وگرنه اين بلا به سرشون مياد يه توصيه هم به همه پسرا دارم كه به هيچ دختری اعتماد نكن.
سکس با الهام
الهام
این ماجرا مربوط به دوست خواهرم الهام میشه که فعلا از اون تیکه های محشر آزادشهر مشهد شده.
یک روز صبح بد جوری ماشین لازم داشتم و بابا ماشینو خودش لازم داشت و می خواست جائی بره ( اون موقع ترم 6 دانشگاه بودم ) همینجور که کلافه بودم خواهرم گفت چته کیوان ؟
گفتم هیچی ماشینو میخوام ولی بابا میخواد بره جائی و مجبورم پیاده گز کنم!
گفت ببین من ماشینو برات میگیرم اما باید منو ببری دانشگاه بعد عصر هم حتما بیای دنبالم!
منم از خدا خواسته گفتم باشه البته تو دلم میگفتم الان که میبرمت دانشگاه اما عصر نمیام که دیدم سریع حاضر شد و با سوئیچ اومد و گفت بریم!
ماشینو زدم بیرون و راه افتادیم تو مسیر گفت بریم دوستم الهام رو هم برداریم گفتم اه همون الهام خوشگله ؟
زد پس کلم و گفت مال این حرفها نیستی بابا الهام کلی طالب داره ولی کلی هم افاده داره و اصلا با کسی رفیق نمی شه!
تو دلم گفت آره حالا که تقه اشو زدم بعد میفهمی اما مثل اینکه بلند بلند فکر کرده بودم چون دوباره دست خواهرم پس کله ام رو مورد نوازش شدید قرار داد!!!
گفتم چته بابا خوب منو که میشناسی فرشته دوستت که یادته میگفتی خیلی مومنه و اصلا اهلش نیست دیدی که یه مدت از خونه مون کنده نمی شد یادته که همش برای درس خوندن میومد پیش من نه تو ؟ !!
گفت ای ناجنس البته خود فرشته همه چیو برام گفته بود اما به روت نیاوردم اما الهام موضوع دیگری است تو که نه باباتم نمی تونه ؟
ایندفعه خیلی با احتیاط تو دلم گفتم زرشک البته من این الهامو ندیده بودم ولی وصفشو خیلی از خواهرم و دوستای دیگش شنیده بودم رسیدیم در خونشون و مثل اینکه پشت در حاضر بود سریع اومد پرید تو ماشین و گفت بریم!
خواهرم گفت چته الهام چقدر هولی ؟
گفت آخه یه پسره هست خیلی زاغ سیاه منو چوب میزنه و هر وقت من جائی میرم میاد دنبالم و باز دوباره منو تا دم خونه اسکورت میکنه !
گفتم چیزی هم بهت میگه؟
گفت نه اما بعضی وقتها که که یه جای خلوت باشیم یه کار خیلی زشت میکنه ؟ !!
منم شیطنتم گل کرد و گفتم خوب چیکار میکنه ؟
گفت خیلی زشته نمی شه بگم ؟
خواهرم هم که تو باغ نبود گفت خوب بگو الهام جون شاید کیوان برات کاری بکنه یا با پسره بصورت منطقی قضیه رو حل کنه ؟
الهام گفت آخه نمی شه خیلی زشته خواهرم گفت بهت دست زده ؟
گفت نه!
گفت پس چی؟
اونم زد به سیم آخر و گفت : زیپشو میکشه پائین و چیزشو میاره بیرون و نشونم میده!
تا اینو گفت بی اختیار پقی زدم زیر خنده!!!
خواهرم گفت مرگ این داره از ترس میمیره تو میخندی ؟
گفتم حالا اگه دیدیش نشونم بدین تا حالیش کنم که مزاحم مردم نشه...
یه دفعه دستشو دراز کرد و گفت اوناهاش همون که داره تو پیاده رو راه میره تا چشمم به یارو افتاد از غلطی که کرده بودم پشیمون شدم یارو یه نره غولی بود وحشتناک گنده با موهای فرفری و سری پائین از کنارش رد شدم و میخواستم برم که خواهرم گفت کیوان برو یه چیزی بهش بگو نکنه میترسی ؟
منکه تو تنگنا قرار گرفته بودم و از روبرو شدن با غوله شدیدا ترس برم داشته بود گفتم منو ترس ؟ هه اینو یه لقمه اش میکنم!
الهام گفت راست میگی چقدر خوب ؟
زدم کنار و در حالی تقریبا داشتم خودمو خیس میکردم اومدم بیرون و رفتم جلوی یارو واستادم !
اونهم مقابلم واستاد و یه نگاهی بهم کرد خیلی بی ازار به نظر میرسید اما واقعا گنده بود گفتم ( البته خیلی ملایم ) برادر من شما چرا دختر مردم رو میترسونی ؟
یه نگاهی حاکی از عدم درک بمن کرد و هیچی نگفت یک کم شیر شدم و گفتم مگه خودت خواهر نداری خوبه یکی دنبال خواهرت بکنه ؟ بازم مثل آدمهای گنگ فقط نگاه کرد موندم که این چشه !
یه پیرزنی از اون ور کوچه گفت پسرم این لاله سر به سر ش نذار گناه داره!
گفتم چی میگی مادر این مزاحم دختر مردم میشه بدجور ؟
یدفعه یکی از پشت سر گفت : مزاحم کی شده ؟ برگشتم دیدم یه غول دیگه از این بدتر پشت سرمه اما از اون غولهای خوش تیپ و مرتب و آراسته گفتم ببین آقا اون دختر ( اشاره کردم به ماشین ) از ترس این آقا جرات نداره بیاد بیرون یه نگاهی کرد و گفت ببخشید آقا این برادر من مشکل ذهنی داره و کرو لال هم هست بعد شروع کرد به دست موضوع رو به اون فهموندن و بعد بمن گفت مطمئن باشید دیگه مزاحم نمی شه ؟
من در حالی که در میرفتم تشکر کردم و پریدم تو ماشین و از اینکه زنده در رفته بودم خوشحال بودم گفتم دیدن چیکارش کردم هر دو با پوزخند گفتن آره بابا نچ نچ نچ خوب شد نکشتیش !
هر سه خندیدیم و گفتم الهام خانوم دیگه آقا غوله مزاحم شما نمی شه اما از تماشای فیلم سکسی مجانی هم محروم شدی!
هنوز حرفم تموم نشده بود که پس گردنی بعدی رو خوردم!....
گفتم بسه بابا پوست گردنم کنده شد رسیدیم و پیاده شدن الهام گفت آقا کیوان اگه این یارو مزاحمم نشه خیلی در حقم لطف کردین گفتم خیالتون تخته تخت باشه و درحالیکه در رو میبست گفت حتما جبران میکنم گازو گرفتم و رفتم که یدفعه پیش خودم گفتم : یعنی چی جبران میکنه ؟ نکنه منظورش سکسه باز گفتم نه بابا این که من دیدم اگه ازدواج کنه به شوهرش هم نمی ده ولی یه آزاری افتاد به جونم خوب اون موقع علاوه بر کف بودن از همچین تیکه ای هم اصلا نمی شد گذشت.
اون روز با بچه ها حسابی چرخ زدیم و چند تا دختر هم سوار کردیم اما دیدم بابا اینا ناخن الهامم نمی شن تا عصر که به مکافات از دست بچه ها دررفتم و رفتم دنبال خواهر جونم و دوست خوشگلش که هنوز نیومده بودن و من اومدم بیرون از ماشین و مشغول چش چرونی بودم دو تا دختر رد شدن و برگشتن و گفتن اه شما برادر فلانی نیستید منم با غرور گفتم چرا! چطور مگه؟
گفت هیچی خواهرتون خیلی حرف شما رو میزنه و بچه ها بدشون نمیاد شما رو ببینند!
یه آن دیدم بزور جلوی خندشون رو گرفتن و نمی تونن چیزی بگن یه صدائی از پشت سرم گفت آآآای رویا دست از سر داداش ما بردار خیلی خطرناکه ها و همشون زدن زیر خنده
منکه سوسک شده بودم گفتم اصلا تقصیر منه که اومدم دنبالت و میخواستم بدون اونا برم که سریع با الهام پریدن تو و منم کفری با هیچکدوم صحبتی نمی کردم و گفتم میگی موضوع چیه ...............
و اونها هر وقت من اصرار میکردم اونها میخندیدند و فهمیدم که موضوع باید یه چیزی تو مایه های سکس و این چیزا باشه خلاصه من از فکر این الهام در نمیومدم و راهی هم به نظرم نمی رسید اول خواستم از خواهرم کمک بخوام ولی بد بود و بعدش لابد اتهام عاشقی بهم میزد خلاصه اون روز اونها پیاده شدن و من باز رفتم سراغ دوستان بطور ضمنی با سیامک که خیلی رفیق بودم موضوع رو مطرح کردم اون راههای مختلفی رو پیشنهاد میکرد اما یا عملی نبود یا خیلی اغراق آمیز بود با آتو گرفتن و سکس زوری هم اصلا میونه ای نداشتم اصلا دوست نداشتم که کسی با زور و اکراه یا از سر ناچاری با من سکس داشته باشه اون جوری دیگه حلاوتی نداره ...
حالا اگه موضوع انتقام باشه شاید بشه توجیه کرد اما مال من هیچکدوم نبود اون شب دیر تر اومدم خونه و بابا هم که بی ماشین بود کلی دعوام کرد و ضد حال زد . هر کار میکردم از فکر الهام نمیومدم بیرون مثل یه عشق شده بود برام نمی دونم شایدم واقعا خود عشق بود که به سراغم اومده بود ولی توجیه عاشقانه ای هم نداشتم الهام دختر تو دل بروئی بود یک کمی کشدار حرف میزد و با لهجه ابروهایی تقریبا پیوسته اما صاف و بدون کمان معروف ابروها که خشونت خاصی به صورتش میداد و جذابش کرده بود صورتی گندمگون و بیضی شکل با اخمی پنهان چشمانی آبی تیره که توش غرق میشدی هیچوقت نتونستم تا اعماق چشمان مظلوم و مرموزش نفوذ کنم از نظر هیکل هنوز چیزی معلوم نبود چون با اون مانتو هائی که برای دانشگاه میپوشید تقریبا هیچی از هیکلش رو نمی شد تشخیص داد قد متوسط و همین اما چی بود که منو اینجوری کرده بود آخرش هم نفهمیدم حتی وقتی گذاشت و رفت چند روز بدون اتفاق خاصی طی شد و ولی خوره الهام دست از سر من برنداشت برای اینکه ماشین داشته باشم بچه خوبی شده بودم و کلی برای خونه کارها رو انجام میدادم که بابا ماشین رو به من بده یه روز صبح که میرفتم همه گفتن عصر زود بیا هر چی اصرار کردم علتشو نگفتن عصر که برگشتم دیدم برام تولد گرفتن و چون میخواستن سورپرایز بشه یک هفته جلوتر گرفته بودن !!!!
بابا و مامان برای کادو برام یه رنو گرفته بودن اصلا باورم نمی شد خیلی از مشکلاتم با این هدیه رفع میشد و دستم خیلی باز میشد یه بزن و بکوب خونوادگی وبعد خواهرم گفت : کره خر بزن بریم بیرون منم کادو مو بهت بدم گفتم چی هست ؟
گفت حالا بریم منم به بهونه افتتاح ماشین جدید ( البته تو پارکینگ بود و من هنوز ندیده بودمش ) با خواهرم زدیم بیرون و همونجا پیله شدم که کادوت چیه
نگفت و منو به آدرسی راهنمائی کرد و یه آدرس غریبه واستادم رفت در زد و دو تا از دوستاش اومدن بیرون و خودش که جلو بود گفت ببین این دوستام اهل حالن بریم بیرون یه چرخی بزنیم و دیگه باقیش با خودت برام بی تفاوت بود رفتیم یه کافی شاپ و نشستیم یواشکی بهم گفت : خوشحال نشدی اینها خیلی بچه های گرم و با معرفتی هستن!
گفتم راست میگی اگه یک ماه پیش بود الان تو سرم هزار تا نقشه براشون داشتم اما الان از دخترا خوشم نمیاد با تعجب و شگفتی گفت : مگه میشه تو ؟!!! توئی که دوستام از ترس انگولک شدن توسط جنابعالی میترسن خونمون بیان !!
برای اولین بار نگاهی خریدارانه بهشون انداختم هر دو خواهر بودن و بزرگتره خیلی زیبا بود حتی قشنگتر از الهام اما نمی دونم چرا به دلم نمی چسبیدن کیرم که همیشه این جور مواقع تمام قد اصرار بر خودنمائی داشت ساکت و خاموش تو آشیانه اش خوابیده بود و اصلا اظهار وجود نمی کرد با دیدن جو سرد حاکم خواهرم خواست که بریم اما دلم نیومد خواهرم که مثلا خواسته بود حال اساسی بده ضد حال بخوره اینه که سریع باب شوخی و خنده رو با دخترا باز کردم و سارا که خوشگلتر بود شروع به جوک گفتن کرد بعد از کلی کس شعر گفتن زدیم بیرون و خواهرم اشاره میکرد که میتونی با سارا تنها باشی و صفا کنی اما گفتم باشه تا بیشتر باهاش آشنا بشم بعد . اونها رو رسوندم و سارا که خیلی خودمونی شده بود لپمو چنگ زد و از دور بوسید بعد که راه افتادم یدفعه جو عوض شد و خواهرم گفت : این اداها چی بود ؟
من کلی مخ زدم برای تو اونوقت تو کم محلی میکنی ؟ معلومه چه مرگته ؟
گفتم منکه خوب بودم گفت : زیاد هنرپیشه خوبی هم نیستی ؟
گفتم ببین میخوای خوشحالم کنی ؟
گفت چطوری؟
گفتم الهام!
گفت الهام! یعنی تو اونو به سارا ترجیح میدی؟
گفتم ببین فعلا دلم واسه اون رفته از اون روز اصلا از فکرش در نمیام یه نگاه عاقل اند سفیه بمن کرد و گفت مطمئنی حالت خوبه ؟ احمق تو اصلا سارا رو خوب دیدی؟
گفتم آره خیلی نازه تکه اما تو هم بفهم میگم دلم پیش الهام گیره ؟
یک کم فکر کرد و گفت شاید بفهمم چی میگی اما میدونم که الهامم فقط برات هوس بازیه اگه بدونم عاشقشی هر کار بخوای برات میکنم اما میدونم هوسه .
گفتم حتما همین طوره چون شما دخترا فکر میکنید وقتی یکی عاشقتون شد باید سریعا باهاتون ازدواج کنه و خوب بعد از ازدواج هم که سریعا عشق های پوشالی از بین میره و مکافات و بدبختی و شوربختی برای طرفین میمونه اما اگه یکی واقعا عاشقت بود با هم حتی یکساعت فراموش نشدنی رو بگذرونی نه اینکه حتما سکس باشه میتونه یه قدم زدن ساده و ابراز علاقه باشه جوری که خاطرش برات بمونه اون یکساعت عمر از دست رفته ات حساب نمی شه و از عمرت به اون اندازه استفاده کردی بقیه عمر که فناست همین خود سکس مگه چیه یه لذت نامفهوم و بعدش پشیمانی اما وقتی توام با عشق و علاقه باشه به ادم لذت کامل میده...
گفت بس کن بابا اینقدر فلسفه نباف بگو الهامو میخوامو و خلاص!
گفتم آره الان دلم پیش اون گیره شاید عشقی کوتاه یا بلند در انتظارمون باشه شاید هم اصلا هیچی نباشه .
با این حرفها به خونه برگشتیم واقعا خیلی به سکس با الهام فکر نمی کردم و بیشتر طالب دوستیش بودم هنوزم درک نکردم چه چیزی منو جذب الهام کرده بود اما اگه از الهام سکس نمی خواست پس ازش چی میخواستم؟
اینجاست که سرشت آدم خاکی بازهم نهایت عشق بشر رو به سکس و تماس جنسی هدایت میکنه وقتی به این قسمتش فکر میکردم هم شهوت میومد سراغم هم برام سکس با کسی که عاشقش شده بودم کمی خجالت آور و عدول از قوانین عشاق محسوب میشد چندید روز به همین منوال گذشت اوقات بیکاری تو خونه بودم فکر و ذکرم شده بود الهام.
یه شب که تو اتاق مشغول گوش کردن آهنگ Hello لیونل ریچی بودم مادرم اومد تو وخیلی جدی گفت : اگه مشکلی داری میتونی با من در میون بذاری شاید بتونم کمکت کنم!
نیم خیز شدمو و خیلی راحت گفتم راستش مامان یه دختر با یه نگاه منو مفتون خودش کرد!
گفت خوب اینکه چیزی نیست میتونیم بریم خواستگاری!
گفتم نه بحث این نیست.
گفت خوب باهاش دوست بشو شاید بعد ازدواج کردین.
گفتم اصلا حالم یه جور دیگش هنوز حتی راجع به این موضوع باهاش صحبت نکردم .
یک کمی دلداریم داد و نصیحت کرد و رفت چند روز بعد خواهرم جشن تولد یکی از دوستاشو تو خونه ما گرفت که بتونم الهام رو ببینم شاید سر صحبت رو باهاش باز کنم و فرجی بشه اون روز عصر که همه اومدن الهام با لباسی بسیار زیبا که شامل دامنی بلند و چفدار بود با بلوز چسبانی از ساتن مثل لباسهای دوره رنسانس اروپا اومده بود سارا هم بود شلوار جین و ژاکتی یقه اسکی هر کاری کردم برم طرفش یا یه نگاه سوزان بهش بکنم نشد که نشد.
اونهم بی تفاوت با دوستان مشغول بود سارا مرتب پیش من میومد وبرای اینکه کسی به ناراحتیم پی نبره با سارا خوش و بش میکردم اواخر مجلس که همه با میرقصیدن و تو هم میلولیدن الهام اومد روبروم و با زمزمه گفت : خواهرت یه چیزائی میگه ؟
گفتم منظور !
گفت عاشقمی؟
گفتم نمی دونم!
گفت پسر ها همه مسخره اند فقط میخوان بذارن به یه جای آدم بعد هم حاجی حاجی مکه!
گفتم آره درست میگی!
گفت پس زر زیادی نزن که عاشقمی و خواب و خوراک نداری این مزخرفات مال کتابهاست اگه خواستی لاس بزنی بگو تا یه حالی بهت بدم اما اهل عشق و عاشقی و این جور مسائل نیستم!
کشیدم کنار برام ثقیل بود دختری با این قیافه معصوم جواب اینطوری تو کاسه ام بذاره سارا اومد جلوم و همون لحظه تصمیم گرفتم برای همیشه این عشق لعنتی الهام رو بذارم کنار شروع کردم با سارا شوخی کردن و اونهم جواب شوخی هامو خیلی گرمتر پاسخ میداد...
بهمین سادگی ذهنم داشت از الهام پاک میشد خواهرم که زیاد دور و برم بود خوشحال بود دیگه آخرش دستم رو دور باسن سارا حلقه کرده بودم و اونهم همین طور و آهسته مثلا میرقصیدیم اوضاع دوباره چشمم مستقیم به چشم الهام افتاد و دوباره اون عشق لعنتی با قوای بیشتری هجوم آورد الهام بسیار عادی بنظر میرسید اما خشم شدیدی رو تو چشماش دیدم رفتم نشستم و الهام با کمی آب پرتقال خیلی بی تفاوت اومد کنارم و گفت میخوری؟
گفتم چرا ناراحتی؟
گفت من ؟
گفتم آره چته!
سرش رو انداخت پائین و گفت فکر نمی کردم کسی بفهمه گفتم فهمیدم و میدونم حاضری کله منو بکنی!
پوز خندی زد و گفت ببین تو اگه یه بار دستت بمن برسه باهام حال کنی سریعا با من سرد میشی و میری دنبال یکی دیگه پس از این قیافه ها نیا اگه خواستی فردا بیا دنبالم ...
گفتم نه الان یه حس خوبی دارم که تجربه نکردم گفتن زر نزن بابا فردا منتظرتم ...
و دیگه تا آخر مجلس حرفی نزدیم خودمم نمی دونستم واقعا چی ازش میخوام فرداش به خواهرم گفته بود بگو کیوان ساعت یازده جلو دانشگاه منتظرش هستم خواهرم اومد و بی مقدم یه بشگون جانانه از پهلوم گرفت و گفت تو که اینقدر راحت مخ میزنی چرا یک ماه عزای الهام گرفتی؟
گفتم ایندفعه قضیه برعکسه و موضوع رو کامل براش شرح دادم.
گفت خوب راست گفته پسرا همه همینطورن دختراهم یه جور دیگه زیاد سخت نگیر و برو باهاش خوش باش رفتم سر قرار اومد نشست تو ماشین و گفت قبلا پسرا سر قرار که میرفتن کلی به خودشون میرسیدند ولی تو این زمینه جنابعای خیلی بیغ تشریف دارین شایدم اگه بجای من سارا اومده بود به خودت میرسیدی ؟
گفتم چیه حسودیت شده ؟
یدفعه انگار آب سردی روم ریخته باشن فهمیدم که الهام به سارا حسودی کرده...
گفتم کجا برم؟
گفت یه جای خلوت که راحت منو بکنی!
گفتم چی ؟
گفت همین دیگه مگه اینو نمی خوای؟
گفتم خر نشو بابا کی اینو خواسته!
گفت برو خونتون خواهرت مکان رو ردیف کرده!
باورم نمی شد رفتم سمت خونه و با الهام رفتیم تو دیدم خواهرم تنهاست...
گفتم پس همش نقشه اس؟
گفت دیوونه تو الهامو میخوای که بهش رسیدی اونهم که برا هر کاری حاضره دیگه چه مرگته .
خیلی الهامو می خواستم اما نه اینجوری رفتیم اتاق خواهرم و الهام مانتوش رو درآورد پیرهنی مردانه ولی تنگ که به کمرش چسبیده بود و دو تا دکمه بالاش باز بود سفیدی بالای سینه هاش مشهود بود موهای تابدارش که تا کمی زیر شونش بود به رنگ خرمائی روشن و خیلی زیباش میکرد کون بزرگش تو شلوار مشکی بی تابی میکرد و فکر میکردم هر لحظه این شلوار از بالا جر میخوره تو همین اوضاع اصلا حواسم به کیر بی صاحب مونده ام نبود که کمی مونده بود تا سرش از زیر کمر شلوار بیاد بیرون و کاملا از زیر شلوار هویدا بود ظاهرا همین موجب فرار خواهرم شده بود چون دیگه ندیدمش و منو الهام تنها موندیم خیلی راحت گفت اگه یه چیزی بهت بگم فکر کنم خودتو خراب کنی!
گفتم بگو!
گفت من اوپنم !!!
اصلاً مارس مونده بودم! به اون صورت معصوم که زیبائی ملکوتی داشت این حرفها نمی خورد حتی تصورش هم برام بی معنی بود فکر میکردم یعنی این دختر زیبا و رویائی هم ممکنه زیر اون شلوار کس داشته باشه!
خوب آدم وقتی خیلی جوونه احساسات رقیقی داره و بیشتر تابع احساسه تا منطق!
گفتم باور نمی کنم.
گفت وقتی کردی باور نمی کنی!
به سختی مسیر کیرم رو تو شلوار به پائین تغییر دادم تا تونستم نفسی بکشم
گفت ولش کن بیارش بیرون!
گفتم ببین برام بگو چطور اوپن شدی ؟
گفت خیلی راحت یکیو دوست داشتم و خودم بهش دادم از زور شهوت همین ؟ اما اگه میخوای دورغشو بگم اینطوری بود که من یه خواستگار دکتر داشتم و خانواده ام خیلی بهش اطمینان داشتن و ایشون هم بعد که منو کرد رفت خارج...
رک بودن این دختر واقعا برام باعث تعجب بود اصلا حرفها ئیکه میزد برای خودش اهمیتی نداشت پس از کمی مکث گفت : اگه نمی خوای بکنی واسه چی منو آوردی ؟
گفتم خیلی دوستت داشتم خیلی هم میخواستمت ولی اینجوری که تو اول از آخر شروع کردی ؟
گفت یعنی چی ؟
گفتم همیشه با حرفهای عاشقانه شروع میشه و بعد میرسیم به کردن اما تو اول رفتی سراغ قضیه .
گفت برام مهم نیست اگه کاری نداری من برم!
راستش با بودن خواهرم تو خونه دست زدن به اون برام مشکل بود و از طرفی معصومیت در این قضیه از بین رفته بود
گفتم نه کار خاصی ندارم شروع کرد به پوشیدن مانتو و در این وقت خواهرم اومد تو و دیدم داره به الهام اشاره میکنه اونهم سری به نشانه نفی تکون داد
خواهرم گفت خوب کیوان به آرزوت رسیدی؟
گفتم نه اما فعلا آب سردش روم ریخت گنگ و نامفهوم بهم نگاهی کرد و با الهام و خواهرم زدیم بیرون و الهامو گذاشتم و خواهرم گفت یه چرخی بزنیم خیلی پنچری!
گفتم آره اصلا انتظار نداشتم این الهام به این خوشگلی به این معصومی فاحشه از کار در بیاد ؟
با تعجب گفت : چی گفتی ؟
گفتم فاحشه!
گفت حرف دهنتو بفهم کیوان بهت پا نداده اینجوری میگی ؟
گفتم برعکس کاملا پا داد و خودش گفت که دختر نیست و ...
باورش نمی شد گفت من که مدتهاست دوستشم خبر ندارم و اونم کمی جا خورده بود تو همین حین دیدم دختری داره دست بلند میکنه نزدیکتر که رفتم دیدم ساراست و با خوشحالی سوار شد و گفت کجا میرید ؟
گفتم میچرخیم گفت منم بیکارم و با کلک زدم بیرون یدفعه یه فکری به ذهنم رسید و گفتم بریم خونه ما ؟
یه نگاههائی رد و بدل شد و خواهرم گفت بریم و با آخرین سرعت رفتیم سمت خونه .
نشستیم و خواهرم به راحتی گفت من تو اتاق خودم هستم و اگه کاری داشتید صدام کنید.
من موندم و سارا که به راحتی نمی تونست خودشو کنترل کنه یه لحظه گفتم چته میترسی ؟
پرید طرفمو و لباشو گذاشت رو لبام داغه داغ . یدفعه میلم زد با و دستمو به زور از لای مانتو و پیرهنش بردم تو سینه هاش سفت و دخترانه و براش حسابی مالوندم بعد از چند دقیقه دیدم نمی ره سمت کیرم.
گفتم شروع کن دیگه!
گفت آخه بار اولمه خجالت میکشم . گفتم اه نه بابا تو بار اولته!
گفت آره به جون خودم راست میگم حالا چون از تو خوشم اومده فکر کردی حرفه ای هستم!
دستشو بردم سمت کیرم و از روی شلوار دستشو مالوندم بهش...
خوشش اومد و گفت کسی نیاد!
گفتم راحت باش در حالی که زل زده بود تو چشام زیپمو باز کرد لب پاینشو گاز گرفته بود و بالاخره دستشو کرد تو شرتم و چیکو رو آورد بیرون و یه نگاهی بهش کرد دستمو بردم تو شلوارش گفت تروخدا مواظب باش کاری نکنی!
فکر کردم فیلمه گفتم بابا ما رو سیاه نکن و انگشتمو بردم لای کسش کمی خیس بود و خیلی لطیف خوابوندمش رو تخت در حالیکه دست از کیرم بر نمی داشت گذاشت لای پاش و شروع کردم به مالوندن هر دومون خیلی سریع ارضا شدیم و در حالیکه با دستمال کاغذی پاکش میکردم یه نگاهی به کسش کردم خیلی آکبند و تمیز بود صورتی و کمی لاشو باز کردم واقعا پلمب بود!
گفت چیه کالبد شکافی ؟
گفتم عجب چیزی داری لامصب!
نیم خیز شد و گفت ببین من توی فیلمها خیلی سکس دیدم چرا مال ما اینقدر زود تموم شد؟
خندیدمو و گفتم پس باید به تئوری سکس وارد باشی!
گفت ای ی
همچین گفتم میخوریش ؟
گفت آره بدم نمیاد و اومد و یه مدت طولانی نگاهش کرد و بعد سرشو کرد تو دهنش یک کم که راه افتاد شروع کرد حسابی ساک زدن دیدم داره میاد بلندش کردمو و رفتم سمت کسش با زبونم لاشو باز کردم و نوک زبونمو گذاشتم رو کلیتوریسش یک کم که لیس زدم ...
داشت جیغ میزد و سرمو محکم به کسش فشار میداد اومدم بالا و گذاشتم لای پاش اما به محض تماس دیدم به سختی لرزید و ارضا شد.
گفتم ببین من هنوز موندم؟
گفت هر کار بخوای...
دیدم سریع نشست و گفت نه عقب نه برات ساک میزنم و برای اینکه اصرار نکنم کیرمو کرد تو دهنش و خیلی محکم شروع کرد با اینکه میخواستم جلوی خودمو بگیرم اما نشد و همونجا تو دهنش خالی شد اونها رو از دهنش داد بیرون و ریخت رو سینه هاش و باهاشون بازی میکرد همونطور که دراز کشیده بودم شورت و شلوارم رو پوشیدم دیگه رمق نداشتم و سارا هم لخت کنارم نشسته بود...
یدفعه خواهرم پرید تو و گفت سریع لباس بپوشید که مامان اومد یدفعه سارا دیوانه وار شروع به لباس پوشیدن کرد و منم تی شرت رو پوشیدم و سارا دوید اتاق خواهرم منم طبیعی رفتم بیرون دیدم خواهرم با مامان تو حیاط داره صحبت میکنه رفتم سوار ماشین شدم و به خواهرم گفتم : 5 دقیقه دیگه با سارا سر کوچه باش!
چشمکی زد و رفت تو.
رفتم سر کوچه و اومدن تا سوار شدن سارا هی میگفت امروز خیلی خوش گذشت مرسی تجربه خوبی بود و از این دست حرفها.
خواهرم گفت بریم تا احمد اباد و برگردیم رفتیم و کمی خرید کرد و تند برگشت.
گفت برو دم دانشگاه!
گفتم چرا؟
گفت برو بعد میگم سریع رفتیم و ما واستادیم و اون رفت تو سارا هم تو ماشین بود و با نگاه شیطنت باری منو نگاه میکرد یدفعه در ماشین باز شد و خواهرم و الهام سوار شدن و الهام یه نگاه حاکی از تعجب به خواهرم و الهام و بعد بمن انداخت راه افتادم سمت خونه و سارا دم خونشون پیاده شد و خواهرم گفت منو برسون بعد هم الهامو!
وقتی با الهام تنها شدیم گفت خوبه سارا جون پیشت بود! کردیش؟
گفتم نه اون دختره!
گفت منکه بهت راه دادم چرا نکردی؟
چیزی نگفتم اما الهام خیلی عصبی بود و مرتب حرف میزد دم خونشون پیاده شد و درو محکم بهم کوبید و گفت فردا شب بیا دنبالم!
گفتم ببخشید من کلی کار دارم اما خواهرم و دوستاش کل وقت منو گرفتن!
گفت همین که گفتم میخوام ببرمت خونه داداشم یدفعه برق سه فاز ازم پرید!
گفتم میخواد ترتیب منو بده ؟
گفت نه کسی اونجا نیست میخوام سر بزنم تو هم بیا شاید دختر خالم هم با ما بیاد!
گفتم شاید اومدم گفت حتما میای با یه تیکاف شدید کندم سمت خونه ...
خونه که رسیدم به خواهرم گفتم : الهام گفته فردا شب برم پیشش تو چی میگی؟
در حالیکه در اتاقشو میبست گفت مثل اینکه حالت بهتره و از پنچری در اومدی ؟
گفتم آره یه حسی بود که تقریبا پریده!
گفت ببین حالا واقعا تو عاشق الهام شده بودی؟
گفتم نه! تو که میدونی من اهل عشق برای زن گرفتن نیستم ولی خوب بعضی ها یه جورائی رو آدم اثر میذارن مثلا سارا که به راحتی بهم حال داد لابد منو خواسته الهامم همونطور!
گفت خوب اونکه خواست باهات باشه!
گفتم آره شاید اگه یه کمی خجالتی تر بود منو تو دام عشق خودش شدیدا اسیر میکرد ولی اون رک و بی پرده اول گفت باکره نیست دوم خیلی راحت موضوع زن شدنش رو توضیح داد سوم خیلی راحت گفت شما هم بفرما این دیگه عشقش کجا بوده؟
گفت خوب تو هم اگر میفرمائیدی اون حس مرموز الان بکلی از سرت پریده بود!
گفتم حالا چیکار کنم فردا شب برم یا نه ؟
گفت اگه اهلشی که میدونم شدید هستی خوب فردا برو اگه نه که هیچی .
زدم بیرون و با بچه ها کس چرخ زدن طرقبه یکی از دوستام بنام رضا که خیلی هم لوطی و اقا بود تا موضوع رو بهش گفتم گفت ببین اصلا نرو و خر نشو من این موضوع مهم رو برات انجام میدم و وقتی دید با دقت تو نخ حرفهاشم گفت خوب کره خر مگه مرض داری که نری! ابله من روزی سه بار جلق میزنم تو خوابمم کس نمی بینم در به در دنبال یه عکس سکسی برای زدن هستم اونوقت توی خر میخوای نری!؟
از حسی بدی که الهام برام به وجود آورده بود گفتم
گفت بشاش بهش همین اون حس همونجور که میاد بعدشم میره دنبال کارش خلاص این تجربه رو تمام پسر ها بارها و بارها با دیدن یه دختری که تو رویاهاشون درست کردن به وجود میاد و با اولین بار کردنش یا عدم دسترسی به نامبرده سریعا از بین میره اینقد خر نباش!
یدفعه گفتم میای فردا شب با هم بریم؟
یه نگاهی کرد و گفت ببین دیدم به کیرش اشاره میکنه که شدید شق کرده!
گفت حرفش منو خراب میکنه اما اگه ببریم غلامت میشم نوکرت میشم و... التماس
پیش خودم گفتم خوب با رضا میرم اگه داد که هیچی اگه نداد هم به جفتمون نمی ده دیگه!
با رضا برگشتیم و تا فردا شب اتفاق مهمی نیفتاد عصر رفتم رضا رو برداشتم دیدم یه لیدوکائین از ساک ورزشیش درآورد و گفت حتما بزن که حال کنیم!
گفتم اگه نداد چی ؟
گفت هیچی من تو رو میکنم تو هم منو اینقد به دلم صابون زدم که اگه نده حتما زورکی میکنمش!
رسیدیم در خونه الهام و از پشت در یه سرک کشید و اومد عقب نشست رضا سریع برگشت و گفت سلام من رضا هستم دانشجوی حقوق 22 ساله و دستشو دراز کرد الهام با خنده جوابشو داد و باهاش دست داد
رضا وقتی برگشت دیدم دستش رفت رو کیرش سر راه دختر خاله الهامم برداشتیم اسمش سلیمه بود و از اون دختر هائیکه به چسش میگه نیا بو میدی!
خیلی با افداه نشست تو ماشین و نگاه تحقیر آمیزی به من و ماشین انداخت و به الهام گفت دوست پسرت اینه ؟
منم که حسابی بهم برخورده بود گفتم نه اینه و اشاره به کیرم
الهام پقی زد زیر خنده و سلیمه هم روشو کرد اونور مثلا ناراحت شد رفتیم خونه داداشش و کمی این ور اون ور کردن و آخرش دیدم الهام با یه لیاس حریر خیلی نازک اومد پیشم و نشست رو زانوم رضا که از شق درد نمی تونست راه بره اشاره کردم اومد و گفتم تو برو مخ سلیمه رو بزن خیلی ازش شاکیم
الهام گفت بچه ها اینو حسابی بکنینش اوپنه و خیلی هم افاده داره!
رضا گفت اگه پا نداد؟
گفت چرا پا میده منکه با کیوان مشغول بشم اونهم حالش خراب میشه رضا رفت پیش سلیمه و شروع کرد به مخ زنی با اون زبونش کمی رامش کرده بود و دختره داشت میخندید
الهام گفت خیلی ازت دلخورم!
گفتم چرا؟
گفت رفتی اون دختر چاقه رو کردیش ها!
گفتم نه بابا فقط لاپائی!
یدفعه شروع کرد به زدن من منم در رفتمو و افتاد دنبالم تو همین حین دیدم رضا اونقدر مخ زده که کیرشو گذاشته کف دست دختره و انهم داره باهاش ور میره عمدا نزدیک اونها خودمو انداختم و الهامم افتاد روم!
داشت می خندید و همون خندیدنش منو به عرش میبرد بخاطر معصومیت چهره اش اگه بهم دست نمی زد شاید نمی تونستم کاری بکنم وقتی افتاد روم پیرهنمو محکم گرفت و جر داد و گفت من سینه پشمالو خیلی دوست دارم و سرشو به پشمای سینه ام میمالید با دو دست سرشو بالا آوردم و تو چشاش نگاه کردم خنده تو چشاشم بود
گفت چیه؟
گفتم میخوام تو چشات غرق بشم !
گفت شعر نگو بابا و دستشو برد رو کیرم خیلی محکم از رو شلوار میمالید.
گفت من اینو دوست دارم و فعلا چیز دیگه ای نمی فهمم
گفتم یواش
گفت هر وقت داد زدی و... محکمتر.
یک کم تحمل کردمو و دیدم نه بابا الان چیکو اونجا تلف میشه یه داد یواشی زدم و به پهلو غلتوندمش دستاش رفت تو پشمای سینه ام دکمه های لباسش باز بود و سینه های بلوریش بیرون ظاهرا خیلی مالونده شوده بود چون کمی آویزن بود اما سفیده سفید .
نوکش صورتی بود و هاله ای با شعاع کمی زیاد دور نوک سینه . وقتی زبون رو نوک سینه اش گذاشتم فکر کنم ارضا شد کیرمو در آورد و شدید فشارش داد و دیگه نذاشت سینه شو بخورم و کیرمو کرد تو دهنش و ساک زدن رو شروع کرد.
تو همین حین دیدم رضا تا دسته کرده تو کس سلیمه تا اون لحظه به پاهای سلیمه توجه نکرده بودم پاهای خیلی بلندی داشت که کلی از سر شونه رضا زده بود بیرون و صداش در اومده بود هنوز الهام داشت ساک میزد که آب رضا اومد و سلیمه همشو ریخت تو دهنش و قورت داد
یدفعه دیدم آب منم داره میاد!
گفتم الی پاشو اومد گفت راحت باش و کلیه کیرمو محکم تو دهنش گرفت و مثل آبنبات چوبی میک زد به سختی جلوی خودمو گرفتم اما اون میدونست چیکار کنه و کل آبم تو دهنش خالی شد این صحنه حشر منو بدجوری زد بالا طوری که کیرم اصلا نخوابید.
الهام اومد بالا و کیرمو به کسش تنظیم کرد و کرد توش وای که چقدر داغ بود و تنگ
گفت با اینکه خیلی ها منو مالوندن اما همه منو نکردن!
گفتم آره خیلی تنگه!
روم خوابید و گفت ببین میخوام سلیمه رو امشب از عقب بکنی!
گفتم فکر نمی کنم حسش برام بمونه
گفت کاری میکنم که بمونه و شروع کرد به تلمبه زدن و چندیدن حالت رو امتحان کردیم تا دوباره هر دو تقریبا در یک زمان ارضا شدیم...
کشیدم بیرون و همه همونطور لخت دراز به دراز افتاده بودیم به رضا گفتم تو برو سمت الهام میخوام این دختره رو از عقب بکنم!
گفت نمی ده بابا اونم با کیر تو!
گفتم میکنم و رضا چسبید به الهام.
الهام کیرشو کرد تو دهنش و ساک زد به سلیمه گفتم بیا جیگر حال بکنیم گفت بسمه نمی تونم!
گفتم اینو ببین یه نگاهی کرد و گفت یه شب دیگه!
گفتم نه دیگه ببین رضا داره الهامو میکنه یه نگاهی کرد و گفت رضا !!! و براش خط و نشون کشید انگار با یه کردن زن و شوهر شده بودن و برای تلافی شروع کرد برام ساک بزنه یک کم که زد خسته شد و گفت نمی تونم!
گفتم ببین تا حالا از عقب رو تجربه کردی؟
گفت نه میگن خیلی درد داره!
گفتم اونها ناشین اینقدر لذت داره که دردش محسوس نیست!
گفت راست میگی؟
گفتم آره صبر کن اسپری لیدو کائین رو آوردم و حیسابی زدم در کونش و اطرافش و شروع کردم ماساژ دادن اون کون زیبا یک کمی که گذشت گفت داره بی حس میشه ولی خیلی حال میده انگشت کوچیک رو کمی کردم تو و چرخوندم
گفت وای کیوان خیلی حال میده کیرتو بکن
گفتم واستا هنوز زوده بیشتر تحریکش کردم بزودی ناله هاش به فریاد تبدیل شد و داد میزد یالا بکن توش دیگه قمبل کرد بالا و کیرمو خیس کردم و گذاشتم توش تا نصفه رفت تو صداش خوابید و گفت کیوان سوختم نگه داشتمو و یواش یواش شروع کردم تا بالاخره تا ته رفت همونطور که میزدم معلون بود خیلی درد داره ولی بروش نمیاورد اونقدر کردمش که خودم خسته شدم و آبمو ول کردم تو کونش و افتادم روش یه لب ازش گرفتم و تشکر کردم
اونم گفت خیلی حال دادی و بلند شدیم همه زدیم بیرون و شام مهمون رضا رفتیم شاندیز و بعد همه رو رسوندمو و رفتم مثل خرس خوابیدم صبح خواهرم بیدارم کرد و موضوع دیشب رو پرسید
گفتم اوکی شد و رفت پی کارش اما رمق نداشتم حرف بزنم ظهر وقتی از دانشگاه اومد دیدم میخنده! گفتم چته؟
گفت با دختر خاله الهام چیکار کردی!
گفتم چطور؟
گفت بیچاره راه نمی تونست بره و الهامم گفت که داداش فلانی ترتیبشو داده اونهم از .....
خجالت کشیدمو و سرمو انداختم پائین...
گفت افه اشو شکستی مرسی و رفت اتاقش ....
این ماجرا مربوط به دوست خواهرم الهام میشه که فعلا از اون تیکه های محشر آزادشهر مشهد شده.
یک روز صبح بد جوری ماشین لازم داشتم و بابا ماشینو خودش لازم داشت و می خواست جائی بره ( اون موقع ترم 6 دانشگاه بودم ) همینجور که کلافه بودم خواهرم گفت چته کیوان ؟
گفتم هیچی ماشینو میخوام ولی بابا میخواد بره جائی و مجبورم پیاده گز کنم!
گفت ببین من ماشینو برات میگیرم اما باید منو ببری دانشگاه بعد عصر هم حتما بیای دنبالم!
منم از خدا خواسته گفتم باشه البته تو دلم میگفتم الان که میبرمت دانشگاه اما عصر نمیام که دیدم سریع حاضر شد و با سوئیچ اومد و گفت بریم!
ماشینو زدم بیرون و راه افتادیم تو مسیر گفت بریم دوستم الهام رو هم برداریم گفتم اه همون الهام خوشگله ؟
زد پس کلم و گفت مال این حرفها نیستی بابا الهام کلی طالب داره ولی کلی هم افاده داره و اصلا با کسی رفیق نمی شه!
تو دلم گفت آره حالا که تقه اشو زدم بعد میفهمی اما مثل اینکه بلند بلند فکر کرده بودم چون دوباره دست خواهرم پس کله ام رو مورد نوازش شدید قرار داد!!!
گفتم چته بابا خوب منو که میشناسی فرشته دوستت که یادته میگفتی خیلی مومنه و اصلا اهلش نیست دیدی که یه مدت از خونه مون کنده نمی شد یادته که همش برای درس خوندن میومد پیش من نه تو ؟ !!
گفت ای ناجنس البته خود فرشته همه چیو برام گفته بود اما به روت نیاوردم اما الهام موضوع دیگری است تو که نه باباتم نمی تونه ؟
ایندفعه خیلی با احتیاط تو دلم گفتم زرشک البته من این الهامو ندیده بودم ولی وصفشو خیلی از خواهرم و دوستای دیگش شنیده بودم رسیدیم در خونشون و مثل اینکه پشت در حاضر بود سریع اومد پرید تو ماشین و گفت بریم!
خواهرم گفت چته الهام چقدر هولی ؟
گفت آخه یه پسره هست خیلی زاغ سیاه منو چوب میزنه و هر وقت من جائی میرم میاد دنبالم و باز دوباره منو تا دم خونه اسکورت میکنه !
گفتم چیزی هم بهت میگه؟
گفت نه اما بعضی وقتها که که یه جای خلوت باشیم یه کار خیلی زشت میکنه ؟ !!
منم شیطنتم گل کرد و گفتم خوب چیکار میکنه ؟
گفت خیلی زشته نمی شه بگم ؟
خواهرم هم که تو باغ نبود گفت خوب بگو الهام جون شاید کیوان برات کاری بکنه یا با پسره بصورت منطقی قضیه رو حل کنه ؟
الهام گفت آخه نمی شه خیلی زشته خواهرم گفت بهت دست زده ؟
گفت نه!
گفت پس چی؟
اونم زد به سیم آخر و گفت : زیپشو میکشه پائین و چیزشو میاره بیرون و نشونم میده!
تا اینو گفت بی اختیار پقی زدم زیر خنده!!!
خواهرم گفت مرگ این داره از ترس میمیره تو میخندی ؟
گفتم حالا اگه دیدیش نشونم بدین تا حالیش کنم که مزاحم مردم نشه...
یه دفعه دستشو دراز کرد و گفت اوناهاش همون که داره تو پیاده رو راه میره تا چشمم به یارو افتاد از غلطی که کرده بودم پشیمون شدم یارو یه نره غولی بود وحشتناک گنده با موهای فرفری و سری پائین از کنارش رد شدم و میخواستم برم که خواهرم گفت کیوان برو یه چیزی بهش بگو نکنه میترسی ؟
منکه تو تنگنا قرار گرفته بودم و از روبرو شدن با غوله شدیدا ترس برم داشته بود گفتم منو ترس ؟ هه اینو یه لقمه اش میکنم!
الهام گفت راست میگی چقدر خوب ؟
زدم کنار و در حالی تقریبا داشتم خودمو خیس میکردم اومدم بیرون و رفتم جلوی یارو واستادم !
اونهم مقابلم واستاد و یه نگاهی بهم کرد خیلی بی ازار به نظر میرسید اما واقعا گنده بود گفتم ( البته خیلی ملایم ) برادر من شما چرا دختر مردم رو میترسونی ؟
یه نگاهی حاکی از عدم درک بمن کرد و هیچی نگفت یک کم شیر شدم و گفتم مگه خودت خواهر نداری خوبه یکی دنبال خواهرت بکنه ؟ بازم مثل آدمهای گنگ فقط نگاه کرد موندم که این چشه !
یه پیرزنی از اون ور کوچه گفت پسرم این لاله سر به سر ش نذار گناه داره!
گفتم چی میگی مادر این مزاحم دختر مردم میشه بدجور ؟
یدفعه یکی از پشت سر گفت : مزاحم کی شده ؟ برگشتم دیدم یه غول دیگه از این بدتر پشت سرمه اما از اون غولهای خوش تیپ و مرتب و آراسته گفتم ببین آقا اون دختر ( اشاره کردم به ماشین ) از ترس این آقا جرات نداره بیاد بیرون یه نگاهی کرد و گفت ببخشید آقا این برادر من مشکل ذهنی داره و کرو لال هم هست بعد شروع کرد به دست موضوع رو به اون فهموندن و بعد بمن گفت مطمئن باشید دیگه مزاحم نمی شه ؟
من در حالی که در میرفتم تشکر کردم و پریدم تو ماشین و از اینکه زنده در رفته بودم خوشحال بودم گفتم دیدن چیکارش کردم هر دو با پوزخند گفتن آره بابا نچ نچ نچ خوب شد نکشتیش !
هر سه خندیدیم و گفتم الهام خانوم دیگه آقا غوله مزاحم شما نمی شه اما از تماشای فیلم سکسی مجانی هم محروم شدی!
هنوز حرفم تموم نشده بود که پس گردنی بعدی رو خوردم!....
گفتم بسه بابا پوست گردنم کنده شد رسیدیم و پیاده شدن الهام گفت آقا کیوان اگه این یارو مزاحمم نشه خیلی در حقم لطف کردین گفتم خیالتون تخته تخت باشه و درحالیکه در رو میبست گفت حتما جبران میکنم گازو گرفتم و رفتم که یدفعه پیش خودم گفتم : یعنی چی جبران میکنه ؟ نکنه منظورش سکسه باز گفتم نه بابا این که من دیدم اگه ازدواج کنه به شوهرش هم نمی ده ولی یه آزاری افتاد به جونم خوب اون موقع علاوه بر کف بودن از همچین تیکه ای هم اصلا نمی شد گذشت.
اون روز با بچه ها حسابی چرخ زدیم و چند تا دختر هم سوار کردیم اما دیدم بابا اینا ناخن الهامم نمی شن تا عصر که به مکافات از دست بچه ها دررفتم و رفتم دنبال خواهر جونم و دوست خوشگلش که هنوز نیومده بودن و من اومدم بیرون از ماشین و مشغول چش چرونی بودم دو تا دختر رد شدن و برگشتن و گفتن اه شما برادر فلانی نیستید منم با غرور گفتم چرا! چطور مگه؟
گفت هیچی خواهرتون خیلی حرف شما رو میزنه و بچه ها بدشون نمیاد شما رو ببینند!
یه آن دیدم بزور جلوی خندشون رو گرفتن و نمی تونن چیزی بگن یه صدائی از پشت سرم گفت آآآای رویا دست از سر داداش ما بردار خیلی خطرناکه ها و همشون زدن زیر خنده
منکه سوسک شده بودم گفتم اصلا تقصیر منه که اومدم دنبالت و میخواستم بدون اونا برم که سریع با الهام پریدن تو و منم کفری با هیچکدوم صحبتی نمی کردم و گفتم میگی موضوع چیه ...............
و اونها هر وقت من اصرار میکردم اونها میخندیدند و فهمیدم که موضوع باید یه چیزی تو مایه های سکس و این چیزا باشه خلاصه من از فکر این الهام در نمیومدم و راهی هم به نظرم نمی رسید اول خواستم از خواهرم کمک بخوام ولی بد بود و بعدش لابد اتهام عاشقی بهم میزد خلاصه اون روز اونها پیاده شدن و من باز رفتم سراغ دوستان بطور ضمنی با سیامک که خیلی رفیق بودم موضوع رو مطرح کردم اون راههای مختلفی رو پیشنهاد میکرد اما یا عملی نبود یا خیلی اغراق آمیز بود با آتو گرفتن و سکس زوری هم اصلا میونه ای نداشتم اصلا دوست نداشتم که کسی با زور و اکراه یا از سر ناچاری با من سکس داشته باشه اون جوری دیگه حلاوتی نداره ...
حالا اگه موضوع انتقام باشه شاید بشه توجیه کرد اما مال من هیچکدوم نبود اون شب دیر تر اومدم خونه و بابا هم که بی ماشین بود کلی دعوام کرد و ضد حال زد . هر کار میکردم از فکر الهام نمیومدم بیرون مثل یه عشق شده بود برام نمی دونم شایدم واقعا خود عشق بود که به سراغم اومده بود ولی توجیه عاشقانه ای هم نداشتم الهام دختر تو دل بروئی بود یک کمی کشدار حرف میزد و با لهجه ابروهایی تقریبا پیوسته اما صاف و بدون کمان معروف ابروها که خشونت خاصی به صورتش میداد و جذابش کرده بود صورتی گندمگون و بیضی شکل با اخمی پنهان چشمانی آبی تیره که توش غرق میشدی هیچوقت نتونستم تا اعماق چشمان مظلوم و مرموزش نفوذ کنم از نظر هیکل هنوز چیزی معلوم نبود چون با اون مانتو هائی که برای دانشگاه میپوشید تقریبا هیچی از هیکلش رو نمی شد تشخیص داد قد متوسط و همین اما چی بود که منو اینجوری کرده بود آخرش هم نفهمیدم حتی وقتی گذاشت و رفت چند روز بدون اتفاق خاصی طی شد و ولی خوره الهام دست از سر من برنداشت برای اینکه ماشین داشته باشم بچه خوبی شده بودم و کلی برای خونه کارها رو انجام میدادم که بابا ماشین رو به من بده یه روز صبح که میرفتم همه گفتن عصر زود بیا هر چی اصرار کردم علتشو نگفتن عصر که برگشتم دیدم برام تولد گرفتن و چون میخواستن سورپرایز بشه یک هفته جلوتر گرفته بودن !!!!
بابا و مامان برای کادو برام یه رنو گرفته بودن اصلا باورم نمی شد خیلی از مشکلاتم با این هدیه رفع میشد و دستم خیلی باز میشد یه بزن و بکوب خونوادگی وبعد خواهرم گفت : کره خر بزن بریم بیرون منم کادو مو بهت بدم گفتم چی هست ؟
گفت حالا بریم منم به بهونه افتتاح ماشین جدید ( البته تو پارکینگ بود و من هنوز ندیده بودمش ) با خواهرم زدیم بیرون و همونجا پیله شدم که کادوت چیه
نگفت و منو به آدرسی راهنمائی کرد و یه آدرس غریبه واستادم رفت در زد و دو تا از دوستاش اومدن بیرون و خودش که جلو بود گفت ببین این دوستام اهل حالن بریم بیرون یه چرخی بزنیم و دیگه باقیش با خودت برام بی تفاوت بود رفتیم یه کافی شاپ و نشستیم یواشکی بهم گفت : خوشحال نشدی اینها خیلی بچه های گرم و با معرفتی هستن!
گفتم راست میگی اگه یک ماه پیش بود الان تو سرم هزار تا نقشه براشون داشتم اما الان از دخترا خوشم نمیاد با تعجب و شگفتی گفت : مگه میشه تو ؟!!! توئی که دوستام از ترس انگولک شدن توسط جنابعالی میترسن خونمون بیان !!
برای اولین بار نگاهی خریدارانه بهشون انداختم هر دو خواهر بودن و بزرگتره خیلی زیبا بود حتی قشنگتر از الهام اما نمی دونم چرا به دلم نمی چسبیدن کیرم که همیشه این جور مواقع تمام قد اصرار بر خودنمائی داشت ساکت و خاموش تو آشیانه اش خوابیده بود و اصلا اظهار وجود نمی کرد با دیدن جو سرد حاکم خواهرم خواست که بریم اما دلم نیومد خواهرم که مثلا خواسته بود حال اساسی بده ضد حال بخوره اینه که سریع باب شوخی و خنده رو با دخترا باز کردم و سارا که خوشگلتر بود شروع به جوک گفتن کرد بعد از کلی کس شعر گفتن زدیم بیرون و خواهرم اشاره میکرد که میتونی با سارا تنها باشی و صفا کنی اما گفتم باشه تا بیشتر باهاش آشنا بشم بعد . اونها رو رسوندم و سارا که خیلی خودمونی شده بود لپمو چنگ زد و از دور بوسید بعد که راه افتادم یدفعه جو عوض شد و خواهرم گفت : این اداها چی بود ؟
من کلی مخ زدم برای تو اونوقت تو کم محلی میکنی ؟ معلومه چه مرگته ؟
گفتم منکه خوب بودم گفت : زیاد هنرپیشه خوبی هم نیستی ؟
گفتم ببین میخوای خوشحالم کنی ؟
گفت چطوری؟
گفتم الهام!
گفت الهام! یعنی تو اونو به سارا ترجیح میدی؟
گفتم ببین فعلا دلم واسه اون رفته از اون روز اصلا از فکرش در نمیام یه نگاه عاقل اند سفیه بمن کرد و گفت مطمئنی حالت خوبه ؟ احمق تو اصلا سارا رو خوب دیدی؟
گفتم آره خیلی نازه تکه اما تو هم بفهم میگم دلم پیش الهام گیره ؟
یک کم فکر کرد و گفت شاید بفهمم چی میگی اما میدونم که الهامم فقط برات هوس بازیه اگه بدونم عاشقشی هر کار بخوای برات میکنم اما میدونم هوسه .
گفتم حتما همین طوره چون شما دخترا فکر میکنید وقتی یکی عاشقتون شد باید سریعا باهاتون ازدواج کنه و خوب بعد از ازدواج هم که سریعا عشق های پوشالی از بین میره و مکافات و بدبختی و شوربختی برای طرفین میمونه اما اگه یکی واقعا عاشقت بود با هم حتی یکساعت فراموش نشدنی رو بگذرونی نه اینکه حتما سکس باشه میتونه یه قدم زدن ساده و ابراز علاقه باشه جوری که خاطرش برات بمونه اون یکساعت عمر از دست رفته ات حساب نمی شه و از عمرت به اون اندازه استفاده کردی بقیه عمر که فناست همین خود سکس مگه چیه یه لذت نامفهوم و بعدش پشیمانی اما وقتی توام با عشق و علاقه باشه به ادم لذت کامل میده...
گفت بس کن بابا اینقدر فلسفه نباف بگو الهامو میخوامو و خلاص!
گفتم آره الان دلم پیش اون گیره شاید عشقی کوتاه یا بلند در انتظارمون باشه شاید هم اصلا هیچی نباشه .
با این حرفها به خونه برگشتیم واقعا خیلی به سکس با الهام فکر نمی کردم و بیشتر طالب دوستیش بودم هنوزم درک نکردم چه چیزی منو جذب الهام کرده بود اما اگه از الهام سکس نمی خواست پس ازش چی میخواستم؟
اینجاست که سرشت آدم خاکی بازهم نهایت عشق بشر رو به سکس و تماس جنسی هدایت میکنه وقتی به این قسمتش فکر میکردم هم شهوت میومد سراغم هم برام سکس با کسی که عاشقش شده بودم کمی خجالت آور و عدول از قوانین عشاق محسوب میشد چندید روز به همین منوال گذشت اوقات بیکاری تو خونه بودم فکر و ذکرم شده بود الهام.
یه شب که تو اتاق مشغول گوش کردن آهنگ Hello لیونل ریچی بودم مادرم اومد تو وخیلی جدی گفت : اگه مشکلی داری میتونی با من در میون بذاری شاید بتونم کمکت کنم!
نیم خیز شدمو و خیلی راحت گفتم راستش مامان یه دختر با یه نگاه منو مفتون خودش کرد!
گفت خوب اینکه چیزی نیست میتونیم بریم خواستگاری!
گفتم نه بحث این نیست.
گفت خوب باهاش دوست بشو شاید بعد ازدواج کردین.
گفتم اصلا حالم یه جور دیگش هنوز حتی راجع به این موضوع باهاش صحبت نکردم .
یک کمی دلداریم داد و نصیحت کرد و رفت چند روز بعد خواهرم جشن تولد یکی از دوستاشو تو خونه ما گرفت که بتونم الهام رو ببینم شاید سر صحبت رو باهاش باز کنم و فرجی بشه اون روز عصر که همه اومدن الهام با لباسی بسیار زیبا که شامل دامنی بلند و چفدار بود با بلوز چسبانی از ساتن مثل لباسهای دوره رنسانس اروپا اومده بود سارا هم بود شلوار جین و ژاکتی یقه اسکی هر کاری کردم برم طرفش یا یه نگاه سوزان بهش بکنم نشد که نشد.
اونهم بی تفاوت با دوستان مشغول بود سارا مرتب پیش من میومد وبرای اینکه کسی به ناراحتیم پی نبره با سارا خوش و بش میکردم اواخر مجلس که همه با میرقصیدن و تو هم میلولیدن الهام اومد روبروم و با زمزمه گفت : خواهرت یه چیزائی میگه ؟
گفتم منظور !
گفت عاشقمی؟
گفتم نمی دونم!
گفت پسر ها همه مسخره اند فقط میخوان بذارن به یه جای آدم بعد هم حاجی حاجی مکه!
گفتم آره درست میگی!
گفت پس زر زیادی نزن که عاشقمی و خواب و خوراک نداری این مزخرفات مال کتابهاست اگه خواستی لاس بزنی بگو تا یه حالی بهت بدم اما اهل عشق و عاشقی و این جور مسائل نیستم!
کشیدم کنار برام ثقیل بود دختری با این قیافه معصوم جواب اینطوری تو کاسه ام بذاره سارا اومد جلوم و همون لحظه تصمیم گرفتم برای همیشه این عشق لعنتی الهام رو بذارم کنار شروع کردم با سارا شوخی کردن و اونهم جواب شوخی هامو خیلی گرمتر پاسخ میداد...
بهمین سادگی ذهنم داشت از الهام پاک میشد خواهرم که زیاد دور و برم بود خوشحال بود دیگه آخرش دستم رو دور باسن سارا حلقه کرده بودم و اونهم همین طور و آهسته مثلا میرقصیدیم اوضاع دوباره چشمم مستقیم به چشم الهام افتاد و دوباره اون عشق لعنتی با قوای بیشتری هجوم آورد الهام بسیار عادی بنظر میرسید اما خشم شدیدی رو تو چشماش دیدم رفتم نشستم و الهام با کمی آب پرتقال خیلی بی تفاوت اومد کنارم و گفت میخوری؟
گفتم چرا ناراحتی؟
گفت من ؟
گفتم آره چته!
سرش رو انداخت پائین و گفت فکر نمی کردم کسی بفهمه گفتم فهمیدم و میدونم حاضری کله منو بکنی!
پوز خندی زد و گفت ببین تو اگه یه بار دستت بمن برسه باهام حال کنی سریعا با من سرد میشی و میری دنبال یکی دیگه پس از این قیافه ها نیا اگه خواستی فردا بیا دنبالم ...
گفتم نه الان یه حس خوبی دارم که تجربه نکردم گفتن زر نزن بابا فردا منتظرتم ...
و دیگه تا آخر مجلس حرفی نزدیم خودمم نمی دونستم واقعا چی ازش میخوام فرداش به خواهرم گفته بود بگو کیوان ساعت یازده جلو دانشگاه منتظرش هستم خواهرم اومد و بی مقدم یه بشگون جانانه از پهلوم گرفت و گفت تو که اینقدر راحت مخ میزنی چرا یک ماه عزای الهام گرفتی؟
گفتم ایندفعه قضیه برعکسه و موضوع رو کامل براش شرح دادم.
گفت خوب راست گفته پسرا همه همینطورن دختراهم یه جور دیگه زیاد سخت نگیر و برو باهاش خوش باش رفتم سر قرار اومد نشست تو ماشین و گفت قبلا پسرا سر قرار که میرفتن کلی به خودشون میرسیدند ولی تو این زمینه جنابعای خیلی بیغ تشریف دارین شایدم اگه بجای من سارا اومده بود به خودت میرسیدی ؟
گفتم چیه حسودیت شده ؟
یدفعه انگار آب سردی روم ریخته باشن فهمیدم که الهام به سارا حسودی کرده...
گفتم کجا برم؟
گفت یه جای خلوت که راحت منو بکنی!
گفتم چی ؟
گفت همین دیگه مگه اینو نمی خوای؟
گفتم خر نشو بابا کی اینو خواسته!
گفت برو خونتون خواهرت مکان رو ردیف کرده!
باورم نمی شد رفتم سمت خونه و با الهام رفتیم تو دیدم خواهرم تنهاست...
گفتم پس همش نقشه اس؟
گفت دیوونه تو الهامو میخوای که بهش رسیدی اونهم که برا هر کاری حاضره دیگه چه مرگته .
خیلی الهامو می خواستم اما نه اینجوری رفتیم اتاق خواهرم و الهام مانتوش رو درآورد پیرهنی مردانه ولی تنگ که به کمرش چسبیده بود و دو تا دکمه بالاش باز بود سفیدی بالای سینه هاش مشهود بود موهای تابدارش که تا کمی زیر شونش بود به رنگ خرمائی روشن و خیلی زیباش میکرد کون بزرگش تو شلوار مشکی بی تابی میکرد و فکر میکردم هر لحظه این شلوار از بالا جر میخوره تو همین اوضاع اصلا حواسم به کیر بی صاحب مونده ام نبود که کمی مونده بود تا سرش از زیر کمر شلوار بیاد بیرون و کاملا از زیر شلوار هویدا بود ظاهرا همین موجب فرار خواهرم شده بود چون دیگه ندیدمش و منو الهام تنها موندیم خیلی راحت گفت اگه یه چیزی بهت بگم فکر کنم خودتو خراب کنی!
گفتم بگو!
گفت من اوپنم !!!
اصلاً مارس مونده بودم! به اون صورت معصوم که زیبائی ملکوتی داشت این حرفها نمی خورد حتی تصورش هم برام بی معنی بود فکر میکردم یعنی این دختر زیبا و رویائی هم ممکنه زیر اون شلوار کس داشته باشه!
خوب آدم وقتی خیلی جوونه احساسات رقیقی داره و بیشتر تابع احساسه تا منطق!
گفتم باور نمی کنم.
گفت وقتی کردی باور نمی کنی!
به سختی مسیر کیرم رو تو شلوار به پائین تغییر دادم تا تونستم نفسی بکشم
گفت ولش کن بیارش بیرون!
گفتم ببین برام بگو چطور اوپن شدی ؟
گفت خیلی راحت یکیو دوست داشتم و خودم بهش دادم از زور شهوت همین ؟ اما اگه میخوای دورغشو بگم اینطوری بود که من یه خواستگار دکتر داشتم و خانواده ام خیلی بهش اطمینان داشتن و ایشون هم بعد که منو کرد رفت خارج...
رک بودن این دختر واقعا برام باعث تعجب بود اصلا حرفها ئیکه میزد برای خودش اهمیتی نداشت پس از کمی مکث گفت : اگه نمی خوای بکنی واسه چی منو آوردی ؟
گفتم خیلی دوستت داشتم خیلی هم میخواستمت ولی اینجوری که تو اول از آخر شروع کردی ؟
گفت یعنی چی ؟
گفتم همیشه با حرفهای عاشقانه شروع میشه و بعد میرسیم به کردن اما تو اول رفتی سراغ قضیه .
گفت برام مهم نیست اگه کاری نداری من برم!
راستش با بودن خواهرم تو خونه دست زدن به اون برام مشکل بود و از طرفی معصومیت در این قضیه از بین رفته بود
گفتم نه کار خاصی ندارم شروع کرد به پوشیدن مانتو و در این وقت خواهرم اومد تو و دیدم داره به الهام اشاره میکنه اونهم سری به نشانه نفی تکون داد
خواهرم گفت خوب کیوان به آرزوت رسیدی؟
گفتم نه اما فعلا آب سردش روم ریخت گنگ و نامفهوم بهم نگاهی کرد و با الهام و خواهرم زدیم بیرون و الهامو گذاشتم و خواهرم گفت یه چرخی بزنیم خیلی پنچری!
گفتم آره اصلا انتظار نداشتم این الهام به این خوشگلی به این معصومی فاحشه از کار در بیاد ؟
با تعجب گفت : چی گفتی ؟
گفتم فاحشه!
گفت حرف دهنتو بفهم کیوان بهت پا نداده اینجوری میگی ؟
گفتم برعکس کاملا پا داد و خودش گفت که دختر نیست و ...
باورش نمی شد گفت من که مدتهاست دوستشم خبر ندارم و اونم کمی جا خورده بود تو همین حین دیدم دختری داره دست بلند میکنه نزدیکتر که رفتم دیدم ساراست و با خوشحالی سوار شد و گفت کجا میرید ؟
گفتم میچرخیم گفت منم بیکارم و با کلک زدم بیرون یدفعه یه فکری به ذهنم رسید و گفتم بریم خونه ما ؟
یه نگاههائی رد و بدل شد و خواهرم گفت بریم و با آخرین سرعت رفتیم سمت خونه .
نشستیم و خواهرم به راحتی گفت من تو اتاق خودم هستم و اگه کاری داشتید صدام کنید.
من موندم و سارا که به راحتی نمی تونست خودشو کنترل کنه یه لحظه گفتم چته میترسی ؟
پرید طرفمو و لباشو گذاشت رو لبام داغه داغ . یدفعه میلم زد با و دستمو به زور از لای مانتو و پیرهنش بردم تو سینه هاش سفت و دخترانه و براش حسابی مالوندم بعد از چند دقیقه دیدم نمی ره سمت کیرم.
گفتم شروع کن دیگه!
گفت آخه بار اولمه خجالت میکشم . گفتم اه نه بابا تو بار اولته!
گفت آره به جون خودم راست میگم حالا چون از تو خوشم اومده فکر کردی حرفه ای هستم!
دستشو بردم سمت کیرم و از روی شلوار دستشو مالوندم بهش...
خوشش اومد و گفت کسی نیاد!
گفتم راحت باش در حالی که زل زده بود تو چشام زیپمو باز کرد لب پاینشو گاز گرفته بود و بالاخره دستشو کرد تو شرتم و چیکو رو آورد بیرون و یه نگاهی بهش کرد دستمو بردم تو شلوارش گفت تروخدا مواظب باش کاری نکنی!
فکر کردم فیلمه گفتم بابا ما رو سیاه نکن و انگشتمو بردم لای کسش کمی خیس بود و خیلی لطیف خوابوندمش رو تخت در حالیکه دست از کیرم بر نمی داشت گذاشت لای پاش و شروع کردم به مالوندن هر دومون خیلی سریع ارضا شدیم و در حالیکه با دستمال کاغذی پاکش میکردم یه نگاهی به کسش کردم خیلی آکبند و تمیز بود صورتی و کمی لاشو باز کردم واقعا پلمب بود!
گفت چیه کالبد شکافی ؟
گفتم عجب چیزی داری لامصب!
نیم خیز شد و گفت ببین من توی فیلمها خیلی سکس دیدم چرا مال ما اینقدر زود تموم شد؟
خندیدمو و گفتم پس باید به تئوری سکس وارد باشی!
گفت ای ی
همچین گفتم میخوریش ؟
گفت آره بدم نمیاد و اومد و یه مدت طولانی نگاهش کرد و بعد سرشو کرد تو دهنش یک کم که راه افتاد شروع کرد حسابی ساک زدن دیدم داره میاد بلندش کردمو و رفتم سمت کسش با زبونم لاشو باز کردم و نوک زبونمو گذاشتم رو کلیتوریسش یک کم که لیس زدم ...
داشت جیغ میزد و سرمو محکم به کسش فشار میداد اومدم بالا و گذاشتم لای پاش اما به محض تماس دیدم به سختی لرزید و ارضا شد.
گفتم ببین من هنوز موندم؟
گفت هر کار بخوای...
دیدم سریع نشست و گفت نه عقب نه برات ساک میزنم و برای اینکه اصرار نکنم کیرمو کرد تو دهنش و خیلی محکم شروع کرد با اینکه میخواستم جلوی خودمو بگیرم اما نشد و همونجا تو دهنش خالی شد اونها رو از دهنش داد بیرون و ریخت رو سینه هاش و باهاشون بازی میکرد همونطور که دراز کشیده بودم شورت و شلوارم رو پوشیدم دیگه رمق نداشتم و سارا هم لخت کنارم نشسته بود...
یدفعه خواهرم پرید تو و گفت سریع لباس بپوشید که مامان اومد یدفعه سارا دیوانه وار شروع به لباس پوشیدن کرد و منم تی شرت رو پوشیدم و سارا دوید اتاق خواهرم منم طبیعی رفتم بیرون دیدم خواهرم با مامان تو حیاط داره صحبت میکنه رفتم سوار ماشین شدم و به خواهرم گفتم : 5 دقیقه دیگه با سارا سر کوچه باش!
چشمکی زد و رفت تو.
رفتم سر کوچه و اومدن تا سوار شدن سارا هی میگفت امروز خیلی خوش گذشت مرسی تجربه خوبی بود و از این دست حرفها.
خواهرم گفت بریم تا احمد اباد و برگردیم رفتیم و کمی خرید کرد و تند برگشت.
گفت برو دم دانشگاه!
گفتم چرا؟
گفت برو بعد میگم سریع رفتیم و ما واستادیم و اون رفت تو سارا هم تو ماشین بود و با نگاه شیطنت باری منو نگاه میکرد یدفعه در ماشین باز شد و خواهرم و الهام سوار شدن و الهام یه نگاه حاکی از تعجب به خواهرم و الهام و بعد بمن انداخت راه افتادم سمت خونه و سارا دم خونشون پیاده شد و خواهرم گفت منو برسون بعد هم الهامو!
وقتی با الهام تنها شدیم گفت خوبه سارا جون پیشت بود! کردیش؟
گفتم نه اون دختره!
گفت منکه بهت راه دادم چرا نکردی؟
چیزی نگفتم اما الهام خیلی عصبی بود و مرتب حرف میزد دم خونشون پیاده شد و درو محکم بهم کوبید و گفت فردا شب بیا دنبالم!
گفتم ببخشید من کلی کار دارم اما خواهرم و دوستاش کل وقت منو گرفتن!
گفت همین که گفتم میخوام ببرمت خونه داداشم یدفعه برق سه فاز ازم پرید!
گفتم میخواد ترتیب منو بده ؟
گفت نه کسی اونجا نیست میخوام سر بزنم تو هم بیا شاید دختر خالم هم با ما بیاد!
گفتم شاید اومدم گفت حتما میای با یه تیکاف شدید کندم سمت خونه ...
خونه که رسیدم به خواهرم گفتم : الهام گفته فردا شب برم پیشش تو چی میگی؟
در حالیکه در اتاقشو میبست گفت مثل اینکه حالت بهتره و از پنچری در اومدی ؟
گفتم آره یه حسی بود که تقریبا پریده!
گفت ببین حالا واقعا تو عاشق الهام شده بودی؟
گفتم نه! تو که میدونی من اهل عشق برای زن گرفتن نیستم ولی خوب بعضی ها یه جورائی رو آدم اثر میذارن مثلا سارا که به راحتی بهم حال داد لابد منو خواسته الهامم همونطور!
گفت خوب اونکه خواست باهات باشه!
گفتم آره شاید اگه یه کمی خجالتی تر بود منو تو دام عشق خودش شدیدا اسیر میکرد ولی اون رک و بی پرده اول گفت باکره نیست دوم خیلی راحت موضوع زن شدنش رو توضیح داد سوم خیلی راحت گفت شما هم بفرما این دیگه عشقش کجا بوده؟
گفت خوب تو هم اگر میفرمائیدی اون حس مرموز الان بکلی از سرت پریده بود!
گفتم حالا چیکار کنم فردا شب برم یا نه ؟
گفت اگه اهلشی که میدونم شدید هستی خوب فردا برو اگه نه که هیچی .
زدم بیرون و با بچه ها کس چرخ زدن طرقبه یکی از دوستام بنام رضا که خیلی هم لوطی و اقا بود تا موضوع رو بهش گفتم گفت ببین اصلا نرو و خر نشو من این موضوع مهم رو برات انجام میدم و وقتی دید با دقت تو نخ حرفهاشم گفت خوب کره خر مگه مرض داری که نری! ابله من روزی سه بار جلق میزنم تو خوابمم کس نمی بینم در به در دنبال یه عکس سکسی برای زدن هستم اونوقت توی خر میخوای نری!؟
از حسی بدی که الهام برام به وجود آورده بود گفتم
گفت بشاش بهش همین اون حس همونجور که میاد بعدشم میره دنبال کارش خلاص این تجربه رو تمام پسر ها بارها و بارها با دیدن یه دختری که تو رویاهاشون درست کردن به وجود میاد و با اولین بار کردنش یا عدم دسترسی به نامبرده سریعا از بین میره اینقد خر نباش!
یدفعه گفتم میای فردا شب با هم بریم؟
یه نگاهی کرد و گفت ببین دیدم به کیرش اشاره میکنه که شدید شق کرده!
گفت حرفش منو خراب میکنه اما اگه ببریم غلامت میشم نوکرت میشم و... التماس
پیش خودم گفتم خوب با رضا میرم اگه داد که هیچی اگه نداد هم به جفتمون نمی ده دیگه!
با رضا برگشتیم و تا فردا شب اتفاق مهمی نیفتاد عصر رفتم رضا رو برداشتم دیدم یه لیدوکائین از ساک ورزشیش درآورد و گفت حتما بزن که حال کنیم!
گفتم اگه نداد چی ؟
گفت هیچی من تو رو میکنم تو هم منو اینقد به دلم صابون زدم که اگه نده حتما زورکی میکنمش!
رسیدیم در خونه الهام و از پشت در یه سرک کشید و اومد عقب نشست رضا سریع برگشت و گفت سلام من رضا هستم دانشجوی حقوق 22 ساله و دستشو دراز کرد الهام با خنده جوابشو داد و باهاش دست داد
رضا وقتی برگشت دیدم دستش رفت رو کیرش سر راه دختر خاله الهامم برداشتیم اسمش سلیمه بود و از اون دختر هائیکه به چسش میگه نیا بو میدی!
خیلی با افداه نشست تو ماشین و نگاه تحقیر آمیزی به من و ماشین انداخت و به الهام گفت دوست پسرت اینه ؟
منم که حسابی بهم برخورده بود گفتم نه اینه و اشاره به کیرم
الهام پقی زد زیر خنده و سلیمه هم روشو کرد اونور مثلا ناراحت شد رفتیم خونه داداشش و کمی این ور اون ور کردن و آخرش دیدم الهام با یه لیاس حریر خیلی نازک اومد پیشم و نشست رو زانوم رضا که از شق درد نمی تونست راه بره اشاره کردم اومد و گفتم تو برو مخ سلیمه رو بزن خیلی ازش شاکیم
الهام گفت بچه ها اینو حسابی بکنینش اوپنه و خیلی هم افاده داره!
رضا گفت اگه پا نداد؟
گفت چرا پا میده منکه با کیوان مشغول بشم اونهم حالش خراب میشه رضا رفت پیش سلیمه و شروع کرد به مخ زنی با اون زبونش کمی رامش کرده بود و دختره داشت میخندید
الهام گفت خیلی ازت دلخورم!
گفتم چرا؟
گفت رفتی اون دختر چاقه رو کردیش ها!
گفتم نه بابا فقط لاپائی!
یدفعه شروع کرد به زدن من منم در رفتمو و افتاد دنبالم تو همین حین دیدم رضا اونقدر مخ زده که کیرشو گذاشته کف دست دختره و انهم داره باهاش ور میره عمدا نزدیک اونها خودمو انداختم و الهامم افتاد روم!
داشت می خندید و همون خندیدنش منو به عرش میبرد بخاطر معصومیت چهره اش اگه بهم دست نمی زد شاید نمی تونستم کاری بکنم وقتی افتاد روم پیرهنمو محکم گرفت و جر داد و گفت من سینه پشمالو خیلی دوست دارم و سرشو به پشمای سینه ام میمالید با دو دست سرشو بالا آوردم و تو چشاش نگاه کردم خنده تو چشاشم بود
گفت چیه؟
گفتم میخوام تو چشات غرق بشم !
گفت شعر نگو بابا و دستشو برد رو کیرم خیلی محکم از رو شلوار میمالید.
گفت من اینو دوست دارم و فعلا چیز دیگه ای نمی فهمم
گفتم یواش
گفت هر وقت داد زدی و... محکمتر.
یک کم تحمل کردمو و دیدم نه بابا الان چیکو اونجا تلف میشه یه داد یواشی زدم و به پهلو غلتوندمش دستاش رفت تو پشمای سینه ام دکمه های لباسش باز بود و سینه های بلوریش بیرون ظاهرا خیلی مالونده شوده بود چون کمی آویزن بود اما سفیده سفید .
نوکش صورتی بود و هاله ای با شعاع کمی زیاد دور نوک سینه . وقتی زبون رو نوک سینه اش گذاشتم فکر کنم ارضا شد کیرمو در آورد و شدید فشارش داد و دیگه نذاشت سینه شو بخورم و کیرمو کرد تو دهنش و ساک زدن رو شروع کرد.
تو همین حین دیدم رضا تا دسته کرده تو کس سلیمه تا اون لحظه به پاهای سلیمه توجه نکرده بودم پاهای خیلی بلندی داشت که کلی از سر شونه رضا زده بود بیرون و صداش در اومده بود هنوز الهام داشت ساک میزد که آب رضا اومد و سلیمه همشو ریخت تو دهنش و قورت داد
یدفعه دیدم آب منم داره میاد!
گفتم الی پاشو اومد گفت راحت باش و کلیه کیرمو محکم تو دهنش گرفت و مثل آبنبات چوبی میک زد به سختی جلوی خودمو گرفتم اما اون میدونست چیکار کنه و کل آبم تو دهنش خالی شد این صحنه حشر منو بدجوری زد بالا طوری که کیرم اصلا نخوابید.
الهام اومد بالا و کیرمو به کسش تنظیم کرد و کرد توش وای که چقدر داغ بود و تنگ
گفت با اینکه خیلی ها منو مالوندن اما همه منو نکردن!
گفتم آره خیلی تنگه!
روم خوابید و گفت ببین میخوام سلیمه رو امشب از عقب بکنی!
گفتم فکر نمی کنم حسش برام بمونه
گفت کاری میکنم که بمونه و شروع کرد به تلمبه زدن و چندیدن حالت رو امتحان کردیم تا دوباره هر دو تقریبا در یک زمان ارضا شدیم...
کشیدم بیرون و همه همونطور لخت دراز به دراز افتاده بودیم به رضا گفتم تو برو سمت الهام میخوام این دختره رو از عقب بکنم!
گفت نمی ده بابا اونم با کیر تو!
گفتم میکنم و رضا چسبید به الهام.
الهام کیرشو کرد تو دهنش و ساک زد به سلیمه گفتم بیا جیگر حال بکنیم گفت بسمه نمی تونم!
گفتم اینو ببین یه نگاهی کرد و گفت یه شب دیگه!
گفتم نه دیگه ببین رضا داره الهامو میکنه یه نگاهی کرد و گفت رضا !!! و براش خط و نشون کشید انگار با یه کردن زن و شوهر شده بودن و برای تلافی شروع کرد برام ساک بزنه یک کم که زد خسته شد و گفت نمی تونم!
گفتم ببین تا حالا از عقب رو تجربه کردی؟
گفت نه میگن خیلی درد داره!
گفتم اونها ناشین اینقدر لذت داره که دردش محسوس نیست!
گفت راست میگی؟
گفتم آره صبر کن اسپری لیدو کائین رو آوردم و حیسابی زدم در کونش و اطرافش و شروع کردم ماساژ دادن اون کون زیبا یک کمی که گذشت گفت داره بی حس میشه ولی خیلی حال میده انگشت کوچیک رو کمی کردم تو و چرخوندم
گفت وای کیوان خیلی حال میده کیرتو بکن
گفتم واستا هنوز زوده بیشتر تحریکش کردم بزودی ناله هاش به فریاد تبدیل شد و داد میزد یالا بکن توش دیگه قمبل کرد بالا و کیرمو خیس کردم و گذاشتم توش تا نصفه رفت تو صداش خوابید و گفت کیوان سوختم نگه داشتمو و یواش یواش شروع کردم تا بالاخره تا ته رفت همونطور که میزدم معلون بود خیلی درد داره ولی بروش نمیاورد اونقدر کردمش که خودم خسته شدم و آبمو ول کردم تو کونش و افتادم روش یه لب ازش گرفتم و تشکر کردم
اونم گفت خیلی حال دادی و بلند شدیم همه زدیم بیرون و شام مهمون رضا رفتیم شاندیز و بعد همه رو رسوندمو و رفتم مثل خرس خوابیدم صبح خواهرم بیدارم کرد و موضوع دیشب رو پرسید
گفتم اوکی شد و رفت پی کارش اما رمق نداشتم حرف بزنم ظهر وقتی از دانشگاه اومد دیدم میخنده! گفتم چته؟
گفت با دختر خاله الهام چیکار کردی!
گفتم چطور؟
گفت بیچاره راه نمی تونست بره و الهامم گفت که داداش فلانی ترتیبشو داده اونهم از .....
خجالت کشیدمو و سرمو انداختم پائین...
گفت افه اشو شکستی مرسی و رفت اتاقش ....
سکس اتفاق مفيد
اتفاق مفيد
چند هفته اي بود كه سر كلاس آمار نرفته بودم. خيلي دلواپس بودم. بهر حال اين درس خيلي سختي بود و قبلا هم يكبار ازش افتاده بودم. وقتي وارد كلاس شدم تازه متوجه شدم كه استادمون چند تا جلسه هم جبراني گذاشته بود و بنابر اين خيلي از درس عقبم. به فكرم رسيد هر چه زودتر بهتره يك جزوه از يك جايي گير بيارم. جزوه پارسال من گم شده بود و گير آوردن جزوه از دوستان پسرم هم محال بود. باقي پسرها هم مثل من بودند و كمتر توي كلاسها شركت ميكردند. در همين فكربودم كه يك دختر خيلي خوشگل اومد و جلوي من نشست. با دقت به جزوه اش نگاهي كردم. هم خطش خوب بود و هم از قطر نوشته هاش معلوم بود كه جزوه اش كامله.
در تمام طول كلاس به اين فكر ميكردم كه چطور ازش خواهش كنم جزوه شو به من بده تا هم از جزوه استفاده كنم و هم يك طوري باهاش دوست بشم.
در اواسط كلاس يك لحظه اينقدر حواسم به استاد بود كه متوجه نشدم دختر مورد علاقه من از جلوم بلند شد و از كلاس بيرون رفت و يكي ديگه كه از نظر هيكل به اون شباهت داشت اومد جلوي من نشست. در پايان درس وقتي استاد اجازه مرخصي را صادر كرد. من بلافاصله گفتم: عذر ميخوام. شما جزوه تون كامله؟
وقتي طرف روشو برگردوند. من شوكه شدم و حسابي حالم گرفته شد. اين چرا عوض شده بود؟ اين ديگه كيه؟ البته زشت نبود بلكه كمي خوشگل هم بود. امااين كجا و اون تيكه ناب كجا.
ديگه نميشد جا بزنم چون حرفمو زده بودم. و براي همين جزوه شو گرفتم و اومدم بيرون. به بخت خودم لعنت ميفرستادم و به طرف بيرون دانشگاه ميرفتم. به فكرم رسيد نگاهي به داخل جزوه بكنم. اوه چه خط گندي. مطمئنا امروز روي شانس نبودم. اما خوب چاره چي بود. حداقل يك جزوه آمار گيرم اومده بود.
من توي يك خونه دانشجويي با 3 تا از دوستهاي تخسم زندگي ميكردم. دوستهايي كه تنها فكر و ذكرشون كير كردن همديگه بود. خيلي از اين محيط بدم ميومد. اما چون مجبور بودم تحمل ميكردم. ديگه تا پايان ترم چيزي نمونده بود و نميشد از اون خونه رفت.
از روي دفتر اون صفحاتي كه لازم داشتم را كپي ميكردم ولي چون حوصله نداشتم هفته بعد به كلاس آمار برم و از طرفي ميخواستم به شهر خودم برم. چون با دوست دخترم قرارداشتم. از دوستهام خواهش كردم تا دفتر را هفته بعد وقتي من به شهر خودم رفتم به كلاس ببرند و به دختره تحويل بدند. و تازه منت هم سر اون گذاشتم كه آره شايد با هم اينطوري دوست بشيد.
بعد از يك هفته كه به خونه دانشجويي برگشتم. ديدم اونها نه تنها دفتر را نبردند. بلكه انداختنش يك گوشه خونه و دفتره هم حسابي پاره شده. هر چي بهشون گفتم چرادفتر و نبرديد بديد؟ گفتند مگه ما نوكرتيم. و حسابي كيرم كردند. چاره اي نبود بايد خودم دفتر راميبردم و به صاحبش ميدادم. اينقدر ناراحت شده بودم كه نگو. آخه اين چه دوستهاي بود كه من داشتم.
به كلاس آمار كه رسيدم خيلي خجالت زده بودم. آخه هم يك هفته دفتر و دير برده بودم و هم دفتره حسابي پاره پوره شده بود. اما اگر ميگفتم دفتره گم شده يا هر چيز ديگري ميگفتم بدتر بود. سر كلاس هم كه نميتونستم نرم.
البته به عمد كمي ديرتر سر كلاس رفتم تااستاد سر كلاس اومده باشه و اون نتونه چيزي بگه. در كلاس را باز كردم و دختره تا منو ديد اشاره اي كرد. منهم بلافاصله دفتر را كه دستم بود را به اودادم و در آخرين صندلي كلاس نشستم. نگاهي عميق به دفتر كرد و هيچي نگفت. در آخر كلاس هم سريع بيرون پريدم و گم شدم.
اونروز گذشت. فرداش كه شد. هم خونه ايهام گفتند: راستي مهدي دفتره را دادي يا نه؟
گفتم:آره.
ناگهان همه به هم نگاهي كردند و زدند زير خنده. حالا نخند كي بخند. تعجب كردم و پرسيدم چرا ميخنديد كه بابك گفت: توش رو اصلا نگاه نكردي؟
- نه! مگه چيكاركردين؟
- بابا. ما تو اون دفتر يك عالم عكس كير كشيده بوديم. هزار جاش نوشته بوديم دنبال كس ميگرديم. مشخصات كيرتو نوشته بوديم. تو كسخول نگاه نكرده رفتي اونو دادي صاحبش؟
هر چي ميگذشت خنده هاشون بيشتر ميشد. خيلي حرصم گرفته بود. اون خرابكاريهاشون يك طرف و اين كارشون ديگه اعصابمو خورد كرد. براي همين يك دعواي حسابي باهاشون كردم و اومدم بيرون و همش به اين فكرميكردم كه حالا چه خاكي تو سرم ريخته ميشه.
هفته بعد سركلاس آمار نرفتم. اما هفته بعدش ديگه نميتونستم نرم. چون غيبتهام خيلي زياد ميشد. به اجبار راهي كلاس آمار شدم. ولي باز هم ديررفتم تا موقعيكه استاد سركلاس باشه به كلاس برسم. تا به داخل كلاس رفتم. ديدم دختره نگاهي به من كرد و تا من نشستم اونم بلند شد و سريع نزديك من نشست و روشو برگردوند و به من گفت:آقاي... لطفا بعد از كلاس وايستين يك كار واجبي با شما دارم.
آقا منو ميگي حسابي جفت كرده بودم و ميترسيدم و به خودم گفتم: حتما كارم به حراست ميكشه. در تمام طول كلاس اصلا از حرفهاي استاد هيچي حاليم نميشد. نميتونستم صبر نكنم چون اونوقت ممكن بودبرام بدتر تموم بشه. كلاس تموم شد و من و اون صبر كرديم تا همه برند بيرون. بلافاصله به طرف من اومد.
گفت: آقاي... ميخواستم باهاتون يك قرار بذارم. البته بيرون دانشگاه.
- خانوم... ميدونم در مورد چي ميخوان صحبت كنين. ببينييد من ميتونم توضيح بدم.
- هيچ احتياجي به توضيح نيست. امشب ساعت 6 بعدازظهر، كافي شاپ نسترن. چطوره؟ مياين؟
- آخه ببينيد....
- شما ببينيد. من الآن نميتونم باهاتون صحبت كنم. دوستهام ممكنه برام حرف در بيارند. پس قرارمون همونجا. قبوله؟
چاره اي نداشتم. بنابراين قبول كردم. و منتظر موندم ببينم هم خونه ايهام اينبار چه خاكي تو سرم ريختند.
ساعت 6 شد. و من سر موقع با يك عالمه فلسفه كه در ذهنم براي تبرئه خودم ساخته بودم سر قرار حاضربودم. كه ناگهان ديدم داره از روبروم بهم نزديك ميشه.
- سلام
- سلام. خسته نباشيد.
- نميخواي چيزي مهمونم كني؟
- چرا. خواهش ميكنم.
و بعد ازش پرسيدم چي ميخوره و براش سفارش دادم. چند لحظه در سكوت سپري شد و بعد ناگهان ناغافل پرسيد: اين چيزها چي بود كه تو دفترم نوشتي؟
- خانوم... باور كنيد اونها رو من ننوشته بودم. هم خونه ايهام نوشته بودند.
- آره تو گفتي منم باوركردم.
- به جون مادرم راست ميگم.
- پس مادر تو دوست نداري؟
- نه. به خدا چون دوستش دارم ميگم.
- اگر دوستش داشتي اصلا به جونش قسم نميخوردي
- ببينيد اين يك سوءتفاهمه. خدا لعنتشون كنه. اينها ميخواستند اينطوري اذيتم كنند. آخه با من دشمنند.
- چشمهات ميگه داري دروغ ميگي.
- نميدونستم چشمهام زبون دارند.
- تو اصلا بدنت حالت عادي نداره. من عكسشو تو دفترم ديدم.
سرخ شدم به دو دليل. اول بخاطر حرفي كه زد. دوم بخاطر اينكه راست ميگفت. دوستهام حسابي عكس و پيشنهاد و چيزهاي خيط و پيط براش نوشته بودند.
- ميشه از شما خواهش كنم منو ببخشين؟ من به شخصه از طرف خودم و دوستهام از شما معذرت ميخوام.
- نه. نميبخشم. شما فكركرديد همينطوري راحته كه هرچي دلتون خواست تو دفتر من نوشتين؟
مستإصل شده بودم. بابا اين ديگه كي بود. در چنين موقعيتي بوديم كه ناگهان دختره گفت: آخ.آخ.آخ. دوستهام دارند ميان. اگه منو با شما ببينند خيلي بد ميشه.
يك لحظه خوشحال شدم كه حتما ديگه بخاطراين مسئله ميذاره ميره و محاكمه من تموم ميشه كه ناگهان گفت: ببينيد. بيرون براي من خطرناكه. نميتونم حرف بزنم. چطوره با هم بريم خونه ما.
خشكم زد. الآن حتما داداشش و باباش تو خونه شون منتظرمنند. سراسيمه جواب دادم: نه، آخه ميدونيد. من كار دارم.
- بيخود. اگر نياي دفتر رو ميبرم حراست و بهشون همه چي رو ميگم.
- كسي خونه تون نيست؟
- چرا دو تا از دوستهام هستند. آخه ما هم خونه دانشجويي داريم. خوابگاه نرفتيم.
كمي خيالم راحت شد. حداقل ميدونستم كتك نخواهم خورد. البته اگر حرفهاش راست بود. تازه كمي هم خوشم اومد. آخه با چند تا از دخترهاي دانشگاهمون تو خونه شون تنها ميشدم.
توي راه ديگه در مورد ماجراي دفتر صحبت نكرديم. درعوض خانوم... كه تازه فهميده بودم اسمش يلداست. فقط از خودش و دوستهاش تعريف ميكرد و شروع كرده بودبه پرحرفي.
من هنوز ميترسيدم نكنه تو خونه اش قراره چوبي تو كون من بدبخت بره. براي همين ساكت بودم و در نتيجه متهم به بي زبوني و مظلوم بودن شدم.
القصه ما به خونه شون رسيديم و وقتي يلدا زنگ زد دختري از پشت اف اف گفت: كيه؟
- منم. درو بازكن.
دختره از پشت اف اف در اوج ترس من پرسيد: تنهايي؟
- نه. آقاي... باهامند.
ديگرمطمئن شدم منتظر من بودند و حتما الآن دارند كيرهاي خر را تيز ميكنند.
بدجوري ميخواستم به خودم بشاشم. باور كنيد راست ميگم. حتما بعضي اوقات شده از شدت ترس دلتان بخواهد به خودتان بشاشيد.
نسبت به بقيه خونه هاي دانشجويي خونه مجهزي بود. كامپيوتر، تلويزيون رنگي، تلفن و مبلمان چيزيه كه در خيلي از خونه دانشجوييها پيدا نميشه. روبروي 4 تا دختر ناز نشسته بودم. اونيكه كمتر از همه خوشگل بود همين يلدا بود كه منو به اون خونه آورده بود. نگاهي به دروديوارخونه انداختم. بلافاصله يلدا همه رو برد توي يك اطاق و چند لحظه اي صداي پچ پچشون اومد. بعد از چند دقيقه اومدند بيرون و هر 4 تا جلوي من روي مبل نشستند.
من كم كم داشتم نفس راحتي ميكشيدم چون از بابا و داداش و چوب خبري نبود.
يلدا كنار من نشست و گفت: بچه ها نميدونيد چه پسر با نمكيه. انقدر بي سر و زبونه كه نگو.
يكي از دوستهاش گفت: آره.از دفتر تو مشخص بود. باز هم خجالت كشيدم. يلدا شروع كرد به معرفي دوستهاش: اين شيماست. دانشجوي سال آخر حسابداري. ايشون هم كه فداش بشم تانياست. اينم كه اينقدر خوشگله هلناست. اين دو تا مامايي ميخونند. منم كه ميدوني مثل خودت مديريت ميخونم.
و بعد اشاره اي به تانيا كرد و گفت: تاني. برو همون دفتر آمار من رو بيار.
تانيا سريع بلند شد و رفت كه دفترو بياره كه من تندي گفتم: ببخشين. احتياجي نيست. من كه معذرت خواهي كردم.
هلنا گفت:اِ. نه بابا. بايد ببينيم چي نوشتي. از تجسم بلايي كه قراربود چند لحظه بعد سرم بياد نزديك بود اشكم در بياد. تانيا دفترو آورد و شروع كردند با هم ورق زدن.
- خدامرگم. شيما ببين چي نوشته. من كير كلفتي دارم و تو رو ميكنم.
- واي
- واي
- چه بي ادبه.
اين خط حميد بود. ميدونستم وقتي ميرم خونه چه بلايي سرش بيارم.
- نيگاه كن. چه عكسي كشيده. شما هم چقدر بي ادبين ها!
چند لحظه اي فقط خجالت ميكشيدم. اما بعد تازه مخم بكار افتاد. اينها براي چي دارند اينقدر راحت حرف كس كون جلوي من ميزنند؟ نكنه امشب يك حال اساسي افتاديم؟ با اين فكر انگار برق 5000 ولت به من وصل كرده باشند
منهم به حرف افتادم: اين عكس يك عكس هنريه. توش كير من تا ته تو كون يلدا خانومه.
- نه راست ميگين؟
و يلدا جيغ كشيد: واي كونم. درد گرفت.
- اين كير و چرا اينقدر كلفت كشيدين؟ مال شما هم همينقدر كلفته؟
- خدمت شما عرض كنم كه نه. يعني بله. البته نه به اين بزرگي ولي خوب يك كمي شباهت داره.
شيما گفت: ببين سينه هاي اينو چه شبيه كشيده. واي خدا. خوش بحال اين دختر تو عكس. آقا مهدي سينه هاي منو نگاه كنين. چيكار كنم به اين اندازه بشه؟
و بلافاصله پيراهن و سوتين خودشو درآورد. دست منو گرفت و روي سينه هاش گذاشت. من شروع كردم به دستمالي و بلافاصله خوردن. در اين هنگام اون 3 تا هم كم كم لباسهاشونو درآوردند و بعد يلدا دستشو گذاشت روي كيرم. كيرم خيلي شق كرده بود. سريعتر از اونچه فكرشو ميكردم من رو هم مثل خودشون لخت مادر زاد كردند و به هم پريديم.
چهار تا كس و كون جلوم بود و همشون شديدا التماس دعا داشتند. هر4 تاهم open بودند و از من كير ميخواستند. بعد از ساكي كه هر 4 تاشون نوبت نوبتي برام زدند. كسهاشونو باز كردند و از من خواستند بكنمشون.
منم شروع كردم به كردنشون. بعد از پايان دور اول كه به هر كدوم نزديك به 50 تا تلمبه رسيد آبم براي اولين بار اومد كه شيما خوردش.
حالا نوبت كونشون شده بود. البته يلدا از كون نداد و باز هم از كس كردمش. ولي وقتي آبم اومد اينبار يلدا خوردش. ديگه نا نداشتم ولي هنوز اونها راضي نشده بودند. تا 4 مرتبه كردمشون و هر بار در آخر يكي از اونها آبم را خورد. بعد از آخرين حال خوابم برد و تا فردا صبحش همونجا خوابيدم.
فردا صبح دوباره من و يلدا با هم آمار داشتيم. بنابر اين اون از خواب بيدارم كرد و با هم سر كلاس رفتيم و كنارهم نشستيم. بعد با هم به يك كافي شاپ رفتيم و اونجا بود كه قرار شد هفته اي 3 روز خونه اونها برم. انگار هر 4 تاشون چند وقتي بود دوست پسر نداشتند.
البته من در اصل دوست پسر يلدا به حساب ميومدم. وقتي يلدا را به خونه اش رسوندم و به خونه خودمون رفتم. دوستهام شروع كردند كه ديشب چرا به خونه نيومدي؟ دلواپس شديم و هزار تا دروغ ديگه. ميدانستم دروغ ميگند. براي همين ماجرا را براشون از اول تا آخر تعريف كردم. در آخر داستان همه دهانشون بازمونده بود و به من نگاه ميكردند.
ميدونستم دارند به بخت بدخودشون لعنت ميفرستند كه چرا اونها نرفتند دفتر رو بدند. حتي يكيشون گفت: چون من فلان عكسو كشيدم منو بايد با يكيشون دوست كني. كه تندي بيلاخ بهش نشون دادم.
از اونروز هفته اي 3 روز و بعد از مدتي هر روز خونه اونها بودم و حسابي ميكردمشون. بعد از مدتي ديدم اينجوري نميشه و كلاً با يلدا و دوستهاش هم خونه شدم. شده بودم مرد 4 تا دختر خوشگل. سال بعد هم با اونها خونه گرفتم. و بالاخره تا پايان دوره دانشجويي با اونها هم خونه بودم. يادش بخير چه حالي كرديم. هم من و هم 4 تاي اونها فقط با هم بوديم و به هم وفادار مونديم.
بعد از اونهم تا زمانيكه اون 4 تا ازدواج كردند باهاشون بودم و تازه در اين مدت بعضي اوقات خواهرها و دوستان اونها رو هم كردم.
با اينكه ديگه كم كم به جايي رسيده بودم كه از بس ميكردم ديگه نميخواستم كسي رابكنم. وقتي هلنا كه آخرين نفر بود ميخواست ازدواج كنه منو با چند تا از دوستهاش آشنا كرد كه دوباره بساط كردن به راه افتاد.
بله اين بود ماجراي واقعي من كه شايد باور نكنيد ولي كاملا واقعيه. البته اينم تا يادم نرفته بگم كه بعداز ازدواج اونها هنوز باهاشون رابطه دارم اما ديگه نميكنمشون.
بلكه باهم رفت و آمد خانوادگي داريم. چون من با دخترخاله تانيا ازدواج كردم. بنابر اين با همه به راحتي ميتونم رابطه داشته باشم. بهر حال اگر اونروز اون دختر خوشگل اولي با يلدا جاش عوض نميشد و يا دوستهام ميرفتند دفتر رو بدند من هيچوقت اينقدر شانس نميآوردم و همون اتفاق بود كه اينقدر براي من مفيد بود.
چند هفته اي بود كه سر كلاس آمار نرفته بودم. خيلي دلواپس بودم. بهر حال اين درس خيلي سختي بود و قبلا هم يكبار ازش افتاده بودم. وقتي وارد كلاس شدم تازه متوجه شدم كه استادمون چند تا جلسه هم جبراني گذاشته بود و بنابر اين خيلي از درس عقبم. به فكرم رسيد هر چه زودتر بهتره يك جزوه از يك جايي گير بيارم. جزوه پارسال من گم شده بود و گير آوردن جزوه از دوستان پسرم هم محال بود. باقي پسرها هم مثل من بودند و كمتر توي كلاسها شركت ميكردند. در همين فكربودم كه يك دختر خيلي خوشگل اومد و جلوي من نشست. با دقت به جزوه اش نگاهي كردم. هم خطش خوب بود و هم از قطر نوشته هاش معلوم بود كه جزوه اش كامله.
در تمام طول كلاس به اين فكر ميكردم كه چطور ازش خواهش كنم جزوه شو به من بده تا هم از جزوه استفاده كنم و هم يك طوري باهاش دوست بشم.
در اواسط كلاس يك لحظه اينقدر حواسم به استاد بود كه متوجه نشدم دختر مورد علاقه من از جلوم بلند شد و از كلاس بيرون رفت و يكي ديگه كه از نظر هيكل به اون شباهت داشت اومد جلوي من نشست. در پايان درس وقتي استاد اجازه مرخصي را صادر كرد. من بلافاصله گفتم: عذر ميخوام. شما جزوه تون كامله؟
وقتي طرف روشو برگردوند. من شوكه شدم و حسابي حالم گرفته شد. اين چرا عوض شده بود؟ اين ديگه كيه؟ البته زشت نبود بلكه كمي خوشگل هم بود. امااين كجا و اون تيكه ناب كجا.
ديگه نميشد جا بزنم چون حرفمو زده بودم. و براي همين جزوه شو گرفتم و اومدم بيرون. به بخت خودم لعنت ميفرستادم و به طرف بيرون دانشگاه ميرفتم. به فكرم رسيد نگاهي به داخل جزوه بكنم. اوه چه خط گندي. مطمئنا امروز روي شانس نبودم. اما خوب چاره چي بود. حداقل يك جزوه آمار گيرم اومده بود.
من توي يك خونه دانشجويي با 3 تا از دوستهاي تخسم زندگي ميكردم. دوستهايي كه تنها فكر و ذكرشون كير كردن همديگه بود. خيلي از اين محيط بدم ميومد. اما چون مجبور بودم تحمل ميكردم. ديگه تا پايان ترم چيزي نمونده بود و نميشد از اون خونه رفت.
از روي دفتر اون صفحاتي كه لازم داشتم را كپي ميكردم ولي چون حوصله نداشتم هفته بعد به كلاس آمار برم و از طرفي ميخواستم به شهر خودم برم. چون با دوست دخترم قرارداشتم. از دوستهام خواهش كردم تا دفتر را هفته بعد وقتي من به شهر خودم رفتم به كلاس ببرند و به دختره تحويل بدند. و تازه منت هم سر اون گذاشتم كه آره شايد با هم اينطوري دوست بشيد.
بعد از يك هفته كه به خونه دانشجويي برگشتم. ديدم اونها نه تنها دفتر را نبردند. بلكه انداختنش يك گوشه خونه و دفتره هم حسابي پاره شده. هر چي بهشون گفتم چرادفتر و نبرديد بديد؟ گفتند مگه ما نوكرتيم. و حسابي كيرم كردند. چاره اي نبود بايد خودم دفتر راميبردم و به صاحبش ميدادم. اينقدر ناراحت شده بودم كه نگو. آخه اين چه دوستهاي بود كه من داشتم.
به كلاس آمار كه رسيدم خيلي خجالت زده بودم. آخه هم يك هفته دفتر و دير برده بودم و هم دفتره حسابي پاره پوره شده بود. اما اگر ميگفتم دفتره گم شده يا هر چيز ديگري ميگفتم بدتر بود. سر كلاس هم كه نميتونستم نرم.
البته به عمد كمي ديرتر سر كلاس رفتم تااستاد سر كلاس اومده باشه و اون نتونه چيزي بگه. در كلاس را باز كردم و دختره تا منو ديد اشاره اي كرد. منهم بلافاصله دفتر را كه دستم بود را به اودادم و در آخرين صندلي كلاس نشستم. نگاهي عميق به دفتر كرد و هيچي نگفت. در آخر كلاس هم سريع بيرون پريدم و گم شدم.
اونروز گذشت. فرداش كه شد. هم خونه ايهام گفتند: راستي مهدي دفتره را دادي يا نه؟
گفتم:آره.
ناگهان همه به هم نگاهي كردند و زدند زير خنده. حالا نخند كي بخند. تعجب كردم و پرسيدم چرا ميخنديد كه بابك گفت: توش رو اصلا نگاه نكردي؟
- نه! مگه چيكاركردين؟
- بابا. ما تو اون دفتر يك عالم عكس كير كشيده بوديم. هزار جاش نوشته بوديم دنبال كس ميگرديم. مشخصات كيرتو نوشته بوديم. تو كسخول نگاه نكرده رفتي اونو دادي صاحبش؟
هر چي ميگذشت خنده هاشون بيشتر ميشد. خيلي حرصم گرفته بود. اون خرابكاريهاشون يك طرف و اين كارشون ديگه اعصابمو خورد كرد. براي همين يك دعواي حسابي باهاشون كردم و اومدم بيرون و همش به اين فكرميكردم كه حالا چه خاكي تو سرم ريخته ميشه.
هفته بعد سركلاس آمار نرفتم. اما هفته بعدش ديگه نميتونستم نرم. چون غيبتهام خيلي زياد ميشد. به اجبار راهي كلاس آمار شدم. ولي باز هم ديررفتم تا موقعيكه استاد سركلاس باشه به كلاس برسم. تا به داخل كلاس رفتم. ديدم دختره نگاهي به من كرد و تا من نشستم اونم بلند شد و سريع نزديك من نشست و روشو برگردوند و به من گفت:آقاي... لطفا بعد از كلاس وايستين يك كار واجبي با شما دارم.
آقا منو ميگي حسابي جفت كرده بودم و ميترسيدم و به خودم گفتم: حتما كارم به حراست ميكشه. در تمام طول كلاس اصلا از حرفهاي استاد هيچي حاليم نميشد. نميتونستم صبر نكنم چون اونوقت ممكن بودبرام بدتر تموم بشه. كلاس تموم شد و من و اون صبر كرديم تا همه برند بيرون. بلافاصله به طرف من اومد.
گفت: آقاي... ميخواستم باهاتون يك قرار بذارم. البته بيرون دانشگاه.
- خانوم... ميدونم در مورد چي ميخوان صحبت كنين. ببينييد من ميتونم توضيح بدم.
- هيچ احتياجي به توضيح نيست. امشب ساعت 6 بعدازظهر، كافي شاپ نسترن. چطوره؟ مياين؟
- آخه ببينيد....
- شما ببينيد. من الآن نميتونم باهاتون صحبت كنم. دوستهام ممكنه برام حرف در بيارند. پس قرارمون همونجا. قبوله؟
چاره اي نداشتم. بنابراين قبول كردم. و منتظر موندم ببينم هم خونه ايهام اينبار چه خاكي تو سرم ريختند.
ساعت 6 شد. و من سر موقع با يك عالمه فلسفه كه در ذهنم براي تبرئه خودم ساخته بودم سر قرار حاضربودم. كه ناگهان ديدم داره از روبروم بهم نزديك ميشه.
- سلام
- سلام. خسته نباشيد.
- نميخواي چيزي مهمونم كني؟
- چرا. خواهش ميكنم.
و بعد ازش پرسيدم چي ميخوره و براش سفارش دادم. چند لحظه در سكوت سپري شد و بعد ناگهان ناغافل پرسيد: اين چيزها چي بود كه تو دفترم نوشتي؟
- خانوم... باور كنيد اونها رو من ننوشته بودم. هم خونه ايهام نوشته بودند.
- آره تو گفتي منم باوركردم.
- به جون مادرم راست ميگم.
- پس مادر تو دوست نداري؟
- نه. به خدا چون دوستش دارم ميگم.
- اگر دوستش داشتي اصلا به جونش قسم نميخوردي
- ببينيد اين يك سوءتفاهمه. خدا لعنتشون كنه. اينها ميخواستند اينطوري اذيتم كنند. آخه با من دشمنند.
- چشمهات ميگه داري دروغ ميگي.
- نميدونستم چشمهام زبون دارند.
- تو اصلا بدنت حالت عادي نداره. من عكسشو تو دفترم ديدم.
سرخ شدم به دو دليل. اول بخاطر حرفي كه زد. دوم بخاطر اينكه راست ميگفت. دوستهام حسابي عكس و پيشنهاد و چيزهاي خيط و پيط براش نوشته بودند.
- ميشه از شما خواهش كنم منو ببخشين؟ من به شخصه از طرف خودم و دوستهام از شما معذرت ميخوام.
- نه. نميبخشم. شما فكركرديد همينطوري راحته كه هرچي دلتون خواست تو دفتر من نوشتين؟
مستإصل شده بودم. بابا اين ديگه كي بود. در چنين موقعيتي بوديم كه ناگهان دختره گفت: آخ.آخ.آخ. دوستهام دارند ميان. اگه منو با شما ببينند خيلي بد ميشه.
يك لحظه خوشحال شدم كه حتما ديگه بخاطراين مسئله ميذاره ميره و محاكمه من تموم ميشه كه ناگهان گفت: ببينيد. بيرون براي من خطرناكه. نميتونم حرف بزنم. چطوره با هم بريم خونه ما.
خشكم زد. الآن حتما داداشش و باباش تو خونه شون منتظرمنند. سراسيمه جواب دادم: نه، آخه ميدونيد. من كار دارم.
- بيخود. اگر نياي دفتر رو ميبرم حراست و بهشون همه چي رو ميگم.
- كسي خونه تون نيست؟
- چرا دو تا از دوستهام هستند. آخه ما هم خونه دانشجويي داريم. خوابگاه نرفتيم.
كمي خيالم راحت شد. حداقل ميدونستم كتك نخواهم خورد. البته اگر حرفهاش راست بود. تازه كمي هم خوشم اومد. آخه با چند تا از دخترهاي دانشگاهمون تو خونه شون تنها ميشدم.
توي راه ديگه در مورد ماجراي دفتر صحبت نكرديم. درعوض خانوم... كه تازه فهميده بودم اسمش يلداست. فقط از خودش و دوستهاش تعريف ميكرد و شروع كرده بودبه پرحرفي.
من هنوز ميترسيدم نكنه تو خونه اش قراره چوبي تو كون من بدبخت بره. براي همين ساكت بودم و در نتيجه متهم به بي زبوني و مظلوم بودن شدم.
القصه ما به خونه شون رسيديم و وقتي يلدا زنگ زد دختري از پشت اف اف گفت: كيه؟
- منم. درو بازكن.
دختره از پشت اف اف در اوج ترس من پرسيد: تنهايي؟
- نه. آقاي... باهامند.
ديگرمطمئن شدم منتظر من بودند و حتما الآن دارند كيرهاي خر را تيز ميكنند.
بدجوري ميخواستم به خودم بشاشم. باور كنيد راست ميگم. حتما بعضي اوقات شده از شدت ترس دلتان بخواهد به خودتان بشاشيد.
نسبت به بقيه خونه هاي دانشجويي خونه مجهزي بود. كامپيوتر، تلويزيون رنگي، تلفن و مبلمان چيزيه كه در خيلي از خونه دانشجوييها پيدا نميشه. روبروي 4 تا دختر ناز نشسته بودم. اونيكه كمتر از همه خوشگل بود همين يلدا بود كه منو به اون خونه آورده بود. نگاهي به دروديوارخونه انداختم. بلافاصله يلدا همه رو برد توي يك اطاق و چند لحظه اي صداي پچ پچشون اومد. بعد از چند دقيقه اومدند بيرون و هر 4 تا جلوي من روي مبل نشستند.
من كم كم داشتم نفس راحتي ميكشيدم چون از بابا و داداش و چوب خبري نبود.
يلدا كنار من نشست و گفت: بچه ها نميدونيد چه پسر با نمكيه. انقدر بي سر و زبونه كه نگو.
يكي از دوستهاش گفت: آره.از دفتر تو مشخص بود. باز هم خجالت كشيدم. يلدا شروع كرد به معرفي دوستهاش: اين شيماست. دانشجوي سال آخر حسابداري. ايشون هم كه فداش بشم تانياست. اينم كه اينقدر خوشگله هلناست. اين دو تا مامايي ميخونند. منم كه ميدوني مثل خودت مديريت ميخونم.
و بعد اشاره اي به تانيا كرد و گفت: تاني. برو همون دفتر آمار من رو بيار.
تانيا سريع بلند شد و رفت كه دفترو بياره كه من تندي گفتم: ببخشين. احتياجي نيست. من كه معذرت خواهي كردم.
هلنا گفت:اِ. نه بابا. بايد ببينيم چي نوشتي. از تجسم بلايي كه قراربود چند لحظه بعد سرم بياد نزديك بود اشكم در بياد. تانيا دفترو آورد و شروع كردند با هم ورق زدن.
- خدامرگم. شيما ببين چي نوشته. من كير كلفتي دارم و تو رو ميكنم.
- واي
- واي
- چه بي ادبه.
اين خط حميد بود. ميدونستم وقتي ميرم خونه چه بلايي سرش بيارم.
- نيگاه كن. چه عكسي كشيده. شما هم چقدر بي ادبين ها!
چند لحظه اي فقط خجالت ميكشيدم. اما بعد تازه مخم بكار افتاد. اينها براي چي دارند اينقدر راحت حرف كس كون جلوي من ميزنند؟ نكنه امشب يك حال اساسي افتاديم؟ با اين فكر انگار برق 5000 ولت به من وصل كرده باشند
منهم به حرف افتادم: اين عكس يك عكس هنريه. توش كير من تا ته تو كون يلدا خانومه.
- نه راست ميگين؟
و يلدا جيغ كشيد: واي كونم. درد گرفت.
- اين كير و چرا اينقدر كلفت كشيدين؟ مال شما هم همينقدر كلفته؟
- خدمت شما عرض كنم كه نه. يعني بله. البته نه به اين بزرگي ولي خوب يك كمي شباهت داره.
شيما گفت: ببين سينه هاي اينو چه شبيه كشيده. واي خدا. خوش بحال اين دختر تو عكس. آقا مهدي سينه هاي منو نگاه كنين. چيكار كنم به اين اندازه بشه؟
و بلافاصله پيراهن و سوتين خودشو درآورد. دست منو گرفت و روي سينه هاش گذاشت. من شروع كردم به دستمالي و بلافاصله خوردن. در اين هنگام اون 3 تا هم كم كم لباسهاشونو درآوردند و بعد يلدا دستشو گذاشت روي كيرم. كيرم خيلي شق كرده بود. سريعتر از اونچه فكرشو ميكردم من رو هم مثل خودشون لخت مادر زاد كردند و به هم پريديم.
چهار تا كس و كون جلوم بود و همشون شديدا التماس دعا داشتند. هر4 تاهم open بودند و از من كير ميخواستند. بعد از ساكي كه هر 4 تاشون نوبت نوبتي برام زدند. كسهاشونو باز كردند و از من خواستند بكنمشون.
منم شروع كردم به كردنشون. بعد از پايان دور اول كه به هر كدوم نزديك به 50 تا تلمبه رسيد آبم براي اولين بار اومد كه شيما خوردش.
حالا نوبت كونشون شده بود. البته يلدا از كون نداد و باز هم از كس كردمش. ولي وقتي آبم اومد اينبار يلدا خوردش. ديگه نا نداشتم ولي هنوز اونها راضي نشده بودند. تا 4 مرتبه كردمشون و هر بار در آخر يكي از اونها آبم را خورد. بعد از آخرين حال خوابم برد و تا فردا صبحش همونجا خوابيدم.
فردا صبح دوباره من و يلدا با هم آمار داشتيم. بنابر اين اون از خواب بيدارم كرد و با هم سر كلاس رفتيم و كنارهم نشستيم. بعد با هم به يك كافي شاپ رفتيم و اونجا بود كه قرار شد هفته اي 3 روز خونه اونها برم. انگار هر 4 تاشون چند وقتي بود دوست پسر نداشتند.
البته من در اصل دوست پسر يلدا به حساب ميومدم. وقتي يلدا را به خونه اش رسوندم و به خونه خودمون رفتم. دوستهام شروع كردند كه ديشب چرا به خونه نيومدي؟ دلواپس شديم و هزار تا دروغ ديگه. ميدانستم دروغ ميگند. براي همين ماجرا را براشون از اول تا آخر تعريف كردم. در آخر داستان همه دهانشون بازمونده بود و به من نگاه ميكردند.
ميدونستم دارند به بخت بدخودشون لعنت ميفرستند كه چرا اونها نرفتند دفتر رو بدند. حتي يكيشون گفت: چون من فلان عكسو كشيدم منو بايد با يكيشون دوست كني. كه تندي بيلاخ بهش نشون دادم.
از اونروز هفته اي 3 روز و بعد از مدتي هر روز خونه اونها بودم و حسابي ميكردمشون. بعد از مدتي ديدم اينجوري نميشه و كلاً با يلدا و دوستهاش هم خونه شدم. شده بودم مرد 4 تا دختر خوشگل. سال بعد هم با اونها خونه گرفتم. و بالاخره تا پايان دوره دانشجويي با اونها هم خونه بودم. يادش بخير چه حالي كرديم. هم من و هم 4 تاي اونها فقط با هم بوديم و به هم وفادار مونديم.
بعد از اونهم تا زمانيكه اون 4 تا ازدواج كردند باهاشون بودم و تازه در اين مدت بعضي اوقات خواهرها و دوستان اونها رو هم كردم.
با اينكه ديگه كم كم به جايي رسيده بودم كه از بس ميكردم ديگه نميخواستم كسي رابكنم. وقتي هلنا كه آخرين نفر بود ميخواست ازدواج كنه منو با چند تا از دوستهاش آشنا كرد كه دوباره بساط كردن به راه افتاد.
بله اين بود ماجراي واقعي من كه شايد باور نكنيد ولي كاملا واقعيه. البته اينم تا يادم نرفته بگم كه بعداز ازدواج اونها هنوز باهاشون رابطه دارم اما ديگه نميكنمشون.
بلكه باهم رفت و آمد خانوادگي داريم. چون من با دخترخاله تانيا ازدواج كردم. بنابر اين با همه به راحتي ميتونم رابطه داشته باشم. بهر حال اگر اونروز اون دختر خوشگل اولي با يلدا جاش عوض نميشد و يا دوستهام ميرفتند دفتر رو بدند من هيچوقت اينقدر شانس نميآوردم و همون اتفاق بود كه اينقدر براي من مفيد بود.
داستان سکسی آنی و شراره
آنی و شراره
حدود ١ ماه پیش بود خانه تنها بودم و داشتم با تخم هام یقول دوقول بازی می کردم. چند روزی هم بود که آمپر شهوتم داشت رو خط قرمز حرکت می کرد به چند نفری که می شناختم زنگ زدم که بیان و یه ذره شیطونی کنیم. ولی از اونجا که موقعی که خدا داشت شانس تقسیم می کرد من تو صف قد بودم (من حدود 2متری قد دارم) یکی قزوین دانشگاه بود اون یکی سر کار بود مریم هم که بدون هیچ بهانه ای هر وقت بهش زنگ میزدم میامد اونروز روز اول پریودش بود. هیچی علی موند و حوضش ... پیشه خودم گفتم که ماشین رو بر دارم بزنم بیرون شاید تونستم کسی رو شکار کنم. داشتم حاضر میشدم که موبایلم زنگ خورد شماره غریبه بود (از اونجائی که گه خوری زیاد داشتم از سایه خودم هم میترسم) من هم عادت ندارم شماره غریبه رو جواب بدم .بعد از یکی دو تا زنگ زدن جواب دادم ببینم کی هست؟ الو علی آقا؟ بله خودم هستم شما؟ من آنی هستم ... منو یادتون میاد؟ چند روز پیش جلو میلاد نور سوار ماشینتون شدم ... (من هر چی فکر کردم که این کدوم بود یادم نمیود ولی اسمش برام آشنا بود) گفتم: بله بله یادم هست خوبید شما؟ مرسی .. میتونی بیای بیرون می خوام ببینمت ... (کاش از خدا چیز دیگه ای می خواستم) گفتم: باشه میام الان کجائی؟ من الان گلستانم کی می تونی اینجا باشی؟ من تا 10 دقیقه دیگه میام سر ایران زمین شما هم بیان اونجا ...... حدود 2دقیقه طول کشید من موهامو درست کنم لباس بپوشم وماشینو از پارکینگ در بیارم ... تو راه داشتم فکر می کردم که این اصلا کی بود حالا چه جوری برم رو مخش که بیارمش خونه ( فکر این که تا ١ ساعت دیگه تو چه وضعییتیم موهای تنم سیخ میشد) رسیدم سر ایران زمین 2تا دختر واساده بودن معلوم بود که قرار دارن و هیچ رقمه قیافشون برام اشنا نبود حدوده 5دقیقه ای وایساده بودم که از اون طرف خیابون 2تا دختر دیگه دارن میان یکیشون تا من رو دید لبخندی زد و دیدم دارن میان سمته ماشین ... یکیشون قیافش برام اشنا بود ولی هر چی به مغزم فشار اوردم هیچ فائده ای نداشت... در ماشین باز شد و یکیشون نشست جلو و اونیکی که خیلی خوشگل تر بود نشست عقب . جلو ای(آنی) خیلی گرم و صمیمی با من حرف میزد انگار خیلی وقته منو میشناسه بعدها فهمیدم که به شراره(عقبی) خالی بسته بود ١ سالی میشه که ما ( من و آنی) با هم دوستیم ... راه افتادم اصلا نمیشنیدم که آنی چی داره میگه اونم یه بند داشت کس شر میگفت . همش داشتم به این فکر میکردم که سر صحبت رو از کجا شروع کنم ؟ دروغ هم نگم که شراره بد جور چشممو گرفته بود از تو ایینه هم که نگاهش میکردم خودشو لوس میکرد. بر گشتم گفتم : شما ها چقدر وقت دارید ؟ حدود ١ ساعت چطور ؟ (هر موقع دختری اینو گفت بدونید داره کس میگه) هیچی همین جوری .آ خه الان تو هفته نیرو انتظامی هستیم بد گیر بازاره .. بریم خونه ما خواهرم هم خونست ناهار رو اونجا بخوریم بعد من میرسونمتون ... آنی که می خواست هر جوری شده شراره باور کنه که من دوست پسرشم سریع قبول کرد شراره هم هیچی نگفت ... تو خونه که رسیدیم آنی گفت خواهرت کو گفتم حتمآ با دوست پسرش بیرونه شراره گفت: شاید هم خونه دوست پسرش .. ( اینو بگم که من اصلا خواهر ندارم) چند دقیقه ای گذشت و من یکم خنک شدم مخ دوباره شروع کرد به کار کردن .. چرا مانتوتون رو در نمیارین؟ اخه زیرش چیزی نپوشیدیم ... میخواین من براتون تی شرت بیارم بپوشید .. ( از آنی داشت خوشم میومد هر چی می گفتم قبول میکرد ولی چشمم دنباله شراره بود)رفتم تو اطاقم از کشو 2تا تی شرت اوردم دادم بهشون رفتن تو اطاقه من و اونا رو پوشیدن ... چه بدن ترشیده ای داشت شراره .. همه چیش مناسب سینه های سفت سر بالا کون نسبتا گنده .. واااااااااای داشتم دیونه میشدم بعد از چند دقیقه به آنی یه چشمک زدم و گفتم بریم تو اطاقم کارت دارم ... شراره خنده ای کرد و گفت: عر عر ... آنی با من اومد . نشست رو تختم و در و دیوار رو نگاه میکرد صندلی کامپیوتر رو اوردم نشستم روبه روش گفتم پاشو لباساتو در بیار ... کلی شاکی شد که تو چه بی احساسی ... لباساشو در اورد موند سوتین و شورت . یه شورت سفید که کسش قلنبه زده بود بیرون سوتینشم دکلته سفید رنگ که بر جستگی سینه هاش حوش از سر آدم میپروند... رفتم سراغش شروع کردم به لب گرفتن و خوردن لاله گوششو و گردنش ... با دست راستم هم سینه هاشو در اوردم شروع کردم با نوکش بازی کردن بعد از چند ثانیه بر جسته شد دیدم چشماش رفت بالا و داره ارضا میشه.. فکر نمیکردم انقدر بی جنبه باشی ... چکار کنم دیگه مگه دسته خودمه؟ بلند شدم شلوارمو در اوردم بهش هم گفتم من نیم ساعتی طول میکشه تا آبم بیاد. کیرمو در اوردم طفلک انقدر جاش تنگ بود چروک شده بود ... تا کیرمو دید چشماش گرد شد .. این چیه؟کیر آدم یا کیر اسب؟چرا انقدر گندست مادرم گائیده میشه این بره تو کونم ... بعد از وارسی شروع کرد به خوردن. قشنگ ساک میزد یعنی کارشو خوب بلد بود من خوابیدم رو تخت اون هم سوتین و شورتشو در اورد اومد سراغ کیرم کیرمو فقط تا نصفه میکرد تو دهنش بعد کیرمو داد بالا شروع کرد خایمو لاس زدن جاتون خالی بد جوری حال میده .. بعد از اون رفت سراغ کونم شروع کرد لیس زدنه اون باور نمیکنید از فرط لذت داد میزدم ... اومد بالا گفت: حالا نوبته تو از اونجائی که من بجز کس الهام(دوست دخترم) کس دیگرون رو لیس نمیزنم بهش گفتم که بدم میاد و هیچ وقت این کار رو نمیکنم ... بلندش کردم به پشت خوابوندمش نشستم روی رون پاهاش کاندوم کشیدم سر کیرم یه مقدار هم کرم زدم سر کیرم آروم بردم پائین نزدیک کونش ... شروع کرد به التماس کردن که آروم آروم بزارم توش و یکهو نکنم... سر کیرمو که گذاشتم خودشو از ترس جمع کرد با دست کونشو باز کردم سر کیرمو گذاشتم شروع کرد به جیغ زدن و ناله کردن بهش گفتم که کمی صبر کنه تا کونش باز شه دیگه اونوقت درد نداره چند دقیقه ای همین جوری گذشت و من از کلاهک کیرم جلوتر نرفته بودم.اصلا بهم حال نمیداد کیرم داشت منفجر میشد.بهش گفتم شراره چیکارست؟ گفت اون اهل این یرنامه ها نیست. نامزد داره گفتم بهش میگم شاید قبول کنه . صداش کردم داشت ماهواره شو نگاه میکرد اومد دم اطاق زد به در میتونم بیام تو . من تی شرتمو اینداختم رو کیرم .اومد تو شیطنت از چشماش میبارید گفت:بله با من چیکار دارید؟ گفتم: شراره بیا اینجا پیش ما با لبخند گفت:آخه شما دارید کار های بیتربیتی میکنید ... خوب تو هم بشین و نگاه کن فردا بدردت می خوره ... اومد و نشست رو صندلی ما رو نگاه میکرد نگاهش تمام مدت دنباله کیر من بود . گفتم این دوستت که پدر منو در اورده نمیزاره من کاری بکنم . آنی:آخه شراره کیرشو نگاه !! اندازه مال اسب . کیرمو گرفت دستشو به شراره نشون داد شراره که انگار هیولا دیده ترسید . این چیه؟چقدر زشت... داشتم فکر میکردم از کجا شروع کنم که قبول کنه از اونجائی که آدم پروئی هستم دلموزدم به دریا که یا قبول میکنه یا نه!! در حالی که از جام بلند شدم بهش گفتم:داره کسشر میگه ببین کجاش گندست این داره شلوغ میکنه... کیرمو گرفت دستش گفت:بیچاره میشه اونی که این بهش بره ... دیدم داره با چشماش بر اندازم میکنه به خودم جرات دادم دستم رو بردم رو سینه هاش عین سنگ سفت شده بود فهمیدم آمپرش زده بالا .. دولا شدم که ازش لب بگیرم گفت:من اینکاره نیستم میدونم این کاره نیستی من با هر کسی سکس نمیکنم واز این کسشرا راضی شد که لب بده .لب دادن همانا لختش کردن همان .آنی که داشت ما رو نگاه میکرد و از اونجائی که هنوز ارضا نشده بود بلند شد اومد سمته من و شروع کرد با من ور رفتن .من که تمام حواسم به شراره بود اصلا متوجه آنی نبودم شراره رو بلند کردم اوردم رو تخت بغلم خوابیده بود فقط شورت تنش بود داشتم ازش لب میگرفتم آنی هم شروع کرد به ساک زدن (به یکی از آرزوهای زندگیم رسیدم که با 2نفر در یک لحظه سکس کنم) شورت شراره رو در اوردم کس تر تمیزش رو دیدم نتونستم جلو خودم رو بگیرم شروع کردم به لیس زدن کسش . همون تور که آنی داشت ساک میزد با انگشتم کون شراره رو داشتم باز میکردم که بیشتر حشری شه بلند شدم کیرمو گذاشتم لای سینه های شراره چه لذتی داشت با اون سینه های سفتش هر کاری کردم که ساک بزنه قبول نکرد گفت:بدم میاد .. حالم داشت خراب میشد به پهلو خوابوندمش خودم هم پشتش خوابیدم آروم کیرمو گذاشتم تو کونش جیغی از روی درد زد ولی بعدش هیچی نگفت از آنی خیلی گشاد تر بود تو این وضعیت به آنی گفتم که سینه های شراره رو بخوره با اکراه قبول کرد شروع کرد به خوردن سینه ... داشتم دیونه میشدم نفسم تند که شد آنی گفت آبتو بریز روم سریع خوابید پیش شراره.ارزو میکردم آبم دیر بیاد خیلی داشتم حال میکردم .آبم که اومد ریختم رو سینه های آنی خودم هم افتادم رو شراره ... به خودم که اومدم دیدم شراره داره گریه میکنه آنی هم خودشو تمیز کرد داره لباساشو میپوشه بعد از اینکه حاضر شدن گفتم که خودتون برید من حالشو ندارم شراره خیلی ناراحت بود ولی آنی عین خیاشم نبود از اون روز هم دیگه با هام تماس نگرفتن !!!
حدود ١ ماه پیش بود خانه تنها بودم و داشتم با تخم هام یقول دوقول بازی می کردم. چند روزی هم بود که آمپر شهوتم داشت رو خط قرمز حرکت می کرد به چند نفری که می شناختم زنگ زدم که بیان و یه ذره شیطونی کنیم. ولی از اونجا که موقعی که خدا داشت شانس تقسیم می کرد من تو صف قد بودم (من حدود 2متری قد دارم) یکی قزوین دانشگاه بود اون یکی سر کار بود مریم هم که بدون هیچ بهانه ای هر وقت بهش زنگ میزدم میامد اونروز روز اول پریودش بود. هیچی علی موند و حوضش ... پیشه خودم گفتم که ماشین رو بر دارم بزنم بیرون شاید تونستم کسی رو شکار کنم. داشتم حاضر میشدم که موبایلم زنگ خورد شماره غریبه بود (از اونجائی که گه خوری زیاد داشتم از سایه خودم هم میترسم) من هم عادت ندارم شماره غریبه رو جواب بدم .بعد از یکی دو تا زنگ زدن جواب دادم ببینم کی هست؟ الو علی آقا؟ بله خودم هستم شما؟ من آنی هستم ... منو یادتون میاد؟ چند روز پیش جلو میلاد نور سوار ماشینتون شدم ... (من هر چی فکر کردم که این کدوم بود یادم نمیود ولی اسمش برام آشنا بود) گفتم: بله بله یادم هست خوبید شما؟ مرسی .. میتونی بیای بیرون می خوام ببینمت ... (کاش از خدا چیز دیگه ای می خواستم) گفتم: باشه میام الان کجائی؟ من الان گلستانم کی می تونی اینجا باشی؟ من تا 10 دقیقه دیگه میام سر ایران زمین شما هم بیان اونجا ...... حدود 2دقیقه طول کشید من موهامو درست کنم لباس بپوشم وماشینو از پارکینگ در بیارم ... تو راه داشتم فکر می کردم که این اصلا کی بود حالا چه جوری برم رو مخش که بیارمش خونه ( فکر این که تا ١ ساعت دیگه تو چه وضعییتیم موهای تنم سیخ میشد) رسیدم سر ایران زمین 2تا دختر واساده بودن معلوم بود که قرار دارن و هیچ رقمه قیافشون برام اشنا نبود حدوده 5دقیقه ای وایساده بودم که از اون طرف خیابون 2تا دختر دیگه دارن میان یکیشون تا من رو دید لبخندی زد و دیدم دارن میان سمته ماشین ... یکیشون قیافش برام اشنا بود ولی هر چی به مغزم فشار اوردم هیچ فائده ای نداشت... در ماشین باز شد و یکیشون نشست جلو و اونیکی که خیلی خوشگل تر بود نشست عقب . جلو ای(آنی) خیلی گرم و صمیمی با من حرف میزد انگار خیلی وقته منو میشناسه بعدها فهمیدم که به شراره(عقبی) خالی بسته بود ١ سالی میشه که ما ( من و آنی) با هم دوستیم ... راه افتادم اصلا نمیشنیدم که آنی چی داره میگه اونم یه بند داشت کس شر میگفت . همش داشتم به این فکر میکردم که سر صحبت رو از کجا شروع کنم ؟ دروغ هم نگم که شراره بد جور چشممو گرفته بود از تو ایینه هم که نگاهش میکردم خودشو لوس میکرد. بر گشتم گفتم : شما ها چقدر وقت دارید ؟ حدود ١ ساعت چطور ؟ (هر موقع دختری اینو گفت بدونید داره کس میگه) هیچی همین جوری .آ خه الان تو هفته نیرو انتظامی هستیم بد گیر بازاره .. بریم خونه ما خواهرم هم خونست ناهار رو اونجا بخوریم بعد من میرسونمتون ... آنی که می خواست هر جوری شده شراره باور کنه که من دوست پسرشم سریع قبول کرد شراره هم هیچی نگفت ... تو خونه که رسیدیم آنی گفت خواهرت کو گفتم حتمآ با دوست پسرش بیرونه شراره گفت: شاید هم خونه دوست پسرش .. ( اینو بگم که من اصلا خواهر ندارم) چند دقیقه ای گذشت و من یکم خنک شدم مخ دوباره شروع کرد به کار کردن .. چرا مانتوتون رو در نمیارین؟ اخه زیرش چیزی نپوشیدیم ... میخواین من براتون تی شرت بیارم بپوشید .. ( از آنی داشت خوشم میومد هر چی می گفتم قبول میکرد ولی چشمم دنباله شراره بود)رفتم تو اطاقم از کشو 2تا تی شرت اوردم دادم بهشون رفتن تو اطاقه من و اونا رو پوشیدن ... چه بدن ترشیده ای داشت شراره .. همه چیش مناسب سینه های سفت سر بالا کون نسبتا گنده .. واااااااااای داشتم دیونه میشدم بعد از چند دقیقه به آنی یه چشمک زدم و گفتم بریم تو اطاقم کارت دارم ... شراره خنده ای کرد و گفت: عر عر ... آنی با من اومد . نشست رو تختم و در و دیوار رو نگاه میکرد صندلی کامپیوتر رو اوردم نشستم روبه روش گفتم پاشو لباساتو در بیار ... کلی شاکی شد که تو چه بی احساسی ... لباساشو در اورد موند سوتین و شورت . یه شورت سفید که کسش قلنبه زده بود بیرون سوتینشم دکلته سفید رنگ که بر جستگی سینه هاش حوش از سر آدم میپروند... رفتم سراغش شروع کردم به لب گرفتن و خوردن لاله گوششو و گردنش ... با دست راستم هم سینه هاشو در اوردم شروع کردم با نوکش بازی کردن بعد از چند ثانیه بر جسته شد دیدم چشماش رفت بالا و داره ارضا میشه.. فکر نمیکردم انقدر بی جنبه باشی ... چکار کنم دیگه مگه دسته خودمه؟ بلند شدم شلوارمو در اوردم بهش هم گفتم من نیم ساعتی طول میکشه تا آبم بیاد. کیرمو در اوردم طفلک انقدر جاش تنگ بود چروک شده بود ... تا کیرمو دید چشماش گرد شد .. این چیه؟کیر آدم یا کیر اسب؟چرا انقدر گندست مادرم گائیده میشه این بره تو کونم ... بعد از وارسی شروع کرد به خوردن. قشنگ ساک میزد یعنی کارشو خوب بلد بود من خوابیدم رو تخت اون هم سوتین و شورتشو در اورد اومد سراغ کیرم کیرمو فقط تا نصفه میکرد تو دهنش بعد کیرمو داد بالا شروع کرد خایمو لاس زدن جاتون خالی بد جوری حال میده .. بعد از اون رفت سراغ کونم شروع کرد لیس زدنه اون باور نمیکنید از فرط لذت داد میزدم ... اومد بالا گفت: حالا نوبته تو از اونجائی که من بجز کس الهام(دوست دخترم) کس دیگرون رو لیس نمیزنم بهش گفتم که بدم میاد و هیچ وقت این کار رو نمیکنم ... بلندش کردم به پشت خوابوندمش نشستم روی رون پاهاش کاندوم کشیدم سر کیرم یه مقدار هم کرم زدم سر کیرم آروم بردم پائین نزدیک کونش ... شروع کرد به التماس کردن که آروم آروم بزارم توش و یکهو نکنم... سر کیرمو که گذاشتم خودشو از ترس جمع کرد با دست کونشو باز کردم سر کیرمو گذاشتم شروع کرد به جیغ زدن و ناله کردن بهش گفتم که کمی صبر کنه تا کونش باز شه دیگه اونوقت درد نداره چند دقیقه ای همین جوری گذشت و من از کلاهک کیرم جلوتر نرفته بودم.اصلا بهم حال نمیداد کیرم داشت منفجر میشد.بهش گفتم شراره چیکارست؟ گفت اون اهل این یرنامه ها نیست. نامزد داره گفتم بهش میگم شاید قبول کنه . صداش کردم داشت ماهواره شو نگاه میکرد اومد دم اطاق زد به در میتونم بیام تو . من تی شرتمو اینداختم رو کیرم .اومد تو شیطنت از چشماش میبارید گفت:بله با من چیکار دارید؟ گفتم: شراره بیا اینجا پیش ما با لبخند گفت:آخه شما دارید کار های بیتربیتی میکنید ... خوب تو هم بشین و نگاه کن فردا بدردت می خوره ... اومد و نشست رو صندلی ما رو نگاه میکرد نگاهش تمام مدت دنباله کیر من بود . گفتم این دوستت که پدر منو در اورده نمیزاره من کاری بکنم . آنی:آخه شراره کیرشو نگاه !! اندازه مال اسب . کیرمو گرفت دستشو به شراره نشون داد شراره که انگار هیولا دیده ترسید . این چیه؟چقدر زشت... داشتم فکر میکردم از کجا شروع کنم که قبول کنه از اونجائی که آدم پروئی هستم دلموزدم به دریا که یا قبول میکنه یا نه!! در حالی که از جام بلند شدم بهش گفتم:داره کسشر میگه ببین کجاش گندست این داره شلوغ میکنه... کیرمو گرفت دستش گفت:بیچاره میشه اونی که این بهش بره ... دیدم داره با چشماش بر اندازم میکنه به خودم جرات دادم دستم رو بردم رو سینه هاش عین سنگ سفت شده بود فهمیدم آمپرش زده بالا .. دولا شدم که ازش لب بگیرم گفت:من اینکاره نیستم میدونم این کاره نیستی من با هر کسی سکس نمیکنم واز این کسشرا راضی شد که لب بده .لب دادن همانا لختش کردن همان .آنی که داشت ما رو نگاه میکرد و از اونجائی که هنوز ارضا نشده بود بلند شد اومد سمته من و شروع کرد با من ور رفتن .من که تمام حواسم به شراره بود اصلا متوجه آنی نبودم شراره رو بلند کردم اوردم رو تخت بغلم خوابیده بود فقط شورت تنش بود داشتم ازش لب میگرفتم آنی هم شروع کرد به ساک زدن (به یکی از آرزوهای زندگیم رسیدم که با 2نفر در یک لحظه سکس کنم) شورت شراره رو در اوردم کس تر تمیزش رو دیدم نتونستم جلو خودم رو بگیرم شروع کردم به لیس زدن کسش . همون تور که آنی داشت ساک میزد با انگشتم کون شراره رو داشتم باز میکردم که بیشتر حشری شه بلند شدم کیرمو گذاشتم لای سینه های شراره چه لذتی داشت با اون سینه های سفتش هر کاری کردم که ساک بزنه قبول نکرد گفت:بدم میاد .. حالم داشت خراب میشد به پهلو خوابوندمش خودم هم پشتش خوابیدم آروم کیرمو گذاشتم تو کونش جیغی از روی درد زد ولی بعدش هیچی نگفت از آنی خیلی گشاد تر بود تو این وضعیت به آنی گفتم که سینه های شراره رو بخوره با اکراه قبول کرد شروع کرد به خوردن سینه ... داشتم دیونه میشدم نفسم تند که شد آنی گفت آبتو بریز روم سریع خوابید پیش شراره.ارزو میکردم آبم دیر بیاد خیلی داشتم حال میکردم .آبم که اومد ریختم رو سینه های آنی خودم هم افتادم رو شراره ... به خودم که اومدم دیدم شراره داره گریه میکنه آنی هم خودشو تمیز کرد داره لباساشو میپوشه بعد از اینکه حاضر شدن گفتم که خودتون برید من حالشو ندارم شراره خیلی ناراحت بود ولی آنی عین خیاشم نبود از اون روز هم دیگه با هام تماس نگرفتن !!!
داستان سکسی آنی و شراره
اون شب چی شد عسل؟
داستان خيلی الکی شروع شد با يک کل الکی و بيخود. توی يک مهمونی با دوستام نشسته بودم که طبق معمول يکی از پسر ها باز خودشو نخود کرده بود و خود شيرينی می کرد. من هم طبق معمول که عادت دارم حال پسر هارو بگيرم زدم تو ذوقه پسره.
پسره اسمش عليرضا بود. نمی دونم چرا يهو از کوره در رفت شروع کرد به فحش ناموسی دادند. خوب پسر ها هم که دهنشونو باز ميکنن يا جنده می گن يا مادر جنده. من هم حال نکردم و خيلی بهم بر خورد. جلوی دوستام بد رفت تو حالم. هيچی به عليرضا نگفتم اما تو دلم گفتم من يه کونی از تو بگام. فهميدم که عليرضا هم بد رفته تو حالش. يکی دوستام ميگفت بابا يارو زياد کسی رو تحويل نميگيره چرا اینطوری ريدی بهش که اینطوری بخواد جلو جمع ضايعت کنه گفتم کس ننش. اما ديگه رفته بودم تو نخش. دوستام هم که فهميده بودند هر خبری که از يارو می شد می آوردند ميگذاشتن کف دسته من.
تا يک روز ديدم آرزو دوست دختر جنده قبلی همين عليرضا خان پاشد و اومد برای من و دوستام از سکسش با عليرضا تعريف کرد . که آره بابا عليرضا اصلاً کيرش بالا نمی آيد. من هم سر همين موضوع باهاش به هم زدم. آرزو می گفت که هر کاری می کردم کيرشو تا ته تو حلقم می کردم کيرش بالا نمی آمد که نمی آمد. عسل اگر ميخواهی يارو کير کنی الان بهترين وقته. پسر ها بفهمند يارو اینطوریه ديگه تو جمعشون راش نميدن. ميشه بساط خنده يه مدت ما!
من هم که دنبال فرصت بودم تا داستانو شنيدم با دوستا نشستيم به نقشه کشيدن. کلی خنديديم با دوستام اون روز. هر يک چيز ميگفت از کير عليرضا. خلاصه بساط خنده ما با این کير معلول عليرضا يه مدتی کلی جور بود. با بچه ها قرار گذشتيم که مهمونی بگيريم و تموم اونايی که من جلوشون ضايع شدم رو دعوت کنيم. و از همه مهم تر به عليرضا کير معلول هم بگيم بياد. نقشه از این قرار بود که تو مهمونی مثلن من مست کنم و با عليرضا يه تيريپ بريم تو اتاق و من مثلا ميخوام يه دست به عليرضا بدم اما وسط کار که معلوم ميشه آقا کيرش مشکل داره به بچه ها بگم که بريزن تو اتاق. خدايش چند تا از پسر ها هم خيلی طلبه بودن که کير شدن عليرضا رو ببيند.
نقشه رديف رديف بود. روز مهمونی شد و عليرضا با همون آرزو جنده پاشد امد مهمونی. يک دسته گل کيری هم برداشته بود آورده بود. تو دلم بهش کلی ميخنديم که امشب ما اینجا باهات برنامه ها داريم.
مهمونی شروع شد و از هر جای خونه ديگه يک سر و صدای بلند ميشد. من حواسم بود که زياد نخورم از همون اول مهمونی يک ابجو دستم بود و ادا در می آوردم که این مثلا دوميه يا سوميه به همين ترتيب . همينجور که مثلا مست بودم قاتی جمع می رقصيدم تا رسيدم کنار عليرضا.
خودم زدم به خريت گفتم عليرضا امشب چه خوشتيپ شدی! خدايش خوش تيپ هم شده بود.
گفت چشمات قشنگ ميبينه. ديدم تيريپ خر کنی رديفه، من هم بافتم. خداييش تا حالا چشمای خمارشو نديده بودم اما خوب تو دلم ميخنديدم ميگفتم تابلوه که کونی هستی با این ريخت قيافه زنونه اش.
ديگه کم کم رفتم تو بغلش و ادا در آوردم که ديگه نميتونم رو پام واسم . گفتم ببرتم تو اتاق پهلویی يک خورده دراز بکشم. تنهایی ميفتم زشته جلوی بچه ها!!!!
اونهم خنده ای کرد و گفت چشم. رفتيم تو اتاق بهش گفتم خيلی گرمه، نه؟ گفت آره ميخواهی این کت رويی رو در بيار يک خورده بهتر ميشه. بعد روشو کرد که از اتاق بيرون بره که بهش
گفتم تو لباسات رو در نمی آری؟
يه نگاهی کرد و گفت در بيارم؟
گفتم آره! بيا باهم دوست باشيم يه چشمک بهش زدم!
گفت باشه و خندید. لباساشو توی يک آن در اورد. چشمتون روز بد نبينه! کيرش که راست کرده بود هيچ من تا اون روز کير به اون گندگی نديده بودم.
آخه پسر ایرانی کير کلفتش کجا بود. يک آن ديدم چشمام سياهی رفت فقط فهميدم که کيره رو خوردم حسابی.
يک خنده ای کرد و گفت چی شد؟ ...
اگه ميزدم زيرش که ميگفت يارو کير ديد زد به چاک و ميشد سوژه سال خنده بچه ها ... اگه میگفتم نه بابا این نقشه بود که باز هم کير می شدم.
اصلاً نميتونستم فکر کنم فقط ماتم برده بود به کير عليرضا. تو دلم هر چی فحش بود بار آرزو و ننه و خواهر آرزو کردم. عليرضا کم کم امد جلو گفت يالا در بيار! گفتم چی رو؟
گفت کس کلک بازی برای من در نيار، حالا بقيه لباساتو در بيار يا خودم در بيارم!
گفتم خيلی کسکشی!
گفت اره ميدونم قاه قاه خنديد.
آروم آروم لباسامو در اوردم همش فکر می کردم چيکار کنم که از زيره این عليرضا در برم که امد در گوشم گفت زياد حرص نخور بايد يکی بهت ياد ميداد که به پسر ها هم حال بدی.
اصلاً به روی خودم ديگه نياوردم که چه حرصی می خورم. حرص ميخوردم بيشتر حال می کرد.
لخت شدم عليرضا يه نگاهی به هيکلم انداخت و دستی کشيد گفت يالا کيرمو بخور، درست هم بخور تا من هم بهت حال بدم.
کيرشو کرد تو دهنم. توی دهنم جا نمی شد. همونی هم که رفت من خيلی حرص ميخوردم. يه گازی ازش گرفتم. موهامو کشيد گفت هوی جنده درست بخور.
ديدم نميشه ديگه کسکلک بازی در آورد. مجبور شدم براش کلی کيرشو بخورم. درش که می آوردم، ميگفت نه هر موقعی من گفتم بسه مياريش بيرون!!!
باز دوباره کيرشو هل ميداد تو دهن من. اونقدر خوردم که کيرش از ان اون گندگی باز گنده تر شده بود.
همش کس آرزو می امد تو ذهنم ميگفتم جنده معلوم بود چرا اینقدر کسش گشاد شده بود هر شب پيشه این کس کش ميخوابيده.
که يهو ديدم عليرضا رفته لای پای من و داره کس منو ديد ميزنه. ميگفت کسه قشنگی داری. هر چقدر که بد اخلاقی این کست به آدم ميخنده. دلم ميخواست روش تف بندازم اما ميدونستم هر گهی بخورم بدتر سرم می آره با خودم ميگفتم عسل بد کيری خوردی که ديدم يهو انگشتشو داره رو کسم بالا پايين ميکنه بد جوری قلقلکم می داد يه نگاهی بالا انداخت و ميخواست ببينه چه شکلی ميشم گفت شنيدم خيلی دوست داری برات بليسن. امشب اینقدر کير خوردی دلم سوخته ميخوام برات يک خورده بليسم . که يهو انگشتشو فرو کرد اون تو. انگشتشو تو کسم بد ميتابوند من هم ديگه حالی به حالی شده بودم. نگام می کرد و ميخنديد
ميگفت دوست داری نه؟
گفتم خفه شو، فقط صداتو نشوم. گفت پس اینطورياست. يهو هلم داد عقب و افتدم رو تخت. برم گردوند و گفت به کست زيادی هل دادم بايد کونه تورو فقط گذاشت. که يه تف زد به کيرشو و به کون من فرو کرد تو. من تا اون زمان به کسی کون نداده بودم برای همين تو نرفت آنقدر فشار داد و تف زد که آخر يهو همش باهم رفت تو . هر چی بالشتو گاز زدم که جيق نزنم نشد که نشد.
داد زدم عليرضا ترخدا ولم کن نميخام .ميخنديد ميگفت ميگفت مامان هم مامان هم بگو خانم کوچولو. اشکم در امده بود ديگه نمی فهميدم چی دارم ميگم. به آرزو فحشه ميدادم به عليرضا فحش می دادم. ميخواستم ازش در برم اما نميذاشت. خوشش امده بود. گفت ميدونستم بايد سر و صدای تو زير کير اینطوری باشه. خوبه ادامه بده داره آبم می آيد. اونقدر که رفت تو بيرون که ديگه دردش کمتر شده بود که در اورد. گفت داره ابم می آيد جون ميده این کير گهی رو بکنم تو دهنت. که يهو دو تا دستامو با يه دستش گرفت همه کيرشو فرو کرد تو دهنم .
آبش امد من هم برای اینکه خفه نشم همه رو قورت دادم. گفت تا تو باشی يکی نازتو ميکشه خودتو گه نکنی ان خانوم که مجبور ميشی اینطوری بعدش گه خوری کنی.
گفتم چند دادی به آرزوی جنده که بياد اون داستانا رو رديف کنه.
گفت ديگه گه زيادی نخور که هنوز لخت زيره من خوابيدی. این دفعه زر زر کنی می برمت وسط مهمونی جلو جمع ميکنمت. تو دلم گفتم همون خفه شم بهتره. از این بعيد نيست. گفت ديگه کاريت ندارم برو خوش باش.
من لباسامو پوشيدم و از اتاق امدم بيرون. دوستام از اون رژ ماليده شده و موهای وز کرده و اون طرز راه رفتن و اون خنده موزيانه عليرضا همه چيز رو گرفتن. هيچکی جرات نکرد بپرسه که چی شد تو اتاق عسل.
داستان خيلی الکی شروع شد با يک کل الکی و بيخود. توی يک مهمونی با دوستام نشسته بودم که طبق معمول يکی از پسر ها باز خودشو نخود کرده بود و خود شيرينی می کرد. من هم طبق معمول که عادت دارم حال پسر هارو بگيرم زدم تو ذوقه پسره.
پسره اسمش عليرضا بود. نمی دونم چرا يهو از کوره در رفت شروع کرد به فحش ناموسی دادند. خوب پسر ها هم که دهنشونو باز ميکنن يا جنده می گن يا مادر جنده. من هم حال نکردم و خيلی بهم بر خورد. جلوی دوستام بد رفت تو حالم. هيچی به عليرضا نگفتم اما تو دلم گفتم من يه کونی از تو بگام. فهميدم که عليرضا هم بد رفته تو حالش. يکی دوستام ميگفت بابا يارو زياد کسی رو تحويل نميگيره چرا اینطوری ريدی بهش که اینطوری بخواد جلو جمع ضايعت کنه گفتم کس ننش. اما ديگه رفته بودم تو نخش. دوستام هم که فهميده بودند هر خبری که از يارو می شد می آوردند ميگذاشتن کف دسته من.
تا يک روز ديدم آرزو دوست دختر جنده قبلی همين عليرضا خان پاشد و اومد برای من و دوستام از سکسش با عليرضا تعريف کرد . که آره بابا عليرضا اصلاً کيرش بالا نمی آيد. من هم سر همين موضوع باهاش به هم زدم. آرزو می گفت که هر کاری می کردم کيرشو تا ته تو حلقم می کردم کيرش بالا نمی آمد که نمی آمد. عسل اگر ميخواهی يارو کير کنی الان بهترين وقته. پسر ها بفهمند يارو اینطوریه ديگه تو جمعشون راش نميدن. ميشه بساط خنده يه مدت ما!
من هم که دنبال فرصت بودم تا داستانو شنيدم با دوستا نشستيم به نقشه کشيدن. کلی خنديديم با دوستام اون روز. هر يک چيز ميگفت از کير عليرضا. خلاصه بساط خنده ما با این کير معلول عليرضا يه مدتی کلی جور بود. با بچه ها قرار گذشتيم که مهمونی بگيريم و تموم اونايی که من جلوشون ضايع شدم رو دعوت کنيم. و از همه مهم تر به عليرضا کير معلول هم بگيم بياد. نقشه از این قرار بود که تو مهمونی مثلن من مست کنم و با عليرضا يه تيريپ بريم تو اتاق و من مثلا ميخوام يه دست به عليرضا بدم اما وسط کار که معلوم ميشه آقا کيرش مشکل داره به بچه ها بگم که بريزن تو اتاق. خدايش چند تا از پسر ها هم خيلی طلبه بودن که کير شدن عليرضا رو ببيند.
نقشه رديف رديف بود. روز مهمونی شد و عليرضا با همون آرزو جنده پاشد امد مهمونی. يک دسته گل کيری هم برداشته بود آورده بود. تو دلم بهش کلی ميخنديم که امشب ما اینجا باهات برنامه ها داريم.
مهمونی شروع شد و از هر جای خونه ديگه يک سر و صدای بلند ميشد. من حواسم بود که زياد نخورم از همون اول مهمونی يک ابجو دستم بود و ادا در می آوردم که این مثلا دوميه يا سوميه به همين ترتيب . همينجور که مثلا مست بودم قاتی جمع می رقصيدم تا رسيدم کنار عليرضا.
خودم زدم به خريت گفتم عليرضا امشب چه خوشتيپ شدی! خدايش خوش تيپ هم شده بود.
گفت چشمات قشنگ ميبينه. ديدم تيريپ خر کنی رديفه، من هم بافتم. خداييش تا حالا چشمای خمارشو نديده بودم اما خوب تو دلم ميخنديدم ميگفتم تابلوه که کونی هستی با این ريخت قيافه زنونه اش.
ديگه کم کم رفتم تو بغلش و ادا در آوردم که ديگه نميتونم رو پام واسم . گفتم ببرتم تو اتاق پهلویی يک خورده دراز بکشم. تنهایی ميفتم زشته جلوی بچه ها!!!!
اونهم خنده ای کرد و گفت چشم. رفتيم تو اتاق بهش گفتم خيلی گرمه، نه؟ گفت آره ميخواهی این کت رويی رو در بيار يک خورده بهتر ميشه. بعد روشو کرد که از اتاق بيرون بره که بهش
گفتم تو لباسات رو در نمی آری؟
يه نگاهی کرد و گفت در بيارم؟
گفتم آره! بيا باهم دوست باشيم يه چشمک بهش زدم!
گفت باشه و خندید. لباساشو توی يک آن در اورد. چشمتون روز بد نبينه! کيرش که راست کرده بود هيچ من تا اون روز کير به اون گندگی نديده بودم.
آخه پسر ایرانی کير کلفتش کجا بود. يک آن ديدم چشمام سياهی رفت فقط فهميدم که کيره رو خوردم حسابی.
يک خنده ای کرد و گفت چی شد؟ ...
اگه ميزدم زيرش که ميگفت يارو کير ديد زد به چاک و ميشد سوژه سال خنده بچه ها ... اگه میگفتم نه بابا این نقشه بود که باز هم کير می شدم.
اصلاً نميتونستم فکر کنم فقط ماتم برده بود به کير عليرضا. تو دلم هر چی فحش بود بار آرزو و ننه و خواهر آرزو کردم. عليرضا کم کم امد جلو گفت يالا در بيار! گفتم چی رو؟
گفت کس کلک بازی برای من در نيار، حالا بقيه لباساتو در بيار يا خودم در بيارم!
گفتم خيلی کسکشی!
گفت اره ميدونم قاه قاه خنديد.
آروم آروم لباسامو در اوردم همش فکر می کردم چيکار کنم که از زيره این عليرضا در برم که امد در گوشم گفت زياد حرص نخور بايد يکی بهت ياد ميداد که به پسر ها هم حال بدی.
اصلاً به روی خودم ديگه نياوردم که چه حرصی می خورم. حرص ميخوردم بيشتر حال می کرد.
لخت شدم عليرضا يه نگاهی به هيکلم انداخت و دستی کشيد گفت يالا کيرمو بخور، درست هم بخور تا من هم بهت حال بدم.
کيرشو کرد تو دهنم. توی دهنم جا نمی شد. همونی هم که رفت من خيلی حرص ميخوردم. يه گازی ازش گرفتم. موهامو کشيد گفت هوی جنده درست بخور.
ديدم نميشه ديگه کسکلک بازی در آورد. مجبور شدم براش کلی کيرشو بخورم. درش که می آوردم، ميگفت نه هر موقعی من گفتم بسه مياريش بيرون!!!
باز دوباره کيرشو هل ميداد تو دهن من. اونقدر خوردم که کيرش از ان اون گندگی باز گنده تر شده بود.
همش کس آرزو می امد تو ذهنم ميگفتم جنده معلوم بود چرا اینقدر کسش گشاد شده بود هر شب پيشه این کس کش ميخوابيده.
که يهو ديدم عليرضا رفته لای پای من و داره کس منو ديد ميزنه. ميگفت کسه قشنگی داری. هر چقدر که بد اخلاقی این کست به آدم ميخنده. دلم ميخواست روش تف بندازم اما ميدونستم هر گهی بخورم بدتر سرم می آره با خودم ميگفتم عسل بد کيری خوردی که ديدم يهو انگشتشو داره رو کسم بالا پايين ميکنه بد جوری قلقلکم می داد يه نگاهی بالا انداخت و ميخواست ببينه چه شکلی ميشم گفت شنيدم خيلی دوست داری برات بليسن. امشب اینقدر کير خوردی دلم سوخته ميخوام برات يک خورده بليسم . که يهو انگشتشو فرو کرد اون تو. انگشتشو تو کسم بد ميتابوند من هم ديگه حالی به حالی شده بودم. نگام می کرد و ميخنديد
ميگفت دوست داری نه؟
گفتم خفه شو، فقط صداتو نشوم. گفت پس اینطورياست. يهو هلم داد عقب و افتدم رو تخت. برم گردوند و گفت به کست زيادی هل دادم بايد کونه تورو فقط گذاشت. که يه تف زد به کيرشو و به کون من فرو کرد تو. من تا اون زمان به کسی کون نداده بودم برای همين تو نرفت آنقدر فشار داد و تف زد که آخر يهو همش باهم رفت تو . هر چی بالشتو گاز زدم که جيق نزنم نشد که نشد.
داد زدم عليرضا ترخدا ولم کن نميخام .ميخنديد ميگفت ميگفت مامان هم مامان هم بگو خانم کوچولو. اشکم در امده بود ديگه نمی فهميدم چی دارم ميگم. به آرزو فحشه ميدادم به عليرضا فحش می دادم. ميخواستم ازش در برم اما نميذاشت. خوشش امده بود. گفت ميدونستم بايد سر و صدای تو زير کير اینطوری باشه. خوبه ادامه بده داره آبم می آيد. اونقدر که رفت تو بيرون که ديگه دردش کمتر شده بود که در اورد. گفت داره ابم می آيد جون ميده این کير گهی رو بکنم تو دهنت. که يهو دو تا دستامو با يه دستش گرفت همه کيرشو فرو کرد تو دهنم .
آبش امد من هم برای اینکه خفه نشم همه رو قورت دادم. گفت تا تو باشی يکی نازتو ميکشه خودتو گه نکنی ان خانوم که مجبور ميشی اینطوری بعدش گه خوری کنی.
گفتم چند دادی به آرزوی جنده که بياد اون داستانا رو رديف کنه.
گفت ديگه گه زيادی نخور که هنوز لخت زيره من خوابيدی. این دفعه زر زر کنی می برمت وسط مهمونی جلو جمع ميکنمت. تو دلم گفتم همون خفه شم بهتره. از این بعيد نيست. گفت ديگه کاريت ندارم برو خوش باش.
من لباسامو پوشيدم و از اتاق امدم بيرون. دوستام از اون رژ ماليده شده و موهای وز کرده و اون طرز راه رفتن و اون خنده موزيانه عليرضا همه چيز رو گرفتن. هيچکی جرات نکرد بپرسه که چی شد تو اتاق عسل.
داستان سکسی و خفن بابك و آتنا
بابك و آتنا
داستاني رو كه مي خواهم براتون تعريف كنم به اولين سكسه من با آتنا بر مي گرده.
من بابك هستم 25 ساله و 11 ساله كه گيتار مي زنم. الان هم توي يكي از گروههاي شيراز به اسمه ... مشغول به نوازندگي هستم. نزديك خونه خواهرم اينا يه زني بود كه بخاطراعتياده شوهرش از اون جدا شده بود. شوهر بدبخت و كسخل هم چون آتنا رو خيلي دوست داشت حاضر شده بود كه خونه و ماشينشو رو به اسم آتنا كنه. آتنا از من 5 سال بزرگتر بود. خيلي خوشگل و با چشمهاي ابي و موهاي بلوند(رنگ كرده) و قدي نسبتا بلندبا استيلي بسيار زيبا و لاغر.
در كل خيلي خوشگل و مامان بود. يه روز كه من تو وليعصر شيراز برنامه داشتم اون به اونجا اومده بود البته به اتفاقه مامانم و بابام وخواهرم و شوهر خواهرم. بعد از اجرا (كه واقعا سنگ تموم گذاشتم)همه اومدن خسته نباشيد گفتن. از جمله خواهرم و شوهرش و آتنا. من كه براي اولين بار آتنا رو مي ديدم فكر نمي كردم كه 30 سال سن داشته باشه. وقتي با خواهر و شوهر خواهرم دست دادام نا خوداگاه دستم جلوي آتنا هم دراز شد و با اون هم دست دادم. بعد از اجرا كه ما باماشين رفتيم خونه. (مامان و بابام با ماشين خودمون و من و خواهرم و شوهرش و آتنا با ماشين شوهر خواهرم)خونه آتنا 2 كوجه از خونه خواهرم اينا پايين تر بود توي اپارتمان خيلي شيك تو وصال. 2روز بعد از اون موضوع خواهرم بهم زنگ زد و گفت بيا خونمون. من هم از همه جا بي خبر رفتم اونجا. ديدم به به به آتنا خانوم هم اونجاس. لامصب عجب كسي هم شده بود. خواهرم بهم گفت: بابك, آتنا مي خواد گيتار ياد بگيره. منم بهش گفتم كه بابك بهت ياد ميده.
منم با كمال ميل گفتم: در خدمتيم. قرار شد كه دوشنبه هاساعت 2 تا 4 برم خونه آتنا اينا البته با خواهرم.
هفته پنجم بود كه خواهرم با شوهرش رفتن اهواز خونه مادر شوهرش. من يه روز كه رفتم خونه آتنا ديدم كه پاي كامپيوتره و داره چت مي كنه. منم خيلي عادي بهش گفتم كه گيتارتو بيار, اون يه پيرهن يقه باز تنش كرده بود كه خط سينش معلوم بود. من كه تا چشمم به اين صحنه افتاد كيره بدبختم از خواب روزانه بيدار شد , مشغوله جاسازي كردن اين لامصب بودم كه آتنا گيتارشو اورد و ديد كه من دارم با كيرم ور مي رم.
خيلي خجالت كشيدم و گفتم كه بدبخت شدي بابك. خلاصه به هر بدبختي كه بود اون جلسه تموم شد. وقتي يادم ميوفته كيرم بلند ميشه. آتنا خم كه مي شد سينهاشو مي ديدم اصلا دلم ميريخت.
هفته بعد هم كه رفتم خونشون ديدم كه باز پاي اينترنته. منم رفتم بغلش نشستم يه دامن كوتاه پوشيده بود با يه پيرهنه توري خيلي نازك كه زيرش هم كرست نبسته بود. من كه تازه نشسته بودم و مشغوله ديد زدن بدن آتنا بودم با صداي زنگ موبايل آتنا از جام پريدم. بعد از اينكه صحبتش تموم شد ديدم داره گريه مي كنه.
وقتي گفتم كيه گفت اون نامرده بي وجدان(شوهرش)منم كه از جريان طلاقش خبر نداشتم گفتم جرا اينو مي گي؟
گفت كه طلاق گرفتم و باز گريه كرد و سرشو روي شونم گذاشت و مثله ابر بهار اشك مي ريخت. خيلي دلم براش سوخت. اصلا نتونستم تمرين كنم. هي چشم به بدنش ميوفتاد و كيرم بلند ميشد و از جهتي دلم براش مي سوخت. اون جلسه هم به همين ترتيب تخمي تموم شد. فرداي اون روز ساعت 9 شب بود كه ديدم تلفن خونه خواهرم اينا زنگ مي خوره (وقتي اونا مي رن مسافرت من مي رم خونشون). گوشي رو كه ور داشتم ديدم آتناس يه هو دلم ريخت. خيلي مودب باهاش صحبت كردم. اون هم بابت ديروز از من معذرت خواهي كرد. بعد هم همه جريان ازدواج و طلاقشو برام تعريف كرد. بعد ازم خواست كه فردا ظهر براي ناهار برم خونشون. منم از خدا خواسته قبول كردم.
خلاصه از همون شب كيرم بلند شد تا فردا هم نخوابيد. براي فردا لحظه شماري مي كردم. صبح ساعت 9,30 از خواب بيدار شدم. اول رفتم يه دوش گرفتم. ساعت 10,30 يه شاگرد داشتم كه اومد و رفت. من از بس كه تو فكر آتنا و امروز ظهر بودم اصلا نمي دونم كه به اون شاگردم چي گفتم. خلاصه ساعته 12 اون رفت و من هم اماده رفتن شدم. لباس پوشيدم و خودمو غرقه ادكلن كردم. وقتي در خونشون رسيدم جرات در زدن نداشتم. خلاصه به هر بدبختي بود در زدم و رفتم بالا.
آتنا رو ديدم كه دمه در منتظر من ايستاده بود با يه دامن بلند كه چاك پشتش تا يه وجب بالاي زانوش بود. من گلي رو كه خريده بودم بهش دادم, اون گفت: خودت گلي بابك جان چرا گل خريدي؟
من هم كه زبونم بند اومده بود گفتم: قابل شما رو نداره. خلاصه رفتم تو و رو مبل نشستم. اون هم رفت شربت اورد و روبروي من نشست و شروع كرد به صحبت كرد. اول از بابت ديروز معذرت خواهي كرد و از شوهرش حرف زد. گفت كه معتاد بود و خيلي اذيتش مي كرده ولي پدر شوهرش خيلي پولدار بوده براي همينم به پسرش خيلي مي رسيده, اون كسخل هم همه دارو ندارشو به اسمه آتنا كرده بود. خلاصه بعد از كمي حرف زدن گفت: اون اصلا نمي تونسته نياز منو براورده كنه, نه از نظر جنسي و نه از نظر روحي. من تا كلمه جنسي به گوشم خورد باز كيرم بلند شد, ولي دستم روش بود. با صداي بلند گفتم: جنسي؟؟؟؟
اون هم گفت: آره, وقتي من به رابطه جنسي نياز داشتم اون حوصله نداشت و وقتي اون مي خواست من حوصله نداشتم. من هم سر حرف رو باز كردم و گفتم : پس اوايل زندگيتون هم رابظه نداشتيد؟
اون هم گفت:اون موقع امير (شوهرش) كمتر استفاده مي كرد و رو براه بود.
من هم باز پرسيدم: الان كه با كسي رابطه نداري بعضي مواقع ياد اون موقعها نميوفتي؟؟
وقتي اينو گفتم , گفتم الان ميزنه تو گوشم و فحشم ميده, ولي اون خنديد و گفت: چرا, يه شب نيست كه من ياد اون شبا نيوفتم.
خلاصه بعد از كلي كس شعر گفتن, ناهار خورديم. يه ناهار خيلي توپ (ماهي شكم گرفته با باقالي پلو) جاتون خالي. بعدش من رفتم پاي ماهواره تو اتاق پذيرايي. آتنا هم مشغوله چايي اوردن بود. شبكه vox يه فيلمي داشت كه داشتم نگاه مي كردم. آتنا هم اومد, وقتي اون اومد من رو مبل لم داده بودم و سري بلند شدم اون گفت : تورو خدا راحت باش. من هم رفتم رو مبل بغلي نشستم. آتنا هم جاي من نشست, مشغوله فيلم نگاه كردن بوديم كه ديديم فيلم داره به جاهاي بد بد مي رسه. من هم كه باز كيرم داشت بلند مي شد يه كم خودمو جم و جور كردم,
آتنا كه با خبر شده بود اصلا كانالو عوض نكرد. ما هم مشغوله نگاه كردن لب گرفتن يارو بوديم كه ديدم مرده دستشو برد تو يقه زنه و....
آتنا هم كه فيلش ياد هندوستان كرده بود گفت: خوش بحالشون.
منم از دهنم پريد و گفتم: اره واقعا.
يهو آتنا به من نگاه كرد و زد زير خنده! منم كلي خجالت كشيدم.
بعد گفت : تا حالا با كسي سكس داشتي ؟؟
من كه مجبور به دروغ گفتن شدم گفتم: نه.
بعد گفت: تعجب مي كنم مگه تو دوست دختر نداري؟ باز هم يه دروغ ديگه, نه!
گفت : خيلي عجيبه پسري به اين خوشگلي و خوشتيپي چرا نبايد تا حالا با كسي سكس داشته باشه؟ منم كه كيرم نمي خوابيد گفتم : بابا كي با ما دوست مي شه؟
اونم گفت : از خداشون باشه اگر من جاشون بودم باهات دوست مي شدم و هر شب باهات زير يه پتو مي خوابيدم.
منم زدم زير خنده و گفتم : بابا بي خيال.
گفت : باورت نميشه؟
منم گفتم : نه!
گفت : پس وايسا.
از جاش بلند شد و رفت سري به مادر پيرش كه زمينگير بود زد و از خوابيدنش كه مطمن كه شد به من گفت : هر وقت صدات كردم بيا. منم گفتم باشه. 3دقيقه بعد صدام كرد من كه رفتم تو اتاق خوابش ديدم زير پتو رو تخت خوابيده و گفت: مي خوام بهت ثابت كنم كه من حاضرم با تو زير پتو بخوابم و با هم بعضي كارا بكنيم.
من كه خشكم زده بود و باورم نمي شد كه دارم به آرزوم مي رسم حيرون مونده بودم.
گفت : پس منتظره چي هستي بيا پيشه من بخواب ديگه , منم رفتم زير پتو. پتو رو كه روي خودم كشيدم , ديدم اون واقعا مي خواد يه كارايي بكنه, منم مي خوام به مراد دلم برسم. احساس كردم كه آتنا چيزي تنش نيست. خوب كه دقت كردم ديدم كه نه لخته لخت رو تخت خوابيده. منم پتو رو يهو زدم كنار. واااااااايييييييي. خدايا عجب صحنه اي , چشمم تو چشاش بود. ناخوداگاه دستم رفت طرفه سينه هاش و با سينه هاي خوشگل و كوچيكش كه رو به بالا هم بود بازي كردم و شروع كردم به خوردنه اونا. بعد بلند شدم و خواستم لباسمو در بيارم كه گفت : نههههههههههههه.
يهو قيافم برگشت , گفتم : پشيمون شدي ؟؟؟؟؟
اون خنديد و گفت : نه خودم لختت مي كنم.
منم قبول كردم, گفت: تو بيا رو تخت. خودش رو تخت ايستاد, چشم كه به كسش افتاد كيرم داشت شلوارمو پاره مي كرد. اول تي شرتمو در اورد و يه لب خيلي طولاني نثارم كرد و رفت پايين و سينه هامو خورد كيرم ديگه داشت مي تركيد. يواش يواش رفت سراغ شلوارم و اون بچه منو از جاش در اورد و شروع به ماليدنش كرد. ووووووواااااااييييي چه صحنه به ياد ماندني. انگار تو بهشت بودم. اول كيرمو بوسيد و و بعد شروع به خوردنش كرد. وقتي ساك مي زد پوست كيرم رو مي خواست بكنه خواركسه. خيلي حرفه اي مي خورد, تا حالا هيچ كس اينطوري برام ساك نزده بود, بعد از 5 دقيقه كه ابم مي خواست بياد سريع بلندش كردم و روش خوابيدم و يه لب ازش گرفتم و شروع به خوردن بدنش كردم اول از گردنش شروع كردم تا به سينه و به اونجايي كه من براي ديدنش لحظه شماري مي كردم. اول نگاش كردم, لامصب اصلا يه تاره مو هم نداشت , داشتم به مرادم مي رسيدم, بعد از 7 تا 8 دقيقه خوردن و ليسيدن چوچوله خانوم ديدم كه بدنش به لرزه افتاد, من هم كه از بوي گند كسش حالم داشت بهم مي خورد بهش گفتم: چي شد؟
سرشو اورد پايين و منو رو خودش خوابوند. يه لب گرفتيم بعد همونطوري حدود 10 دقيقه بدون حركت روش خوابيده بودم و ازش لب مي گرفتم. اصلا باورم نمي شد كه زنه به اين خوشگلي و به اين ماهي زير من باشه. دستشو كه دور گردنم قفل كرده بود باز كرد و بلندم كرد. بعد لاي پاشو واز كرد.
وووااااايييي اون لحظه اي كه هميشه براي رسيدن بهش لحظه شماري مي كردم فرا رسيده بود. یه پاشو گرفتم و كيرم رو تو كسش فرو كردم.
اينقدر تنگ بود كه پوست كيرم رو مي خواست بكنه. واي چه لحظه اي بود. من مشغوله تلمبه زدن بودم كه باز صداي اه اه اه اخ اخ اخ واي واي واي از آتنا بلند شد. ديگه طاقت نياوردم , يه دستم رو سينش بود و حركت تلمبه زدنمو تندتر كردم, انگار تو يه دنياي ديگه بودم. وقتي مي خواست ابم بياد, سريع كيرمو كشيدم بيرون و آتنا باز بدنش به لرزه افتاد. من هم ابمو روي بدنش ريختم و روش خوابيدم, بدنم ديگه سرد شده بود و ناي رفتن نداشتم. من دختر زياد كرده بودم ولي اولين باري بود كه كس مي كردم اونم چه كسيييييي. ايشالا كه نصيبه همتون بشه. خلاصه بعد از 10 دقيقه كه بهتر شدم باز شروع به ور رفتن با هم كرديم و به پيشنهاد آتنا رفتيم حموم. واي, چه حالي تو حموم كرديم, يه دست ديگه تو اونجا كردمش و اومديم بيرون. از اون روز به بعد وقتي مي رم خونشون براي تمرين, خواهرمو نمي برم و جاي شما خالي يه كسه درست و حسابي هم مي كنم. جاتون خالي, روز تولدم هم يه سيم كارت و يه گوشي نوكيا6600 از آتنا هديه گرفتم. الان هم خوشحالم كه هم مي كنمش و بهم مي رسه چه از لحاظ مادي و چه از لحاظ جنسي!
داستاني رو كه مي خواهم براتون تعريف كنم به اولين سكسه من با آتنا بر مي گرده.
من بابك هستم 25 ساله و 11 ساله كه گيتار مي زنم. الان هم توي يكي از گروههاي شيراز به اسمه ... مشغول به نوازندگي هستم. نزديك خونه خواهرم اينا يه زني بود كه بخاطراعتياده شوهرش از اون جدا شده بود. شوهر بدبخت و كسخل هم چون آتنا رو خيلي دوست داشت حاضر شده بود كه خونه و ماشينشو رو به اسم آتنا كنه. آتنا از من 5 سال بزرگتر بود. خيلي خوشگل و با چشمهاي ابي و موهاي بلوند(رنگ كرده) و قدي نسبتا بلندبا استيلي بسيار زيبا و لاغر.
در كل خيلي خوشگل و مامان بود. يه روز كه من تو وليعصر شيراز برنامه داشتم اون به اونجا اومده بود البته به اتفاقه مامانم و بابام وخواهرم و شوهر خواهرم. بعد از اجرا (كه واقعا سنگ تموم گذاشتم)همه اومدن خسته نباشيد گفتن. از جمله خواهرم و شوهرش و آتنا. من كه براي اولين بار آتنا رو مي ديدم فكر نمي كردم كه 30 سال سن داشته باشه. وقتي با خواهر و شوهر خواهرم دست دادام نا خوداگاه دستم جلوي آتنا هم دراز شد و با اون هم دست دادم. بعد از اجرا كه ما باماشين رفتيم خونه. (مامان و بابام با ماشين خودمون و من و خواهرم و شوهرش و آتنا با ماشين شوهر خواهرم)خونه آتنا 2 كوجه از خونه خواهرم اينا پايين تر بود توي اپارتمان خيلي شيك تو وصال. 2روز بعد از اون موضوع خواهرم بهم زنگ زد و گفت بيا خونمون. من هم از همه جا بي خبر رفتم اونجا. ديدم به به به آتنا خانوم هم اونجاس. لامصب عجب كسي هم شده بود. خواهرم بهم گفت: بابك, آتنا مي خواد گيتار ياد بگيره. منم بهش گفتم كه بابك بهت ياد ميده.
منم با كمال ميل گفتم: در خدمتيم. قرار شد كه دوشنبه هاساعت 2 تا 4 برم خونه آتنا اينا البته با خواهرم.
هفته پنجم بود كه خواهرم با شوهرش رفتن اهواز خونه مادر شوهرش. من يه روز كه رفتم خونه آتنا ديدم كه پاي كامپيوتره و داره چت مي كنه. منم خيلي عادي بهش گفتم كه گيتارتو بيار, اون يه پيرهن يقه باز تنش كرده بود كه خط سينش معلوم بود. من كه تا چشمم به اين صحنه افتاد كيره بدبختم از خواب روزانه بيدار شد , مشغوله جاسازي كردن اين لامصب بودم كه آتنا گيتارشو اورد و ديد كه من دارم با كيرم ور مي رم.
خيلي خجالت كشيدم و گفتم كه بدبخت شدي بابك. خلاصه به هر بدبختي كه بود اون جلسه تموم شد. وقتي يادم ميوفته كيرم بلند ميشه. آتنا خم كه مي شد سينهاشو مي ديدم اصلا دلم ميريخت.
هفته بعد هم كه رفتم خونشون ديدم كه باز پاي اينترنته. منم رفتم بغلش نشستم يه دامن كوتاه پوشيده بود با يه پيرهنه توري خيلي نازك كه زيرش هم كرست نبسته بود. من كه تازه نشسته بودم و مشغوله ديد زدن بدن آتنا بودم با صداي زنگ موبايل آتنا از جام پريدم. بعد از اينكه صحبتش تموم شد ديدم داره گريه مي كنه.
وقتي گفتم كيه گفت اون نامرده بي وجدان(شوهرش)منم كه از جريان طلاقش خبر نداشتم گفتم جرا اينو مي گي؟
گفت كه طلاق گرفتم و باز گريه كرد و سرشو روي شونم گذاشت و مثله ابر بهار اشك مي ريخت. خيلي دلم براش سوخت. اصلا نتونستم تمرين كنم. هي چشم به بدنش ميوفتاد و كيرم بلند ميشد و از جهتي دلم براش مي سوخت. اون جلسه هم به همين ترتيب تخمي تموم شد. فرداي اون روز ساعت 9 شب بود كه ديدم تلفن خونه خواهرم اينا زنگ مي خوره (وقتي اونا مي رن مسافرت من مي رم خونشون). گوشي رو كه ور داشتم ديدم آتناس يه هو دلم ريخت. خيلي مودب باهاش صحبت كردم. اون هم بابت ديروز از من معذرت خواهي كرد. بعد هم همه جريان ازدواج و طلاقشو برام تعريف كرد. بعد ازم خواست كه فردا ظهر براي ناهار برم خونشون. منم از خدا خواسته قبول كردم.
خلاصه از همون شب كيرم بلند شد تا فردا هم نخوابيد. براي فردا لحظه شماري مي كردم. صبح ساعت 9,30 از خواب بيدار شدم. اول رفتم يه دوش گرفتم. ساعت 10,30 يه شاگرد داشتم كه اومد و رفت. من از بس كه تو فكر آتنا و امروز ظهر بودم اصلا نمي دونم كه به اون شاگردم چي گفتم. خلاصه ساعته 12 اون رفت و من هم اماده رفتن شدم. لباس پوشيدم و خودمو غرقه ادكلن كردم. وقتي در خونشون رسيدم جرات در زدن نداشتم. خلاصه به هر بدبختي بود در زدم و رفتم بالا.
آتنا رو ديدم كه دمه در منتظر من ايستاده بود با يه دامن بلند كه چاك پشتش تا يه وجب بالاي زانوش بود. من گلي رو كه خريده بودم بهش دادم, اون گفت: خودت گلي بابك جان چرا گل خريدي؟
من هم كه زبونم بند اومده بود گفتم: قابل شما رو نداره. خلاصه رفتم تو و رو مبل نشستم. اون هم رفت شربت اورد و روبروي من نشست و شروع كرد به صحبت كرد. اول از بابت ديروز معذرت خواهي كرد و از شوهرش حرف زد. گفت كه معتاد بود و خيلي اذيتش مي كرده ولي پدر شوهرش خيلي پولدار بوده براي همينم به پسرش خيلي مي رسيده, اون كسخل هم همه دارو ندارشو به اسمه آتنا كرده بود. خلاصه بعد از كمي حرف زدن گفت: اون اصلا نمي تونسته نياز منو براورده كنه, نه از نظر جنسي و نه از نظر روحي. من تا كلمه جنسي به گوشم خورد باز كيرم بلند شد, ولي دستم روش بود. با صداي بلند گفتم: جنسي؟؟؟؟
اون هم گفت: آره, وقتي من به رابطه جنسي نياز داشتم اون حوصله نداشت و وقتي اون مي خواست من حوصله نداشتم. من هم سر حرف رو باز كردم و گفتم : پس اوايل زندگيتون هم رابظه نداشتيد؟
اون هم گفت:اون موقع امير (شوهرش) كمتر استفاده مي كرد و رو براه بود.
من هم باز پرسيدم: الان كه با كسي رابطه نداري بعضي مواقع ياد اون موقعها نميوفتي؟؟
وقتي اينو گفتم , گفتم الان ميزنه تو گوشم و فحشم ميده, ولي اون خنديد و گفت: چرا, يه شب نيست كه من ياد اون شبا نيوفتم.
خلاصه بعد از كلي كس شعر گفتن, ناهار خورديم. يه ناهار خيلي توپ (ماهي شكم گرفته با باقالي پلو) جاتون خالي. بعدش من رفتم پاي ماهواره تو اتاق پذيرايي. آتنا هم مشغوله چايي اوردن بود. شبكه vox يه فيلمي داشت كه داشتم نگاه مي كردم. آتنا هم اومد, وقتي اون اومد من رو مبل لم داده بودم و سري بلند شدم اون گفت : تورو خدا راحت باش. من هم رفتم رو مبل بغلي نشستم. آتنا هم جاي من نشست, مشغوله فيلم نگاه كردن بوديم كه ديديم فيلم داره به جاهاي بد بد مي رسه. من هم كه باز كيرم داشت بلند مي شد يه كم خودمو جم و جور كردم,
آتنا كه با خبر شده بود اصلا كانالو عوض نكرد. ما هم مشغوله نگاه كردن لب گرفتن يارو بوديم كه ديدم مرده دستشو برد تو يقه زنه و....
آتنا هم كه فيلش ياد هندوستان كرده بود گفت: خوش بحالشون.
منم از دهنم پريد و گفتم: اره واقعا.
يهو آتنا به من نگاه كرد و زد زير خنده! منم كلي خجالت كشيدم.
بعد گفت : تا حالا با كسي سكس داشتي ؟؟
من كه مجبور به دروغ گفتن شدم گفتم: نه.
بعد گفت: تعجب مي كنم مگه تو دوست دختر نداري؟ باز هم يه دروغ ديگه, نه!
گفت : خيلي عجيبه پسري به اين خوشگلي و خوشتيپي چرا نبايد تا حالا با كسي سكس داشته باشه؟ منم كه كيرم نمي خوابيد گفتم : بابا كي با ما دوست مي شه؟
اونم گفت : از خداشون باشه اگر من جاشون بودم باهات دوست مي شدم و هر شب باهات زير يه پتو مي خوابيدم.
منم زدم زير خنده و گفتم : بابا بي خيال.
گفت : باورت نميشه؟
منم گفتم : نه!
گفت : پس وايسا.
از جاش بلند شد و رفت سري به مادر پيرش كه زمينگير بود زد و از خوابيدنش كه مطمن كه شد به من گفت : هر وقت صدات كردم بيا. منم گفتم باشه. 3دقيقه بعد صدام كرد من كه رفتم تو اتاق خوابش ديدم زير پتو رو تخت خوابيده و گفت: مي خوام بهت ثابت كنم كه من حاضرم با تو زير پتو بخوابم و با هم بعضي كارا بكنيم.
من كه خشكم زده بود و باورم نمي شد كه دارم به آرزوم مي رسم حيرون مونده بودم.
گفت : پس منتظره چي هستي بيا پيشه من بخواب ديگه , منم رفتم زير پتو. پتو رو كه روي خودم كشيدم , ديدم اون واقعا مي خواد يه كارايي بكنه, منم مي خوام به مراد دلم برسم. احساس كردم كه آتنا چيزي تنش نيست. خوب كه دقت كردم ديدم كه نه لخته لخت رو تخت خوابيده. منم پتو رو يهو زدم كنار. واااااااايييييييي. خدايا عجب صحنه اي , چشمم تو چشاش بود. ناخوداگاه دستم رفت طرفه سينه هاش و با سينه هاي خوشگل و كوچيكش كه رو به بالا هم بود بازي كردم و شروع كردم به خوردنه اونا. بعد بلند شدم و خواستم لباسمو در بيارم كه گفت : نههههههههههههه.
يهو قيافم برگشت , گفتم : پشيمون شدي ؟؟؟؟؟
اون خنديد و گفت : نه خودم لختت مي كنم.
منم قبول كردم, گفت: تو بيا رو تخت. خودش رو تخت ايستاد, چشم كه به كسش افتاد كيرم داشت شلوارمو پاره مي كرد. اول تي شرتمو در اورد و يه لب خيلي طولاني نثارم كرد و رفت پايين و سينه هامو خورد كيرم ديگه داشت مي تركيد. يواش يواش رفت سراغ شلوارم و اون بچه منو از جاش در اورد و شروع به ماليدنش كرد. ووووووواااااااييييي چه صحنه به ياد ماندني. انگار تو بهشت بودم. اول كيرمو بوسيد و و بعد شروع به خوردنش كرد. وقتي ساك مي زد پوست كيرم رو مي خواست بكنه خواركسه. خيلي حرفه اي مي خورد, تا حالا هيچ كس اينطوري برام ساك نزده بود, بعد از 5 دقيقه كه ابم مي خواست بياد سريع بلندش كردم و روش خوابيدم و يه لب ازش گرفتم و شروع به خوردن بدنش كردم اول از گردنش شروع كردم تا به سينه و به اونجايي كه من براي ديدنش لحظه شماري مي كردم. اول نگاش كردم, لامصب اصلا يه تاره مو هم نداشت , داشتم به مرادم مي رسيدم, بعد از 7 تا 8 دقيقه خوردن و ليسيدن چوچوله خانوم ديدم كه بدنش به لرزه افتاد, من هم كه از بوي گند كسش حالم داشت بهم مي خورد بهش گفتم: چي شد؟
سرشو اورد پايين و منو رو خودش خوابوند. يه لب گرفتيم بعد همونطوري حدود 10 دقيقه بدون حركت روش خوابيده بودم و ازش لب مي گرفتم. اصلا باورم نمي شد كه زنه به اين خوشگلي و به اين ماهي زير من باشه. دستشو كه دور گردنم قفل كرده بود باز كرد و بلندم كرد. بعد لاي پاشو واز كرد.
وووااااايييي اون لحظه اي كه هميشه براي رسيدن بهش لحظه شماري مي كردم فرا رسيده بود. یه پاشو گرفتم و كيرم رو تو كسش فرو كردم.
اينقدر تنگ بود كه پوست كيرم رو مي خواست بكنه. واي چه لحظه اي بود. من مشغوله تلمبه زدن بودم كه باز صداي اه اه اه اخ اخ اخ واي واي واي از آتنا بلند شد. ديگه طاقت نياوردم , يه دستم رو سينش بود و حركت تلمبه زدنمو تندتر كردم, انگار تو يه دنياي ديگه بودم. وقتي مي خواست ابم بياد, سريع كيرمو كشيدم بيرون و آتنا باز بدنش به لرزه افتاد. من هم ابمو روي بدنش ريختم و روش خوابيدم, بدنم ديگه سرد شده بود و ناي رفتن نداشتم. من دختر زياد كرده بودم ولي اولين باري بود كه كس مي كردم اونم چه كسيييييي. ايشالا كه نصيبه همتون بشه. خلاصه بعد از 10 دقيقه كه بهتر شدم باز شروع به ور رفتن با هم كرديم و به پيشنهاد آتنا رفتيم حموم. واي, چه حالي تو حموم كرديم, يه دست ديگه تو اونجا كردمش و اومديم بيرون. از اون روز به بعد وقتي مي رم خونشون براي تمرين, خواهرمو نمي برم و جاي شما خالي يه كسه درست و حسابي هم مي كنم. جاتون خالي, روز تولدم هم يه سيم كارت و يه گوشي نوكيا6600 از آتنا هديه گرفتم. الان هم خوشحالم كه هم مي كنمش و بهم مي رسه چه از لحاظ مادي و چه از لحاظ جنسي!
اولین سکس با هم دانشگاهی
اولین سکس با هم دانشگاهی
من دوست ندارم داستان يا از اين قبيل كس و شعرها بنويسم ولي خوب يكي از دوستان بد جوري تنگ من گذاشته كه يه چيزي ينويسم ولي اخه چي بنويسم من ياد اولين خاطره سكسي خودم افتادم كه تقريبا جالب ترين هم بود!
من يه بچه اصفهاني بودم كه تخمي دانشگاه تهرون قبول شده بودم اون اوايل فكر از خونه دور بودن حسابي ناراحتم مي كرد ولي خوب فكر رفتن به دانشگاه يه حال ديگه بهم مي داد منم به اميد همين كه تو دانشگاه مثل خونه ادم مي مونه رفتم اونجا اون اوايل زياد با بچه ها نمي گشتم چون با اونا تقريبا اخت نبودم و از قبل نمي شناختم ولي كمكم با تقلب دادن سر امتحان و امتحان دادن جاي اونا با هاشون رفيق شديم اونم چيطوري فابريك فابريك چه دختر چه پسر همگي بچه هاي با حالي بودند ما رو دنبال خودشون به پارتي و جشن و از اين قبيل مراسم مي بردند كه يه دو سه بار هم گير برادر هاي 110 ... افتاديم.
من يه ماشين داشتم و يه كارت بسيج فعال به خاطر اون كارت يه دو سه باري فرار كرديم خوب اصل داستان از جايي شروع ميشه كه من داشتم تو دانشگاه با يه چند تا بچه ها سگ چرخ مي زديم يهو يه دختري از بغلمون رد شد يه نگاه جالبي به من كرد كه تا حالا هيچ دختري به من اين جوري نگاه نكرده بود دلم شروع به تاپ تاپ كرد رفقا كه اين صحنه رو ديدند يكي شون بي هوا زد تو سرم كه شيطون ما نتونستيم يه سال اونو طورش كنيم اخه خانوم جنده تشريف دارند!
من از خودم يه ان بدم اومد چون من عاشق يه دختر جنده شده بودم تو حول ولا افتاده بودم نه مي تونستم بگم دوسش دارم نه مي تونستم بگم دوستش ندارم تو خودم بودم كه هواسم نبود دوستام رفتند و همون ان كه اونا رفتند اون اومد جلو مثل اينكه منتظر بود اونا برند اومد جلو من به خودم اومدم ديدم كنارم وايستاده ولي نمي تونستم به چشماش نگاه كنم ولي اون داشت به چشمام ذل مي زد دلم به حالش سوخت با عشق عجيبي به من نگاه مي كرد نتونستم خودم رو كنترل كنم شروع كردم به سين جين مين جيم كه شما با من چيكار داريد چرا با احساست من بازي مي كنيد من نمي تونم به چشماي شما نگاه كنم نمي تونم با شما هم دوست بشم چون حرفهايي در مورد شما از بچه ها شنيدم كه باورم نشد بعد اون شروع به حرف زدن كرد ولي وقتي مي خواست حرف بزنه قطره اشكي در چشماش جاري شد كه دلم رو حسابي سوزوند گفت تو هم اگه مثل من يه ترم گير شهريه ات مي افتادي و به يه نامرد رو مي انداختي الان حال منو مي فهميدي من تازه متوجه شدم اون چقدر به درس علاقه داره شروع كرد به تعريف كل داستان اون ترم دوم پولش كم بوده و پدر و مادرش هم بيشتر نداشتن كه كمكش كنند اونم مجبور مي شه از پسري به نام امير كه هم كلاسي خودش بوده و بچه مايه دار اون كلاس بوده پول قرض كنه اونم كه يه بچه هيز بوده از راه قبول كرده و اون پول رو به اون قرض داده بود ولي افسانه بي خبر از همه چيز با اون دوست شده بود و خبر از قصد بد امير نداشته يه شب كه اونو به خونشون دعوت مي كنه امير با شهوت زياد و خوروندن عرق به افسانه بيچاره اونو بي حيثيت كرده بود و پرده اش رو پاره كرده بود افسانه هم بعد از اون قضيه چند بار قصد خود كشي كرده بود ولي هر سري يكي از دوستاش مي رسيدند و اونو نجات مي دادند و به بيمارستان مي رسوندن من داشتم از ناراحتي گريه ام مي گرفت نمي تونستم خودم رو كنترل كنم از اون روز مي گفت كه چون ميلي به ادامه زندگي نداشتم خرجم رو از اين كار به دست ميارم چون پدر و مادرم منو از خونه طرد كردند منم به خاطر زيباييم كاري بهتر از اين پيدا نكردم كه انجام بدم شروع كردم به امار دادن و قيمت دادن بحث به اينجا كه رسيد از من پرسيد تو كه تو زندگيت مشكلي نداري چي از غم و درد من مي دوني دلم مي خواست در اغوشش بگيرم و با هم يه اهوايي گريه كنيم شما هم اگه گريه تون گرفت بزنيد زير گريه جاي دوري نميره!
خوب من گفتم دوست دارم بيشتر باهات اشنا بشم ادرسشون رو گرفتم كه شب برم پيشش و بيشتر با هم حرف بزنيم چون من از درد دل مردم خوشم مي اومد وقتي اون رفت يه چند تا از دوستام كه تو خط من بودند جلو اومدند و هر كي يه كس وشعري مي گفت و متلك پشت متلك تو كون ما مي كردند انگار خودشون خوار و مادر ندارند به من مي گفتند اي كس كش به چندي راضيش كردي ما كه نتونستيم با 40 هزار تومن كمتر جورش كنيم من از كوره در رفتم و از پيششون رفتم طاقت اين حرف ها رو نداشتم خيلي رويايي شده بودم نمي تونستم خودم رو كنترل كنم رفتم به خونه اي كه با يه چند تا ازبچه ها كرايه كرده بوديم ما سه نفر بوديم اونجا و اونا اهل هيچي نبودند همه شون همشهري هاي خودم بودند و تقريبا بچه مثبت هاي دانشگاه بودند كسي زياد باهاشون حال نمي كرد يه ريش و پشم تخمي داشتند ولي من دوستشون داشتم چون همدرد من تو زمون تنهايي و غربت بودند من رفتم حموم يه دوش باحالي گرفتم سر وصورتم و پشم و پيلي يا رو هم با يه تيغ زدم چون اصلا از ريش و پشم خوشم نمي اومد ولي هم خونه اي هام بهم گير مي دادند منم بهشون گفته بودم كه يه خونه پيدا كردم از پيششون مي رم چون اصلا تحملشون نمي شد بكنم يه وقتايي خوب بگذريم سرتون رو درد نيارم يه لباس شيك پوشيدم ادكلن زدم و از اين قبيل سانتال پالمان ها كه مي كنند من دوست داشتم هميشه شيك بگردم حتي براي خريدن نون!
ساعت 8 شب بود سوار ماشين شدم قبلش به احسان يكي از دوستام زنگ زدم كه اگه مشكلي پيش اومد من خونه اون هستم و به همرام هر ساعت يه زنگي بزنه و اگه بر نداشتم سريع خودشو به اونجا برسونه بچه با معرفتي بود گفت خوش بگذره من مقصود اونو اون اول نفهميدم رفتم تا در خونشون تو پايين شهر يه خونه تقريبا 90 متري گرفته بودند كه سه تا بودند كه اونطوري كه من اطلاع داشتم همه شون اهل كار بودند و از دم هم متاسفانه دانشجو بودند رفتم زنگ بزنم خونه شون طبقه سوم بود خودش ايفون رو برداشت با يه صداي زيبايي به من گفت شمايي اقا مهدي منم با كمال با ادبي گفتم بله عزيزم لطفا درو باز كنيد چون ديگه پاهام دارند خسته ميشن از پشت ايفون خنده اش گرفت منم همين طور بلاخره در باز كرد منم رفتم تو اين فكر بودم از زندگيش يه داستان بنويسم و جايزه اسكار رو بگيرم تو اين فكر بودم كه به در خونه شوم رسيدم تا اومدم در بزنم خودش در رو باز كرد.
من تا حالا زياد به قيافه اش توجه نكرده بودم ولي يه ان ديدم يه دختر با يه تاپ نازك كه از پشتش معلوم بود كرسرت تنش نيست و نوك پستوناش معلوم بود چشماي نازي داشت مشكي بود قدش هم تقريبا در حد 180 بود كمر باريك و زيبايي داشت تازه فهميدم بچه ها مي گفتند با 40 هزار تومن به زور پا مي ده يعني چه واقعا مثل سلطان ارزو هاي من بود ترسيدم نكنه خودم رو نتونم كنترل كنم اولش دو به شك بودم ولي اون دست منو گرفت و به داخل برد چه خونه اي از همون اولش عكس هاي سكسي زده بودند تا دم دستشويي شون واقعا مثل اينكه يه جنده خونه بود من داشتم تازه ميفهميدم چه خبره صداي اهنگ باحالي از تو اشپزخونه مي اومد اون رفت از تو اشپزخونه برام يه شربت بياره عطر باحالي داشت ادم رو وسوسه مي كرد كه بكوندش ولي من از اون ادما نبودم تا اومد كنار من نشت موهاي زيبايي داشت مي خواستم موهاش رو تو دستام بگيرم و با هاشون بازي كنم نزديك تر شد پاهاش رو رو پاهاي من گذاشت من داشتم ديگه از شدت شهوت ديوانه مي شدم نمي تونستم خودم رو كنترل كنم گفت اهل چي هستي اهل عرق شراب ويسكي يا چيز ديگه؟
من گفتم از مشروب زياد خوشم نمياد ادم رو از خود بي خود ميكنه اون گفت اهل كس چي هستي؟
گفتم تا كي باشه!
گفت از من بهتر هم مگه هست!
من گفتم من پول ندارم!
گفت من كي گفتم تو پول بده من خودت رو مي خوام بعد خودش رو انداخت رو من و شروع كرد به لب گرفتن!
منم از تعجب شاخ در اورده بودم اوايل خودم رو كنار مي كشيدم ولي كم كم ديگه خجالتم ريخت منم شروع كردم به لب گرفتن و در اوردن تاپ و كرسرتش تا در اوردم ديدم واي چه پستونهاي زيبايي داره تو كار خدا موندم كه اين همه زيبايي رو يه جا به اون داده بود پستونهاش رو گرفتم و شروع كردم به فشار دادن اونا چه حالي مي داد داشتم كف مي كردم خيلي حال مي داد هر چي بيشتر فشار مي دادم بيشتر حال مي كردم و اونم در قبال با فشار بيشتر من بيشتر جيغ مي كشيد پستوناش كاملا سفت شده بود ديدم اينم ديگه حال نمي ده دامنشو در اوردم و همچنين شورتشو عجب كس ماماني داشت توي فيلمها هم يه همچين كسي نديده بودم يه دونه مو رو اون نبود ولي يه مشكلي داشت ترشحاتش زياد بود لاي پاهاش خيس بود اولش مي خواستم مثل تو فيلم ها كسش رو ليس بزنم ولي بدم اومد اون شروع كرد به در اوردن لباس هاي من تا اومد شورتم رو در بياره يه ان خجالت كشيدم ولي اون سريع در اورد و شروع كرد به ساك زدن ديدم عجب حالي ميده يه 2 دقيق ها داشت ساك مي زد ديدم داره ابم مياد گفتم بسه بعد گفت كاندوم داري گفتم نه!
من كه اطلاع نداشتم كه اينجوري ميشه بعد خودش رفت و از تو كمدش يه كاندوم اورد ناكس مجهز هم بود كاندوم رو با دندوناش پاره كرد و اونو ليس زد و يواش رو كيرم كشيد من تا اونو كشيد روش يه احساس بدي كردم ولي خواب اگه ايدز مي گرفتم بايد دو تا احساس بد داشته باشم!
رفت تو اتاقش رو تخت خوابيد منم دنبالش به اتاق رفتم كيرم ديگه تقريبا به حالت اولش برگشته بود يعني احساس اب و اين حرف ها رو نداشت من احساس خوبي داشتم بار اولم بود ديگه منم رفتم روش خوابيدم و سر كيرم رو تو كسش كردم و يواش يواش اونو وارد كسش كردم ديدم عجب حالي مي ده شروع كردم به عقب و جلو كردن اولش به زور مي رفت! كسش تنگ بود ولي ترشحاتش خيلي زياد بود و گرماي بدنش رو كاملا ميشد احساس كني با تمام وجود اونم حال مي كرد و به چشمام زل زده بود من يه ان فكر كردم مي خواد منو با چشاش بخوره من يه چند دقيقه اي اين كار رو كردم ديدم ابم داره مياد كيرم رو از تو كسش در اوردم و كاندوم رو بيرون كشيدم افسانه گفت ابت رو رو زمين نريز يه مشما از زير تختش در اورد و زير كيرم گرفت منم با تمام فشار به بيرون پاشيدم يه خوردش به اون پاشيد من از اين كارم بدم اومد گفتم منو ببخش!
گفت اشكالي نداره مي شورمش بعد از اينكه ابم تا تحش اومد اون پلاستيك رو ته سطل زباله انداخت و لاي پاهاش رو پاك كرد منم به دستشويي رفتم و خودم رو شستم اونم لباسش رو عوض كرد و اومد باز پيشم و رفت از تو اشپزخونه يه نوشيدني اورد و با هم خورديم من ازش تشكر كردم و گفتم تا حالا يه همچين حالي نكرده بودم ولي قصد من از اينكه اينجا بيام چيز ديگه اي بود و بعد تمام داستان زندگيش رو از بچگي اش تا زماني كه به دانشگاه بياد برام تعريف كرد كه اگه دوست داشتيد ميتونيد بگيد تا براتون تعريف كنم ولي سكسي نيست ها اما خيلي داستان جالبي داره حتما خوشتون ميايد فعلا خداحافظ
من دوست ندارم داستان يا از اين قبيل كس و شعرها بنويسم ولي خوب يكي از دوستان بد جوري تنگ من گذاشته كه يه چيزي ينويسم ولي اخه چي بنويسم من ياد اولين خاطره سكسي خودم افتادم كه تقريبا جالب ترين هم بود!
من يه بچه اصفهاني بودم كه تخمي دانشگاه تهرون قبول شده بودم اون اوايل فكر از خونه دور بودن حسابي ناراحتم مي كرد ولي خوب فكر رفتن به دانشگاه يه حال ديگه بهم مي داد منم به اميد همين كه تو دانشگاه مثل خونه ادم مي مونه رفتم اونجا اون اوايل زياد با بچه ها نمي گشتم چون با اونا تقريبا اخت نبودم و از قبل نمي شناختم ولي كمكم با تقلب دادن سر امتحان و امتحان دادن جاي اونا با هاشون رفيق شديم اونم چيطوري فابريك فابريك چه دختر چه پسر همگي بچه هاي با حالي بودند ما رو دنبال خودشون به پارتي و جشن و از اين قبيل مراسم مي بردند كه يه دو سه بار هم گير برادر هاي 110 ... افتاديم.
من يه ماشين داشتم و يه كارت بسيج فعال به خاطر اون كارت يه دو سه باري فرار كرديم خوب اصل داستان از جايي شروع ميشه كه من داشتم تو دانشگاه با يه چند تا بچه ها سگ چرخ مي زديم يهو يه دختري از بغلمون رد شد يه نگاه جالبي به من كرد كه تا حالا هيچ دختري به من اين جوري نگاه نكرده بود دلم شروع به تاپ تاپ كرد رفقا كه اين صحنه رو ديدند يكي شون بي هوا زد تو سرم كه شيطون ما نتونستيم يه سال اونو طورش كنيم اخه خانوم جنده تشريف دارند!
من از خودم يه ان بدم اومد چون من عاشق يه دختر جنده شده بودم تو حول ولا افتاده بودم نه مي تونستم بگم دوسش دارم نه مي تونستم بگم دوستش ندارم تو خودم بودم كه هواسم نبود دوستام رفتند و همون ان كه اونا رفتند اون اومد جلو مثل اينكه منتظر بود اونا برند اومد جلو من به خودم اومدم ديدم كنارم وايستاده ولي نمي تونستم به چشماش نگاه كنم ولي اون داشت به چشمام ذل مي زد دلم به حالش سوخت با عشق عجيبي به من نگاه مي كرد نتونستم خودم رو كنترل كنم شروع كردم به سين جين مين جيم كه شما با من چيكار داريد چرا با احساست من بازي مي كنيد من نمي تونم به چشماي شما نگاه كنم نمي تونم با شما هم دوست بشم چون حرفهايي در مورد شما از بچه ها شنيدم كه باورم نشد بعد اون شروع به حرف زدن كرد ولي وقتي مي خواست حرف بزنه قطره اشكي در چشماش جاري شد كه دلم رو حسابي سوزوند گفت تو هم اگه مثل من يه ترم گير شهريه ات مي افتادي و به يه نامرد رو مي انداختي الان حال منو مي فهميدي من تازه متوجه شدم اون چقدر به درس علاقه داره شروع كرد به تعريف كل داستان اون ترم دوم پولش كم بوده و پدر و مادرش هم بيشتر نداشتن كه كمكش كنند اونم مجبور مي شه از پسري به نام امير كه هم كلاسي خودش بوده و بچه مايه دار اون كلاس بوده پول قرض كنه اونم كه يه بچه هيز بوده از راه قبول كرده و اون پول رو به اون قرض داده بود ولي افسانه بي خبر از همه چيز با اون دوست شده بود و خبر از قصد بد امير نداشته يه شب كه اونو به خونشون دعوت مي كنه امير با شهوت زياد و خوروندن عرق به افسانه بيچاره اونو بي حيثيت كرده بود و پرده اش رو پاره كرده بود افسانه هم بعد از اون قضيه چند بار قصد خود كشي كرده بود ولي هر سري يكي از دوستاش مي رسيدند و اونو نجات مي دادند و به بيمارستان مي رسوندن من داشتم از ناراحتي گريه ام مي گرفت نمي تونستم خودم رو كنترل كنم از اون روز مي گفت كه چون ميلي به ادامه زندگي نداشتم خرجم رو از اين كار به دست ميارم چون پدر و مادرم منو از خونه طرد كردند منم به خاطر زيباييم كاري بهتر از اين پيدا نكردم كه انجام بدم شروع كردم به امار دادن و قيمت دادن بحث به اينجا كه رسيد از من پرسيد تو كه تو زندگيت مشكلي نداري چي از غم و درد من مي دوني دلم مي خواست در اغوشش بگيرم و با هم يه اهوايي گريه كنيم شما هم اگه گريه تون گرفت بزنيد زير گريه جاي دوري نميره!
خوب من گفتم دوست دارم بيشتر باهات اشنا بشم ادرسشون رو گرفتم كه شب برم پيشش و بيشتر با هم حرف بزنيم چون من از درد دل مردم خوشم مي اومد وقتي اون رفت يه چند تا از دوستام كه تو خط من بودند جلو اومدند و هر كي يه كس وشعري مي گفت و متلك پشت متلك تو كون ما مي كردند انگار خودشون خوار و مادر ندارند به من مي گفتند اي كس كش به چندي راضيش كردي ما كه نتونستيم با 40 هزار تومن كمتر جورش كنيم من از كوره در رفتم و از پيششون رفتم طاقت اين حرف ها رو نداشتم خيلي رويايي شده بودم نمي تونستم خودم رو كنترل كنم رفتم به خونه اي كه با يه چند تا ازبچه ها كرايه كرده بوديم ما سه نفر بوديم اونجا و اونا اهل هيچي نبودند همه شون همشهري هاي خودم بودند و تقريبا بچه مثبت هاي دانشگاه بودند كسي زياد باهاشون حال نمي كرد يه ريش و پشم تخمي داشتند ولي من دوستشون داشتم چون همدرد من تو زمون تنهايي و غربت بودند من رفتم حموم يه دوش باحالي گرفتم سر وصورتم و پشم و پيلي يا رو هم با يه تيغ زدم چون اصلا از ريش و پشم خوشم نمي اومد ولي هم خونه اي هام بهم گير مي دادند منم بهشون گفته بودم كه يه خونه پيدا كردم از پيششون مي رم چون اصلا تحملشون نمي شد بكنم يه وقتايي خوب بگذريم سرتون رو درد نيارم يه لباس شيك پوشيدم ادكلن زدم و از اين قبيل سانتال پالمان ها كه مي كنند من دوست داشتم هميشه شيك بگردم حتي براي خريدن نون!
ساعت 8 شب بود سوار ماشين شدم قبلش به احسان يكي از دوستام زنگ زدم كه اگه مشكلي پيش اومد من خونه اون هستم و به همرام هر ساعت يه زنگي بزنه و اگه بر نداشتم سريع خودشو به اونجا برسونه بچه با معرفتي بود گفت خوش بگذره من مقصود اونو اون اول نفهميدم رفتم تا در خونشون تو پايين شهر يه خونه تقريبا 90 متري گرفته بودند كه سه تا بودند كه اونطوري كه من اطلاع داشتم همه شون اهل كار بودند و از دم هم متاسفانه دانشجو بودند رفتم زنگ بزنم خونه شون طبقه سوم بود خودش ايفون رو برداشت با يه صداي زيبايي به من گفت شمايي اقا مهدي منم با كمال با ادبي گفتم بله عزيزم لطفا درو باز كنيد چون ديگه پاهام دارند خسته ميشن از پشت ايفون خنده اش گرفت منم همين طور بلاخره در باز كرد منم رفتم تو اين فكر بودم از زندگيش يه داستان بنويسم و جايزه اسكار رو بگيرم تو اين فكر بودم كه به در خونه شوم رسيدم تا اومدم در بزنم خودش در رو باز كرد.
من تا حالا زياد به قيافه اش توجه نكرده بودم ولي يه ان ديدم يه دختر با يه تاپ نازك كه از پشتش معلوم بود كرسرت تنش نيست و نوك پستوناش معلوم بود چشماي نازي داشت مشكي بود قدش هم تقريبا در حد 180 بود كمر باريك و زيبايي داشت تازه فهميدم بچه ها مي گفتند با 40 هزار تومن به زور پا مي ده يعني چه واقعا مثل سلطان ارزو هاي من بود ترسيدم نكنه خودم رو نتونم كنترل كنم اولش دو به شك بودم ولي اون دست منو گرفت و به داخل برد چه خونه اي از همون اولش عكس هاي سكسي زده بودند تا دم دستشويي شون واقعا مثل اينكه يه جنده خونه بود من داشتم تازه ميفهميدم چه خبره صداي اهنگ باحالي از تو اشپزخونه مي اومد اون رفت از تو اشپزخونه برام يه شربت بياره عطر باحالي داشت ادم رو وسوسه مي كرد كه بكوندش ولي من از اون ادما نبودم تا اومد كنار من نشت موهاي زيبايي داشت مي خواستم موهاش رو تو دستام بگيرم و با هاشون بازي كنم نزديك تر شد پاهاش رو رو پاهاي من گذاشت من داشتم ديگه از شدت شهوت ديوانه مي شدم نمي تونستم خودم رو كنترل كنم گفت اهل چي هستي اهل عرق شراب ويسكي يا چيز ديگه؟
من گفتم از مشروب زياد خوشم نمياد ادم رو از خود بي خود ميكنه اون گفت اهل كس چي هستي؟
گفتم تا كي باشه!
گفت از من بهتر هم مگه هست!
من گفتم من پول ندارم!
گفت من كي گفتم تو پول بده من خودت رو مي خوام بعد خودش رو انداخت رو من و شروع كرد به لب گرفتن!
منم از تعجب شاخ در اورده بودم اوايل خودم رو كنار مي كشيدم ولي كم كم ديگه خجالتم ريخت منم شروع كردم به لب گرفتن و در اوردن تاپ و كرسرتش تا در اوردم ديدم واي چه پستونهاي زيبايي داره تو كار خدا موندم كه اين همه زيبايي رو يه جا به اون داده بود پستونهاش رو گرفتم و شروع كردم به فشار دادن اونا چه حالي مي داد داشتم كف مي كردم خيلي حال مي داد هر چي بيشتر فشار مي دادم بيشتر حال مي كردم و اونم در قبال با فشار بيشتر من بيشتر جيغ مي كشيد پستوناش كاملا سفت شده بود ديدم اينم ديگه حال نمي ده دامنشو در اوردم و همچنين شورتشو عجب كس ماماني داشت توي فيلمها هم يه همچين كسي نديده بودم يه دونه مو رو اون نبود ولي يه مشكلي داشت ترشحاتش زياد بود لاي پاهاش خيس بود اولش مي خواستم مثل تو فيلم ها كسش رو ليس بزنم ولي بدم اومد اون شروع كرد به در اوردن لباس هاي من تا اومد شورتم رو در بياره يه ان خجالت كشيدم ولي اون سريع در اورد و شروع كرد به ساك زدن ديدم عجب حالي ميده يه 2 دقيق ها داشت ساك مي زد ديدم داره ابم مياد گفتم بسه بعد گفت كاندوم داري گفتم نه!
من كه اطلاع نداشتم كه اينجوري ميشه بعد خودش رفت و از تو كمدش يه كاندوم اورد ناكس مجهز هم بود كاندوم رو با دندوناش پاره كرد و اونو ليس زد و يواش رو كيرم كشيد من تا اونو كشيد روش يه احساس بدي كردم ولي خواب اگه ايدز مي گرفتم بايد دو تا احساس بد داشته باشم!
رفت تو اتاقش رو تخت خوابيد منم دنبالش به اتاق رفتم كيرم ديگه تقريبا به حالت اولش برگشته بود يعني احساس اب و اين حرف ها رو نداشت من احساس خوبي داشتم بار اولم بود ديگه منم رفتم روش خوابيدم و سر كيرم رو تو كسش كردم و يواش يواش اونو وارد كسش كردم ديدم عجب حالي مي ده شروع كردم به عقب و جلو كردن اولش به زور مي رفت! كسش تنگ بود ولي ترشحاتش خيلي زياد بود و گرماي بدنش رو كاملا ميشد احساس كني با تمام وجود اونم حال مي كرد و به چشمام زل زده بود من يه ان فكر كردم مي خواد منو با چشاش بخوره من يه چند دقيقه اي اين كار رو كردم ديدم ابم داره مياد كيرم رو از تو كسش در اوردم و كاندوم رو بيرون كشيدم افسانه گفت ابت رو رو زمين نريز يه مشما از زير تختش در اورد و زير كيرم گرفت منم با تمام فشار به بيرون پاشيدم يه خوردش به اون پاشيد من از اين كارم بدم اومد گفتم منو ببخش!
گفت اشكالي نداره مي شورمش بعد از اينكه ابم تا تحش اومد اون پلاستيك رو ته سطل زباله انداخت و لاي پاهاش رو پاك كرد منم به دستشويي رفتم و خودم رو شستم اونم لباسش رو عوض كرد و اومد باز پيشم و رفت از تو اشپزخونه يه نوشيدني اورد و با هم خورديم من ازش تشكر كردم و گفتم تا حالا يه همچين حالي نكرده بودم ولي قصد من از اينكه اينجا بيام چيز ديگه اي بود و بعد تمام داستان زندگيش رو از بچگي اش تا زماني كه به دانشگاه بياد برام تعريف كرد كه اگه دوست داشتيد ميتونيد بگيد تا براتون تعريف كنم ولي سكسي نيست ها اما خيلي داستان جالبي داره حتما خوشتون ميايد فعلا خداحافظ
اولین سکس با شیرین
اولین سکس با شیرین
سلام
این داستان روکه می خوام براتون بگم مربوط به 4-5 سال پیشه. زمانیکه شیرین خانوم با خونوادشون تشریف آوردن به کوچه ما. بذارین اول درباره شیرین خانوم براتون بگم. این شیرین خانومی که می خوام داستان اولین سکسشو با من براتون تعریف کنم قدش 175 سانتی متره ، ابروهای کشیده ، چشمای خمار(که ببینیدش خودتون رو خراب میکنید) کمر باریک و باسن برجسته خوش فرم. به هر حال من از همون اولین باری که اونو دیدم پیش خودم گفتم که من حتما باید با این حوری یه سکس درست و حسابی داشته باشم. بالاخره بعد از چند ماه که اونجا بودن من تقریبا روزی یک بار اونو می دیدم و حسرت می خوردم و فقط یه سلام خشک و خالی و همین . چند ماهی به همین منوال گذشت که من جراتم بیشتر شده بود و سلام و علیک گرمتری باهاش می کردم و اونم مثل دخترهای خوب جوابم رو می داد . نزدیک به عید بود که مامان و باباش برای کار باباش مجبور بودن 3 روز برن جنوب . اینو هم بگم که بابای شیرین خانوم پیمانکار ساختمونه و تو جنوب هم یه پروژه سنگین داشت که باید می رفت اونجا. خلاصه اونا رفتن و من مونده بودم که با چه بهانه ای سر صحبت رو باهاش وا کنم تا بتونم اونجا برم. روز اول همینطوری گذشت و من تو کف بودم. شب تا صبح تو این فکر بودم که باید چکار کنم تا رفتم با یکی از دوستای نزدیکم که تو این کار واردتر بود مشورت کنم که اونم گفت به بهانه کامپیوتر برو خونشون. من هم گفتم ببینم چکار می تونم بکنم . ظهر رفتم خونه ناهار رو خوردم وبه بهانه ماشین شستن اومدم تو حیاط و از لای در سرک می کشیدم تا شیرین جون ازمدرسه تشریف بیارن که یهو دیدم که رد شد و رفت سمت خونشون . من هم سریع کارمو تموم کردم و رفتم یه دست و رویی شستم واز تو اتاقم دو سه تا سی دی برداشتم حرکت به سمت خونه شیرین جون. تو راه حرفایی که می خواستم بهش بگم روپیش خودم تکرار می کردم که مبادا چیزی رو از قلم بندازم. رسیدم در خونشون ولی می ترسیدم زنگ بزنم .پیش خودم گفتم نکنه در رو روم باز نکنه . تو همین فکرا بودم که یهو دیدم در باز شد و جلوم واستاده . به خودم ریده بودم زبونم بند اومده بود . بهم گفت کاری داشتین؟ منم با ترس گفتم ببخشید کامپیوترم خراب شده می خوام این چند تا سی دی رو رایت کنم چون قولش رو به دوستام دادم غروب براشون ببرم . گفت الان که نمی شه می خوام برم ساندویچی یه چیزی بخورم . روده کوچیکم داره روده بزرگم رو می خوره . منم فرصت طلب گفتم شما تشریف داشته باشین من با ماشین می رم براتون می خرم. اولش قبول نمی کرد تا بعد از اصرار های من قبول کرد. سی دی ها رو از من گرفت گفت تا بر می گردین منم اینا رو براتون رایت می کنم. منم که حسابی اعصابم کیری شده بود که من الان برم براش ساندویچ بگیرم اونم میاد دم در می گه بیا اینم سی دی هات . خلاصه رفتم براش ساندویچ رو گرفتم زنگ زدم از پشت آیفون گفت بیا تو. تو کونم عروسی بود . پیش خودم می گفتم می شه من بهش نزدیک شم.
رفتم بالا دیدم یه شلوارک تا رو زانو پوشیده و یه تاپ چسبون . تا دیدمش کیرم راست شده بود. ساندویچ رو بهش دادم بهش گفتم اجازه می دی کنارتون بشینم تا شما غذاتون رو بخورید اونم گفت ایرادی نداره . این پرستیژ و کلاسش داشت منو دیوونه می کرد. برام یه لیوان نوشابه ریخت بدون اینکه یه تعارفی بکنه تو غذا خوردی یا نه مثل گاو شروع به خوردن کرد منم مثل دیوونه ها زل زده بودم و نگاش می کردم که یهو گفت چیه ادم ندیدی منم که ترسیده بودم بهش گفتم چرا ولی مثل شما خوشگل ندیدم که اونم در جواب بهم گفت اَر اَرشما پسرا همتون لنگه هم بی شرف و پس فطرتین. خیلی بهم برخورد اونم دید که من عصبانی شدم گفت چیه راست می گم دیگه . همتون فقط آدم رو برای سکس می خواین . تازه دو زاریم افتاد که احتمال داره قبلا کیر خورده باشه از دوست پسرش که دیدم سر صحبت رو خودش باز کرد که تو شهری که قبلا بودن با یه پسری دوست بوده و اونو آورده بود خونشون تا اینو بکنه اینم فرار کرده بود . من که هی تو دلم تف و لعنت به خودم می فرستادم که اینم شانس کیری ما رو یکی هم که دست گذاشتیم اینم زد تو راه گوز ما. با مول بازی و زبون ریختن یه کمی دلش رو بدست آوردم گفتم الان موقشه . بریم تا من سی دی ها رو رایت کنم اونم اتاقش رو بهم نشون داد تا رفتم تو اتاقش پشمام فر خورد. رو در و یوارش پربود ازعکسهای نیمه لخت از هنر پیشه های زن هالیوود. پیش خودم گفتم حالا این شد می تونم با این چیزا سر صحبت رو باهاش وا کنم. ازش پرسیدم این همه عکس رو از کجا اوردی؟ گفت از جنوب خریده . کم کم مول بازیم داشت گل می کرد بهش گفتم چرا اینا نیمه لختن؟ اونم درجواب گفت از این به بعد میگم برات لخت عکس بگیرن . زدم زیر خنده که دیدم اونم هیچ عکس العملی نشون نداد. گفتم عجب آدم خشکیه . نشست پشت دستگاه تا سی دی ها رو رایت کنه ازش پرسیدم که بازم از این عکسا تو کامپیوترت داری که یهو با یه حالت اخم برگشت و یه چشم غره ای به من رفت که نزدیک بود خودم رو خراب کنم منم کم نیاوردم گفتم چیه من حرف بدی نزدم اگه نداری بگو ندارم که گفت دارم خوبش رو هم دارم. گفتم نشون بده . اونم نامردی نکرد و یه عالمه عکسهایی که از اینترنت گرفته بود رو بهم نشون داد که تو اینا دویا سه تاش تمام لخت بودن. یه صندلی آوردم کنارش نشستم تا با هم عکسها رو ببینیم که یه عکس از جنیفر نظرم رو به خودش جلب کرد و شروع کردم گیردادن کونهای قلمبه جنیفر. اونم داشت در این مورد با من کل کل می کرد که خودم رو یهو بهش نزدیکتر کردم دیدم خودش رو کشید عقب بهش گفتم نترس باهات کاری ندارم . من که مثل او دوست پسر عوضیت نیستم. این زبون هم بالاخره یه جایی به درد آدم می خوره . نزدیکش که شدم صورتم رو بردم کنار گونه هاش و یه بوس کوچیکش کردم. جا خورده بود و با تعجب منو نگاه می کرد. گفتم بابا یعنی حق همسایگی رو نباید به جا بیاریم تا اومد حرف بزنه یه دونه دیگه بوسیدمش. داشت دیوونه می شدکه چرا من دارم این کارا رو می کنم. کم کم به این کارام عادت کرد و همینطور که داشت عکسها رو نگاه می کرد می بوسیدمش تا یهو از پشت گردنشو گرفتم و با زبونم نرمه گوشش رو لیسیدم دیدم یه آه خفیفی کشید گفت نکن امیر بدم میاد. منم که تازه نقطه حساسش رو پیدا کرده بودم مگه ول کن بودم. شاید تو پنج دقیقه شش هفت بار این کار رو کردم دیگه برای هر دومون عادی شده بود که لبم رو گذتشتم رو لبش و شروع کردم به مکیدن . وای که چه لبای نرمی داشت اونم داشت حال می کرد و زبونش رو تو دهن من می گردوند . کیرم داشت منفجر می شد بهش گفتم بیا رو تخت که دیدم اشک تو چشاش جمع شد و گفت می ترسم . منم که از شق درد داشتم می مردم گوشم به این حرفا بدهکار نبود . با یه ذره زبون بازی آوردمش رو تخت و شروع کردم ازش لب گرفتن و رفتم رو نقطه حساسش ، نرمه گوشش یه ذره مکیدمش که دیدم الان آمادست تا نقشم رو عملی کنم.کم کم با دستام رفتم سراغ سینه هاش واونا رو از روی تاپ می مالوندم . هردومون تو اوج لذت بودیم که من تاپش رو زدم بالا دو تا لیموی کوچولو اومد بیرون چشام از حلقه زده بود بیرون که اونم تو اون حالت بهم گفت چیه تا حالا سینه ندیدی؟ واقعا جوابی نداشتم که بهش بدم. کم کم اومدم پایین و شروع کردم اون دو تا سینه ها رو خوردن وای نمی دونین چه لذتی داشتیم هردومون میبردیم. همینطور کارم رو ادامه دادم تا رسیدم به شرتش خیس خیس بود . یه کم با دست اون چوچوله نازش رو براش مالیدم تا یهو دیدم پاشو جمع کرد و لرزید که فهمیدم ارضا شده . بلندش کردم گفتم حالا نوبت تو.،شروع کن.اونم شروع کرد لباسام رو در آوردن ، کیرم رو گرفته بود دستش دیدم داره نگاش می کنه بهش گفتم میکروفن نگرفتی دستت ، گفت چکارش کنم گفتم هیچی بکن تو کونم بخورش دیگه. اول یه ذره ناز ونوزکردبعد آروم آروم کرد تو دهنش شروع کرد به ساک زدن زیاد حرفه ای نبود منم تا دیدم اینجوریه دوباره خوابوندمش رو تخت و دوباره شروع کردم به ور رفتن با چوچولش و کمی هم با انگشت تو سوراخش هم می کردم . یه کمی از آبش رو دور و بر کونش مالیدم و شروع کردم با انگشت اونو وا کردن. دیدم هی خودشو جمع می کنه آخه بدبخت اولین بارش بود که با کونش کسی ور می رفت. رفتم از روی میز آرایشش یه کمی کرم برداشتم و زدم رو کیرم و اونو حسابی چربش کردم تا این صحنه رو دید گفت امیر می خوای چکار کنی؟درد داره . گفتم نه بابا اگه شل کنی درد نداره . کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش یکم فشار دادم دیدم خودش رو سفت کرده و می گه در بیار منم می دونستم اگه در بیارم دیگه نمی ذاره تو سوراخش بکنم برای همین همون تو نگه داشتم تا عضله هاش وا بشه بعد از یک دقیقه اروم شروع کردم به تلمبه زدن داشت بدبخت از درد میمرد و شروع کرده بود به جیغ زدن گفت بابا در بیار بذار جلوم . منم مونده بودم که این داره خالی می بنده که اینو در بیاره یا واقعا میگه بذارم جلوش ، از طرفی هم می ترسیدم چون اون دختر بود بعدا برام شر بشه . به هر حال در آوردم وگفتم بر گرد اونم سریع برگشت . دست و پام داشت می لرزید که چکار کنم که گفت بذار تو چرا معطلی دارم میمیرم. منم آروم گذاشتم دم سوراخش و شروع کردم به بازی کردن. اینقدر خیس بود که نفهمیدم کی رفت اون تو ویهویه داد بلندی زد و احساس کردم کیرم داغ شده. فکر کردم آبم اومده کشیدم بیرون دیدم که کیرم خونیه و فهمیدم چه گهی خوردم و پردش رو زدم. اعصابم خیلی کیری بود و تموم حس کردنم از بین رفته بود.اونم فهمیده بود که جریان از چه قراره منو دلداری داد و گفت عیبی نداره من خودم گفتم از این به بعد تو مال خودمی. زودباش کارتو شروع کن . منم که یه کمی قوت قلب گرفته بودم سریع دست به کار شدم و کیرم رو با دستمال پاک کردم اونم رفت خودشو شست ودوباره دست به کارشدیم. ولی این دفعه خیلی راحت رفت تو و آه و اوهش تموم خونه رو برداشته بود دیدم باز به خودش لرزید و فهمیدم بازم ارضا شده . آب من هم کم کم داشت میومد بلندش کردم و رو تخت نشوندمش و گفتم باید برام ساک بزنی اونم شروع کرد با ولع هر چه تموم تر کیرم رو خوردن که بهش گفتم آبم رو باید بخوری اونم قبول کرد. یهو آبم با سرعت نور تو دهنش پر شد اونم نامردی نکرد همش رو قورت داد. بعد یه ذره دور و برش رو برام مالید. با هم رفتیم حموم همدیگر رو شستیم منم اومدم خونه ساعت تقریبا 10 بود. رفتم خوابیدم تا ساعت 10 فردا. تا مامانش اینا برگردن من بالای ده بار کردمش و هنوز که هنوزه بعد از این پنج سال من هنوز از کردنش خسته نمی شم.
امیدوارم که ازاین داستان خوشتون اومده باشه.
سلام
این داستان روکه می خوام براتون بگم مربوط به 4-5 سال پیشه. زمانیکه شیرین خانوم با خونوادشون تشریف آوردن به کوچه ما. بذارین اول درباره شیرین خانوم براتون بگم. این شیرین خانومی که می خوام داستان اولین سکسشو با من براتون تعریف کنم قدش 175 سانتی متره ، ابروهای کشیده ، چشمای خمار(که ببینیدش خودتون رو خراب میکنید) کمر باریک و باسن برجسته خوش فرم. به هر حال من از همون اولین باری که اونو دیدم پیش خودم گفتم که من حتما باید با این حوری یه سکس درست و حسابی داشته باشم. بالاخره بعد از چند ماه که اونجا بودن من تقریبا روزی یک بار اونو می دیدم و حسرت می خوردم و فقط یه سلام خشک و خالی و همین . چند ماهی به همین منوال گذشت که من جراتم بیشتر شده بود و سلام و علیک گرمتری باهاش می کردم و اونم مثل دخترهای خوب جوابم رو می داد . نزدیک به عید بود که مامان و باباش برای کار باباش مجبور بودن 3 روز برن جنوب . اینو هم بگم که بابای شیرین خانوم پیمانکار ساختمونه و تو جنوب هم یه پروژه سنگین داشت که باید می رفت اونجا. خلاصه اونا رفتن و من مونده بودم که با چه بهانه ای سر صحبت رو باهاش وا کنم تا بتونم اونجا برم. روز اول همینطوری گذشت و من تو کف بودم. شب تا صبح تو این فکر بودم که باید چکار کنم تا رفتم با یکی از دوستای نزدیکم که تو این کار واردتر بود مشورت کنم که اونم گفت به بهانه کامپیوتر برو خونشون. من هم گفتم ببینم چکار می تونم بکنم . ظهر رفتم خونه ناهار رو خوردم وبه بهانه ماشین شستن اومدم تو حیاط و از لای در سرک می کشیدم تا شیرین جون ازمدرسه تشریف بیارن که یهو دیدم که رد شد و رفت سمت خونشون . من هم سریع کارمو تموم کردم و رفتم یه دست و رویی شستم واز تو اتاقم دو سه تا سی دی برداشتم حرکت به سمت خونه شیرین جون. تو راه حرفایی که می خواستم بهش بگم روپیش خودم تکرار می کردم که مبادا چیزی رو از قلم بندازم. رسیدم در خونشون ولی می ترسیدم زنگ بزنم .پیش خودم گفتم نکنه در رو روم باز نکنه . تو همین فکرا بودم که یهو دیدم در باز شد و جلوم واستاده . به خودم ریده بودم زبونم بند اومده بود . بهم گفت کاری داشتین؟ منم با ترس گفتم ببخشید کامپیوترم خراب شده می خوام این چند تا سی دی رو رایت کنم چون قولش رو به دوستام دادم غروب براشون ببرم . گفت الان که نمی شه می خوام برم ساندویچی یه چیزی بخورم . روده کوچیکم داره روده بزرگم رو می خوره . منم فرصت طلب گفتم شما تشریف داشته باشین من با ماشین می رم براتون می خرم. اولش قبول نمی کرد تا بعد از اصرار های من قبول کرد. سی دی ها رو از من گرفت گفت تا بر می گردین منم اینا رو براتون رایت می کنم. منم که حسابی اعصابم کیری شده بود که من الان برم براش ساندویچ بگیرم اونم میاد دم در می گه بیا اینم سی دی هات . خلاصه رفتم براش ساندویچ رو گرفتم زنگ زدم از پشت آیفون گفت بیا تو. تو کونم عروسی بود . پیش خودم می گفتم می شه من بهش نزدیک شم.
رفتم بالا دیدم یه شلوارک تا رو زانو پوشیده و یه تاپ چسبون . تا دیدمش کیرم راست شده بود. ساندویچ رو بهش دادم بهش گفتم اجازه می دی کنارتون بشینم تا شما غذاتون رو بخورید اونم گفت ایرادی نداره . این پرستیژ و کلاسش داشت منو دیوونه می کرد. برام یه لیوان نوشابه ریخت بدون اینکه یه تعارفی بکنه تو غذا خوردی یا نه مثل گاو شروع به خوردن کرد منم مثل دیوونه ها زل زده بودم و نگاش می کردم که یهو گفت چیه ادم ندیدی منم که ترسیده بودم بهش گفتم چرا ولی مثل شما خوشگل ندیدم که اونم در جواب بهم گفت اَر اَرشما پسرا همتون لنگه هم بی شرف و پس فطرتین. خیلی بهم برخورد اونم دید که من عصبانی شدم گفت چیه راست می گم دیگه . همتون فقط آدم رو برای سکس می خواین . تازه دو زاریم افتاد که احتمال داره قبلا کیر خورده باشه از دوست پسرش که دیدم سر صحبت رو خودش باز کرد که تو شهری که قبلا بودن با یه پسری دوست بوده و اونو آورده بود خونشون تا اینو بکنه اینم فرار کرده بود . من که هی تو دلم تف و لعنت به خودم می فرستادم که اینم شانس کیری ما رو یکی هم که دست گذاشتیم اینم زد تو راه گوز ما. با مول بازی و زبون ریختن یه کمی دلش رو بدست آوردم گفتم الان موقشه . بریم تا من سی دی ها رو رایت کنم اونم اتاقش رو بهم نشون داد تا رفتم تو اتاقش پشمام فر خورد. رو در و یوارش پربود ازعکسهای نیمه لخت از هنر پیشه های زن هالیوود. پیش خودم گفتم حالا این شد می تونم با این چیزا سر صحبت رو باهاش وا کنم. ازش پرسیدم این همه عکس رو از کجا اوردی؟ گفت از جنوب خریده . کم کم مول بازیم داشت گل می کرد بهش گفتم چرا اینا نیمه لختن؟ اونم درجواب گفت از این به بعد میگم برات لخت عکس بگیرن . زدم زیر خنده که دیدم اونم هیچ عکس العملی نشون نداد. گفتم عجب آدم خشکیه . نشست پشت دستگاه تا سی دی ها رو رایت کنه ازش پرسیدم که بازم از این عکسا تو کامپیوترت داری که یهو با یه حالت اخم برگشت و یه چشم غره ای به من رفت که نزدیک بود خودم رو خراب کنم منم کم نیاوردم گفتم چیه من حرف بدی نزدم اگه نداری بگو ندارم که گفت دارم خوبش رو هم دارم. گفتم نشون بده . اونم نامردی نکرد و یه عالمه عکسهایی که از اینترنت گرفته بود رو بهم نشون داد که تو اینا دویا سه تاش تمام لخت بودن. یه صندلی آوردم کنارش نشستم تا با هم عکسها رو ببینیم که یه عکس از جنیفر نظرم رو به خودش جلب کرد و شروع کردم گیردادن کونهای قلمبه جنیفر. اونم داشت در این مورد با من کل کل می کرد که خودم رو یهو بهش نزدیکتر کردم دیدم خودش رو کشید عقب بهش گفتم نترس باهات کاری ندارم . من که مثل او دوست پسر عوضیت نیستم. این زبون هم بالاخره یه جایی به درد آدم می خوره . نزدیکش که شدم صورتم رو بردم کنار گونه هاش و یه بوس کوچیکش کردم. جا خورده بود و با تعجب منو نگاه می کرد. گفتم بابا یعنی حق همسایگی رو نباید به جا بیاریم تا اومد حرف بزنه یه دونه دیگه بوسیدمش. داشت دیوونه می شدکه چرا من دارم این کارا رو می کنم. کم کم به این کارام عادت کرد و همینطور که داشت عکسها رو نگاه می کرد می بوسیدمش تا یهو از پشت گردنشو گرفتم و با زبونم نرمه گوشش رو لیسیدم دیدم یه آه خفیفی کشید گفت نکن امیر بدم میاد. منم که تازه نقطه حساسش رو پیدا کرده بودم مگه ول کن بودم. شاید تو پنج دقیقه شش هفت بار این کار رو کردم دیگه برای هر دومون عادی شده بود که لبم رو گذتشتم رو لبش و شروع کردم به مکیدن . وای که چه لبای نرمی داشت اونم داشت حال می کرد و زبونش رو تو دهن من می گردوند . کیرم داشت منفجر می شد بهش گفتم بیا رو تخت که دیدم اشک تو چشاش جمع شد و گفت می ترسم . منم که از شق درد داشتم می مردم گوشم به این حرفا بدهکار نبود . با یه ذره زبون بازی آوردمش رو تخت و شروع کردم ازش لب گرفتن و رفتم رو نقطه حساسش ، نرمه گوشش یه ذره مکیدمش که دیدم الان آمادست تا نقشم رو عملی کنم.کم کم با دستام رفتم سراغ سینه هاش واونا رو از روی تاپ می مالوندم . هردومون تو اوج لذت بودیم که من تاپش رو زدم بالا دو تا لیموی کوچولو اومد بیرون چشام از حلقه زده بود بیرون که اونم تو اون حالت بهم گفت چیه تا حالا سینه ندیدی؟ واقعا جوابی نداشتم که بهش بدم. کم کم اومدم پایین و شروع کردم اون دو تا سینه ها رو خوردن وای نمی دونین چه لذتی داشتیم هردومون میبردیم. همینطور کارم رو ادامه دادم تا رسیدم به شرتش خیس خیس بود . یه کم با دست اون چوچوله نازش رو براش مالیدم تا یهو دیدم پاشو جمع کرد و لرزید که فهمیدم ارضا شده . بلندش کردم گفتم حالا نوبت تو.،شروع کن.اونم شروع کرد لباسام رو در آوردن ، کیرم رو گرفته بود دستش دیدم داره نگاش می کنه بهش گفتم میکروفن نگرفتی دستت ، گفت چکارش کنم گفتم هیچی بکن تو کونم بخورش دیگه. اول یه ذره ناز ونوزکردبعد آروم آروم کرد تو دهنش شروع کرد به ساک زدن زیاد حرفه ای نبود منم تا دیدم اینجوریه دوباره خوابوندمش رو تخت و دوباره شروع کردم به ور رفتن با چوچولش و کمی هم با انگشت تو سوراخش هم می کردم . یه کمی از آبش رو دور و بر کونش مالیدم و شروع کردم با انگشت اونو وا کردن. دیدم هی خودشو جمع می کنه آخه بدبخت اولین بارش بود که با کونش کسی ور می رفت. رفتم از روی میز آرایشش یه کمی کرم برداشتم و زدم رو کیرم و اونو حسابی چربش کردم تا این صحنه رو دید گفت امیر می خوای چکار کنی؟درد داره . گفتم نه بابا اگه شل کنی درد نداره . کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش یکم فشار دادم دیدم خودش رو سفت کرده و می گه در بیار منم می دونستم اگه در بیارم دیگه نمی ذاره تو سوراخش بکنم برای همین همون تو نگه داشتم تا عضله هاش وا بشه بعد از یک دقیقه اروم شروع کردم به تلمبه زدن داشت بدبخت از درد میمرد و شروع کرده بود به جیغ زدن گفت بابا در بیار بذار جلوم . منم مونده بودم که این داره خالی می بنده که اینو در بیاره یا واقعا میگه بذارم جلوش ، از طرفی هم می ترسیدم چون اون دختر بود بعدا برام شر بشه . به هر حال در آوردم وگفتم بر گرد اونم سریع برگشت . دست و پام داشت می لرزید که چکار کنم که گفت بذار تو چرا معطلی دارم میمیرم. منم آروم گذاشتم دم سوراخش و شروع کردم به بازی کردن. اینقدر خیس بود که نفهمیدم کی رفت اون تو ویهویه داد بلندی زد و احساس کردم کیرم داغ شده. فکر کردم آبم اومده کشیدم بیرون دیدم که کیرم خونیه و فهمیدم چه گهی خوردم و پردش رو زدم. اعصابم خیلی کیری بود و تموم حس کردنم از بین رفته بود.اونم فهمیده بود که جریان از چه قراره منو دلداری داد و گفت عیبی نداره من خودم گفتم از این به بعد تو مال خودمی. زودباش کارتو شروع کن . منم که یه کمی قوت قلب گرفته بودم سریع دست به کار شدم و کیرم رو با دستمال پاک کردم اونم رفت خودشو شست ودوباره دست به کارشدیم. ولی این دفعه خیلی راحت رفت تو و آه و اوهش تموم خونه رو برداشته بود دیدم باز به خودش لرزید و فهمیدم بازم ارضا شده . آب من هم کم کم داشت میومد بلندش کردم و رو تخت نشوندمش و گفتم باید برام ساک بزنی اونم شروع کرد با ولع هر چه تموم تر کیرم رو خوردن که بهش گفتم آبم رو باید بخوری اونم قبول کرد. یهو آبم با سرعت نور تو دهنش پر شد اونم نامردی نکرد همش رو قورت داد. بعد یه ذره دور و برش رو برام مالید. با هم رفتیم حموم همدیگر رو شستیم منم اومدم خونه ساعت تقریبا 10 بود. رفتم خوابیدم تا ساعت 10 فردا. تا مامانش اینا برگردن من بالای ده بار کردمش و هنوز که هنوزه بعد از این پنج سال من هنوز از کردنش خسته نمی شم.
امیدوارم که ازاین داستان خوشتون اومده باشه.
اولين سکس من
اولين سکس من
اولين سکس من در ۱۶ سالگي بود. يه مدت بود که خيلي تو کف بودم تازه حاجي سرو گوشش مي جنبيد و سيخ مي شد!
بد مصب مگه مي خوابيد حالا منم مجبور بودم با ضربات دست تو سر حاجي بيهوشش کنم من يه دوستي داشتم که همه حرفامو بهش مي زدم يه بار بهش گفتم خيلي تو کفم گفت واسا يه مکان پيدا کنم شماره يه تيکه به تورم خورده منم به خاطره اين که اين رفيقم زياد کس مي گفت حرفشو به کيرم واسل کردم يه روز تو خونه داشتم با تخمام يه قول دو قول بازي مي کردم که تلفن زنگ زد ديدم همين دوستم محمد گفت:پاشو بيا مکان دارم ادرسشو داد!
گفت هر چي پول داري ور دار بيار ما هم پاشديم رفتيم حمام يه صفايي به حاجي داديم به ادرس طرف رفتيم در زدم يه نفر که تا حالا نديده بودمش اومد در و باز کرد دو ستم محمد پشت سرش بود گفت بفرما بيا تو نمي دونم چرا باورم نمي شد مي خوام امروز مرد بشم دوستم گفت چقد اوردي؟
منم گفتم ۲۸۰۰۰تومن گفت بده بياد!
منم دادم محمد زنگ زد به کسه ....
وقتی اومد وقتي ديدمش کف کردم قد بلند هيکل رو فرم کمر باريک چشما درشت اسمش ندا بود تا اومد گفت پولا رو بديد!
واقعآ اين کسا چقد مادي هستن خوب بيان مفتي بدن يه ثوابي هم ببرن! برا اون دنياشونم خوبه.
بد خودش يه مقدار اضافه کرد بهش داد من عين لبو سرخ شدم چشام سرخ شده بود بدنم مي لرزيد داشتم ميمردم
بهم گفت: غش نکني حال و حوصله بيمارستان و ندارم!
همه به من خنديدن همون يه کم اعتماد به نفس رو هم به فاک رفت
دختره گفت د زود باش بيا تو محمد بهش گفت باره اولشه هواشو داشته باش
من دست محمد و گرفته بودم که دختره دسمو کشيد تو اتاق منو انگار دارن از مادرم جدا مي کنن رفتم تو دختره مانتو و روسريشو در اورد موهاش تا دمه کونش بود شرابي واي چي ميديدم
عجب کسي بود گفت لخت شو منم با خجالت پيرنو شلوارمو در اوردم اون خيلي راحت لباسا شو در اورد ولخت شد با کرست و شرت روبروم بود اونا رم در اورد حالا لخت لخت بود من داشتم ديوونه مي شدم گفت شرتتو درار منم با خجالت در اوردم اين کير ما که داءم الشق بود خوابه خواب بود!
گفت دلم نمياد بيدارش کنم و اومد شروع کرد به ساک زدن آب دهانش داغ داغ بود حالا ديگه راست راست بود منم سينه هاشو مالوندم حسابي نوکشونو خوردم خيتي خوشمزه بود نوکش حسابي شق کرده بود کسشو حسابي ما لوندم تا خيس خيس شد پاهاشو برد بالا گفت از کس ميزني يا کون؟
منم روم نشد به گم از کس گفتم از جلو!!!
نمي دونستم کجاش بايد بزارم کسش سفيد سفيد بود يه مو هم نداشت خودش کيرمو گرفت گذاشت تو پايين کسش داخلش خيلي داغ بود عين بخاري منم شروع کردم به عقب جلو دختره هي مي گفت عجب کيري داري بکن منو جرم بده همش مال خودته با اين حرفاش حسابي کيرمو خر کرد ديگه داشت آ بم ميومد اوردمش بيرون گفت بريزش رو کسم درش اوردم برام جق زد تا همه آبم کامل اومد ريخت رو کسش فکر کنم يه ۱۰ ليتري اومد!!!
پاشدم يه لب ازش گرفتم بد لباس پوشيدم اومدم بيرون با عجله دوستامو ول کردم رفتم خونه بد فهميدم کلأ به هش ۳۲۰۰۰تومن دادن محمد حسابي تيغم زد کس خارش ممنون که داستانه منو خونديد!
اولين سکس من در ۱۶ سالگي بود. يه مدت بود که خيلي تو کف بودم تازه حاجي سرو گوشش مي جنبيد و سيخ مي شد!
بد مصب مگه مي خوابيد حالا منم مجبور بودم با ضربات دست تو سر حاجي بيهوشش کنم من يه دوستي داشتم که همه حرفامو بهش مي زدم يه بار بهش گفتم خيلي تو کفم گفت واسا يه مکان پيدا کنم شماره يه تيکه به تورم خورده منم به خاطره اين که اين رفيقم زياد کس مي گفت حرفشو به کيرم واسل کردم يه روز تو خونه داشتم با تخمام يه قول دو قول بازي مي کردم که تلفن زنگ زد ديدم همين دوستم محمد گفت:پاشو بيا مکان دارم ادرسشو داد!
گفت هر چي پول داري ور دار بيار ما هم پاشديم رفتيم حمام يه صفايي به حاجي داديم به ادرس طرف رفتيم در زدم يه نفر که تا حالا نديده بودمش اومد در و باز کرد دو ستم محمد پشت سرش بود گفت بفرما بيا تو نمي دونم چرا باورم نمي شد مي خوام امروز مرد بشم دوستم گفت چقد اوردي؟
منم گفتم ۲۸۰۰۰تومن گفت بده بياد!
منم دادم محمد زنگ زد به کسه ....
وقتی اومد وقتي ديدمش کف کردم قد بلند هيکل رو فرم کمر باريک چشما درشت اسمش ندا بود تا اومد گفت پولا رو بديد!
واقعآ اين کسا چقد مادي هستن خوب بيان مفتي بدن يه ثوابي هم ببرن! برا اون دنياشونم خوبه.
بد خودش يه مقدار اضافه کرد بهش داد من عين لبو سرخ شدم چشام سرخ شده بود بدنم مي لرزيد داشتم ميمردم
بهم گفت: غش نکني حال و حوصله بيمارستان و ندارم!
همه به من خنديدن همون يه کم اعتماد به نفس رو هم به فاک رفت
دختره گفت د زود باش بيا تو محمد بهش گفت باره اولشه هواشو داشته باش
من دست محمد و گرفته بودم که دختره دسمو کشيد تو اتاق منو انگار دارن از مادرم جدا مي کنن رفتم تو دختره مانتو و روسريشو در اورد موهاش تا دمه کونش بود شرابي واي چي ميديدم
عجب کسي بود گفت لخت شو منم با خجالت پيرنو شلوارمو در اوردم اون خيلي راحت لباسا شو در اورد ولخت شد با کرست و شرت روبروم بود اونا رم در اورد حالا لخت لخت بود من داشتم ديوونه مي شدم گفت شرتتو درار منم با خجالت در اوردم اين کير ما که داءم الشق بود خوابه خواب بود!
گفت دلم نمياد بيدارش کنم و اومد شروع کرد به ساک زدن آب دهانش داغ داغ بود حالا ديگه راست راست بود منم سينه هاشو مالوندم حسابي نوکشونو خوردم خيتي خوشمزه بود نوکش حسابي شق کرده بود کسشو حسابي ما لوندم تا خيس خيس شد پاهاشو برد بالا گفت از کس ميزني يا کون؟
منم روم نشد به گم از کس گفتم از جلو!!!
نمي دونستم کجاش بايد بزارم کسش سفيد سفيد بود يه مو هم نداشت خودش کيرمو گرفت گذاشت تو پايين کسش داخلش خيلي داغ بود عين بخاري منم شروع کردم به عقب جلو دختره هي مي گفت عجب کيري داري بکن منو جرم بده همش مال خودته با اين حرفاش حسابي کيرمو خر کرد ديگه داشت آ بم ميومد اوردمش بيرون گفت بريزش رو کسم درش اوردم برام جق زد تا همه آبم کامل اومد ريخت رو کسش فکر کنم يه ۱۰ ليتري اومد!!!
پاشدم يه لب ازش گرفتم بد لباس پوشيدم اومدم بيرون با عجله دوستامو ول کردم رفتم خونه بد فهميدم کلأ به هش ۳۲۰۰۰تومن دادن محمد حسابي تيغم زد کس خارش ممنون که داستانه منو خونديد!
اولین سکس امین
اولین سکس امین!
امين پسر خوش تيپ و محجوب، دانش آموز دوره پيش دانشگاهي و ورزشکاربود. خودش دلش ميخواست که مهندسي الکترونيک قبول بشه. غير از کامپيوتر امين به يک چيز ديگه هم علاقه داشت... سکس! ولي تا حالا سکس واقعي نکرده بود. گاهي فيلم سوپر ميديد يا به چت روم هاي سکسي ميرفت. يکي دوبار هم موقعيت دختر بازي براش پيش اومد و با دخترها لاسيده بود. ولي تاحالا سکس واقعي نداشت و بقول قديميها هنوز مرد نشده بود!
شب جمعه بود و امين از تنهايي کلافه شده بود. بهمين خاطر وب گردي ميکرد تا يه جوري خودش رو مشغول کنه. به چندتا سايت سکسي سر زد. حسابي تحريک شده بود و کير شق کرده اش اذيتش ميکرد! يه دفعه موبايلش زنگ زد. دوستش بود. اونهم حوصله اش سررفته بود و از امين خواست دوتايي براي شام بيرون برن. چه پيشنهاد عالي! امين با عجله لباسش رو پوشيد. شايد اگر يکي دوساعتي توي خيابون پرسه ميزد، آروم ميشد. داشت بخودش اودکلن ميزد که صداي بوق ماشين رو شنيد. با خوشحالي از خونه بيرون رفت.
مهدي دوسالي بزرگتر بود و چندتا پيراهن و چيزهاي ديگه بيشتر از امين پاره کرده بود! امين و مهدي خيلي باهم صميمي بودن. امين هميشه دلش ميخواست مثل مهدي باشه. آخه مهدي مرد شده بود و ديگه پسر نبود!! او هميشه از ماجراهاي خانم بازيش براي امين تعريف ميکرد و دلش رو ميسوزوند.
توي خيابونها کمي با ماشين ويراژ دادن و بعدش سراغ يه پيتزافروشي معروف رفتن. شب جمعه بود و حسابي شلوغ بود. دختر و پسر همه با لباسهاي شيک و ماشينهاي مدل بالا اونجا جمع شده بودن. امين از ماشين پياده شد تا بره غذا سفارش بده. رستوران شلوغ بود و فروشنده گفت نيم ساعت طول ميکشه تا غذا آماده بشه. امين به ماشين برگشت تا به اتفاق مهدي توي اين نيم ساعت بين دخترها يه صفايي بکنن. نزديک ماشين که رسيد ديد يه نفر ديگه روي صندلي جلو جايش نشسته. دل امين لرزيد... يعني مهدي به اين سرعت يکي رو تور کرده؟! در ماشين رو باز کرد و روي صندلي عقب نشست. دختره يه دفعه صحبتش رو قطع کرد و يواش از مهدي پرسيد: اين ديگه کيه؟ مهدي با خنده گفت:غريبه نيست، اين دوستمه که هنوز پسره و من ميخوام امشب مردش کنم!
امين از خجالت سرخ شد. فهميد اوضاع از چه قراره و در دلش به مهدي که اينقدر زرنگ بود آفرين گفت. سعي ميکرد صورت دختره رو بيشتر ببينه. سنش حدود 25 ساله بنظر ميرسيد. مانتو و شلوار روشني پوشيده بود و آرايش خيلي تندي داشت و رفتارش پر از عشوه و ناز بود. در يک کلام دختره با قيافه و ظاهرش داد ميزد بيا منو بکن!
مهدي با خنده معني داري رو به امين کرد و ازش پرسيد:غذا کي آماده ميشه؟ امين با زرنگي جواب داد:نيم ساعت ديگه طول ميکشه. ما ميتونيم به خونه بريم و بعد دوباره برگرديم. مهدي ماشين رو روشن کرد و گازش رو گرفت. کير هردوشون لحظه به لحظه بلندتر ميشد! اون شب خونه مهدي خالي بود و خوشبختانه فاصله چنداني هم با اونجا نداشت. با سرعت توي کوچه پيچيد و ماشين رو پارک کرد. هرسه تائيشون از ماشين پياده شدن. مهدي که باتجربه بود خيالي نداشت ولي امين دل توي دلش نبود. يک کس متحرک رو کنار خودش ميديد که داشت همراهش راه ميرفت! ازشدت هيجان حالت تهوع داشت. مسير درحياط تا ساختمان بنظرش خيلي طولاني و چند کيلومتر ميومد! دختري که باهاشون بود روي مبل نشست. امين دلش مثل سيروسرکه ميجوشيد. نيم متر بيشتر با اولين کس زندگيش فاصله نداشت! کيرش اينقدر شق شده بود که براحتي اونو ميشد از روي شلوار هم ديد. دختره روسريش رو برداشت. معلوم بود حداقل دوساعت بخودش ور رفته تا تونسته چنين آرايشي بکنه. البته موفق هم شده بود. دوتا جوون که ازش کوچيکتر بودن و تازه يکيشون 18 سال بيشتر نداشت و هنوز پسر بود رو شکار کرده بود. توي دلش فکر ميکرد که اول حرارت کير کدوم يکي از اين دوتا رو حس بکنه. مهدي به اتاق خواب رفت تا مقدمات کار رو فراهم کنه. پرده ها رو کشيد، يه سي دي موزيک لايت گذاشت و يک جعبه دستمال کاغذي با چندتا کاندوم روي ميز کنار تختخواب گذاشت. بعدش از اتاق بيرون اومد و به امين گفت تا من شروع کنم تو برو شاممون رو بيار. چشمهاي امين ميخواست بيرون بزنه. نميخواست اين فرصت طلايي رو از دست بده. ولي اصرار فايده اي نداشت و مهدي ميخواست نفر اول باشه. براي اينکه امين رو مجاب کنه بهش گفت تو تجربه اولته و برات بهتره بعد از من بکني!
امين سوئيچ ماشين رو با دلخوري گرفت ولي قبل از رفتنش مهدي يک اسپري بي حسي بهش داد و گفت چون بار اولته حتما" لازمت ميشه. امين اسپري رو گرفت و به دستشويي رفت. قبلا" نحوه استفاده اش رو خونده بود و ميدونست چکار بايد بکنه. نيمه پاييني کيرش و روي بيضه هاش رو اسپري زد و بيرون اومد. در اتاق خواب بسته بود و صداي موزيک بلندتر شده بود. امين هرچي فحش بلد بود توي دلش نثار مهدي کرد و سوار ماشين شد.
توي راه با يک دستش فرمان ماشين رو گرفته بود و با دست ديگه کيرش رو از روي شلوار فشار ميداد و پاش رو تا زانو توي پدال گاز فروکرده بود تا زودتر برسه! رفت و برگشت امين حدود بيست دقيقه طول کشيد. جعبه هاي پيتزا رو توي آشپزخونه گذاشت و خودش توي هال روي مبل نشست. خيلي دلش ميخواست يه جوري توي اتاق خواب رو ببينه و بفهمه اونها چطوري دارن حال ميکنن. از توي اتاق صداي چند تا ناله اومد و بعد از چنددقيقه در باز شد. دختره با يک شورت صورتي از اتاق بيرون اومد و يک راست به سمت دستشويي رفت. امين بيچاره ناخودآگاه سرش رو پايين انداخت تا هيکل لخت دختره رو نبينه! کمي بعد مهدي خسته و وا رفته در حاليکه کمربند شلوارش رو ميبست از اتاق بيرون اومد. امين خجالت ميکشيد بهش نگاه کنه. مهدي خودش رو روي مبل ول داد و با دست به شونه دوستش زد و گفت:چند دقيقه اي صبر کن، بعدش نوبت شماست!
دختره از دستشويي بيرون اومد و سريع به اتاق رفت تا سانس دوم رو شروع کنه! مهدي مختصر و مفيد به امين چند نکته در مورد کارهايي که بايد بکنه ياد داد. امين در اتاق رو باز کرد. توي تمام عمرش اينقدر هيجان نداشت. دختره روي تخت خوابيده بود و بدن لختش رو با روتختي پوشونده بود. امين نميدونست چکار بکنه، ميترسيد دختره بخاطر تازه کار بودنش مسخره اش کنه. يه دفعه سلام کرد. دختره خنده اش گرفت و بهش گفت: عزيزم بيا اينجا کنارم بشين. توي دلش ميگفت يه علف بچه ست که هيچي بلد نيست و زود آبش مياد و تموم ميشه و پولم رو ميگيرم!
امين روي لبه تختخواب نشست. دستش ميلرزيد. دختره ميخواست خودي نشون بده، دستش رو دور گردن امين حلقه کرد و اونو به سمت خودش کشيد تا ببوستش. اولش امين رودرواسي کرد ولي بعد خودش رو جمع کرد و هرچي توي فيلمهاي سکسي ديده بود بکار گرفت. همينطور که لبهاي دختره رو ميخورد روتختخوابي رو کنار زد و با دستش بدن اونو نوازش ميکرد. سينه هاي خوبي داشت و امين اونها رو ماهرانه فشار ميداد. زبونش رو توي دهن دختره فرستاد و دستش رو پايين تر برد... توي دلش گفت:عجب... پس کس که ميگن اينه... چقدر داغه!!
دختره که فکر ميکرد با يه آدم ناشي طرفه، از اين برخوردش جاخورده بود و براي اينکه کم نياره امين رو روي تخت خوابوند و خودش روي او خوابيد و دکمه هاي پيراهنش رو يکي يکي باز کرد. از ديدن سينه سفيد و ورزشکاري امين که موهاي کم پشتي داشت، ديوونه شده بود. سرش رو روي سينه امين گذاشت و همينطور اونو خورد و پايين رفت و کمر بندش رو باز کرد. امين صداي قلب خودش رو ميشنيد. از ديدن اينکه يک دختر داشت شلوارش رو در مي آورد خيلي لذت ميبرد. پاهاش رو جابجا کرد تا شلوارش راحتتر دربياد. دختره اصلا" نميدونست زير اون شورت نخي سفيد چه کير قشنگي انتظارش رو ميکشه! آهسته شورت امين رو پايين کشيد. سرکير امين از زير کش شورت بيرون اومد و خودش رو آزاد کرد! دهن دختره آب افتاده بود. يه کير هيجده سانتي به رنگ روشن با تخمهايي نرم و صورتي!! با کمال ميل کير امين رو توي دهنش کرد و مشغول ساک زدن شد. در کارش استاد بود و اينقدر خوب ساک زد که کير امين حسابي پرخون شد. گاهي هم تخمهاش رو ميليسيد. امين بدون اينکه بترسه کسي صداش رو بشنوه چشمهاش رو بسته بود و بلند بلند آه ميکشيد.
چند دقيقه اي که گذشت دختره يه کاندوم از روي ميز برداشت و اونو به کير امين پوشوند. امين فکرميکرد کيرش داره خفه ميشه! ولي چاره اي نبود. بعد دختره پاهاش رو دوطرف امين گذاشت و با دستش کير امين رو به سمت کسش هدايت کرد و رويش نشست. واااي ... حرارت، لذت و شهوت سراسر وجود امين رو فراگرفته بود و احساسش از اولين فرو رفتن آلتش در کس رو با آه خيلي بلندي که کشيد بيان کرد! امين مدتها در انتظار چنين فرصتي بود و اين لذتبخش ترين لحظه زندگيش بود. دختره با مهارت روي کير امين بالا و پايين ميکرد و بهش حال ميداد. بعد از چنددقيقه امين بخودش اومد. با دست سينه هاي دختر رو ميماليد و بهش کمک ميکرد تا بالا و پايين بره. کير بلند امين حسابي واژن دختر رو تحريک ميکرد و بهش حال ميداد. ولي امين تصميم گرفت پوزيشنش رو عوض کنه. دختره رو بغل کرد و بوسيد و بعد دوتايي روبروي هم بحالت ضربه دري خوابيدن. امين با دستش باسن گوشتيش رو ميماليد و گاهي بهش ضربه ميزد. ولي کس دختره خيلي تنگ نبود و امين خوب حال نميکرد. ياد يکي از فيلمهايي که ديده بود افتاد. دختره رو به پهلو خوابوند و يه پاش رو بالا گرفت و از پشت کيرش رو وارد واژن کرد. آهان... حالا خيلي بهتر شده بود و تنگتر حس ميشد. دختره که فکر ميکرد امين زود آبش مياد و از دستش راحت ميشه حالا اسير اين پسر تازه کار با کير دراز و نيمه بي حس شده بود! امين تموم حالتهايي رو که توي فيلمهاي سوپر و عکسهاي سکسي ديده بود امتحان کرد. سالها انتظار کشيده بود تا بتونه يه کس بکنه و حالا حاضر نبود راحت از دستش بده!! بايد تلافي هرچي جلق زدن توي اين چند ساله بود رو سر اين کس لامذهب در مي آورد!!
امين دختره رو مرتب اين ور و اونور ميچرخوند و خلاصه همه مدلي اونو کرد! کم کم بي حسي کيرش داشت از بين ميرفت. پاهاي دختره رو روي شونه اش گذاشت و اول کيرش رو روي چوچوله اش ماليد. دختره خيلي تحريک شده بود. برخلاف انتظارش امين خيلي بيشتر از مهدي بهش حال داده بود. دختره که حسابي تحريک شده بود با دست لبهاي کسش رو از هم باز کرد. امين کيرش رو تا ته توي واژن او کرد و شروع به عقب و جلو کرد. حالا ديگه هردوشون آه ميکشيدند. امين احساس عجيبي در سر کيرش ميکردچشماش رو بست و با تمام نيرو تلمبه زد. تمام عضلات بدنش منقبض شد، خروج مني از بيضه و ورود اون به مجراي کيرش رو حس ميکرد... آه کشيد... آه...
دختره هم پاهاش رو به امين فشار ميداد. امين روي او خم شد تا ببوستش، ولي دختره که اون شب براي بار دوم ارگاسم شده بود، شونه امين رو دندون گرفت! درد لذتبخشي بود. حالا بدن هردوشون سست شده بود. امين بدون حرکت نشست و با دستش سينه هاي دختره رو نوازش کرد. هردوشون خنديدن. امين کيرش رو بيرون کشيد. انتهاي کاندوم پر مني شده بود... سفيد و غليظ!... امين کاندوم رو دور انداخت و کيرش رو که حالا کوچيک شده بود و اندازه اش 12 سانت بود با دستمال کاغذي پاک کرد!
بعد از اون همه فعاليت دختره ديگه نيروي بلند شدن نداشت. امين اونو بوسيد و بهش کمک کرد تا کرستش رو ببنده. بعد امين بلند شد تا لباسهاش رو بپوشه. سراسر وجودش رو لذت فراگرفته بود. همينطور که کمربندش رو ميبست با خودش فکر ميکرد:بالاخره امشب منهم مرد شدم!!
عشق انتظار لحظه هاست
امين پسر خوش تيپ و محجوب، دانش آموز دوره پيش دانشگاهي و ورزشکاربود. خودش دلش ميخواست که مهندسي الکترونيک قبول بشه. غير از کامپيوتر امين به يک چيز ديگه هم علاقه داشت... سکس! ولي تا حالا سکس واقعي نکرده بود. گاهي فيلم سوپر ميديد يا به چت روم هاي سکسي ميرفت. يکي دوبار هم موقعيت دختر بازي براش پيش اومد و با دخترها لاسيده بود. ولي تاحالا سکس واقعي نداشت و بقول قديميها هنوز مرد نشده بود!
شب جمعه بود و امين از تنهايي کلافه شده بود. بهمين خاطر وب گردي ميکرد تا يه جوري خودش رو مشغول کنه. به چندتا سايت سکسي سر زد. حسابي تحريک شده بود و کير شق کرده اش اذيتش ميکرد! يه دفعه موبايلش زنگ زد. دوستش بود. اونهم حوصله اش سررفته بود و از امين خواست دوتايي براي شام بيرون برن. چه پيشنهاد عالي! امين با عجله لباسش رو پوشيد. شايد اگر يکي دوساعتي توي خيابون پرسه ميزد، آروم ميشد. داشت بخودش اودکلن ميزد که صداي بوق ماشين رو شنيد. با خوشحالي از خونه بيرون رفت.
مهدي دوسالي بزرگتر بود و چندتا پيراهن و چيزهاي ديگه بيشتر از امين پاره کرده بود! امين و مهدي خيلي باهم صميمي بودن. امين هميشه دلش ميخواست مثل مهدي باشه. آخه مهدي مرد شده بود و ديگه پسر نبود!! او هميشه از ماجراهاي خانم بازيش براي امين تعريف ميکرد و دلش رو ميسوزوند.
توي خيابونها کمي با ماشين ويراژ دادن و بعدش سراغ يه پيتزافروشي معروف رفتن. شب جمعه بود و حسابي شلوغ بود. دختر و پسر همه با لباسهاي شيک و ماشينهاي مدل بالا اونجا جمع شده بودن. امين از ماشين پياده شد تا بره غذا سفارش بده. رستوران شلوغ بود و فروشنده گفت نيم ساعت طول ميکشه تا غذا آماده بشه. امين به ماشين برگشت تا به اتفاق مهدي توي اين نيم ساعت بين دخترها يه صفايي بکنن. نزديک ماشين که رسيد ديد يه نفر ديگه روي صندلي جلو جايش نشسته. دل امين لرزيد... يعني مهدي به اين سرعت يکي رو تور کرده؟! در ماشين رو باز کرد و روي صندلي عقب نشست. دختره يه دفعه صحبتش رو قطع کرد و يواش از مهدي پرسيد: اين ديگه کيه؟ مهدي با خنده گفت:غريبه نيست، اين دوستمه که هنوز پسره و من ميخوام امشب مردش کنم!
امين از خجالت سرخ شد. فهميد اوضاع از چه قراره و در دلش به مهدي که اينقدر زرنگ بود آفرين گفت. سعي ميکرد صورت دختره رو بيشتر ببينه. سنش حدود 25 ساله بنظر ميرسيد. مانتو و شلوار روشني پوشيده بود و آرايش خيلي تندي داشت و رفتارش پر از عشوه و ناز بود. در يک کلام دختره با قيافه و ظاهرش داد ميزد بيا منو بکن!
مهدي با خنده معني داري رو به امين کرد و ازش پرسيد:غذا کي آماده ميشه؟ امين با زرنگي جواب داد:نيم ساعت ديگه طول ميکشه. ما ميتونيم به خونه بريم و بعد دوباره برگرديم. مهدي ماشين رو روشن کرد و گازش رو گرفت. کير هردوشون لحظه به لحظه بلندتر ميشد! اون شب خونه مهدي خالي بود و خوشبختانه فاصله چنداني هم با اونجا نداشت. با سرعت توي کوچه پيچيد و ماشين رو پارک کرد. هرسه تائيشون از ماشين پياده شدن. مهدي که باتجربه بود خيالي نداشت ولي امين دل توي دلش نبود. يک کس متحرک رو کنار خودش ميديد که داشت همراهش راه ميرفت! ازشدت هيجان حالت تهوع داشت. مسير درحياط تا ساختمان بنظرش خيلي طولاني و چند کيلومتر ميومد! دختري که باهاشون بود روي مبل نشست. امين دلش مثل سيروسرکه ميجوشيد. نيم متر بيشتر با اولين کس زندگيش فاصله نداشت! کيرش اينقدر شق شده بود که براحتي اونو ميشد از روي شلوار هم ديد. دختره روسريش رو برداشت. معلوم بود حداقل دوساعت بخودش ور رفته تا تونسته چنين آرايشي بکنه. البته موفق هم شده بود. دوتا جوون که ازش کوچيکتر بودن و تازه يکيشون 18 سال بيشتر نداشت و هنوز پسر بود رو شکار کرده بود. توي دلش فکر ميکرد که اول حرارت کير کدوم يکي از اين دوتا رو حس بکنه. مهدي به اتاق خواب رفت تا مقدمات کار رو فراهم کنه. پرده ها رو کشيد، يه سي دي موزيک لايت گذاشت و يک جعبه دستمال کاغذي با چندتا کاندوم روي ميز کنار تختخواب گذاشت. بعدش از اتاق بيرون اومد و به امين گفت تا من شروع کنم تو برو شاممون رو بيار. چشمهاي امين ميخواست بيرون بزنه. نميخواست اين فرصت طلايي رو از دست بده. ولي اصرار فايده اي نداشت و مهدي ميخواست نفر اول باشه. براي اينکه امين رو مجاب کنه بهش گفت تو تجربه اولته و برات بهتره بعد از من بکني!
امين سوئيچ ماشين رو با دلخوري گرفت ولي قبل از رفتنش مهدي يک اسپري بي حسي بهش داد و گفت چون بار اولته حتما" لازمت ميشه. امين اسپري رو گرفت و به دستشويي رفت. قبلا" نحوه استفاده اش رو خونده بود و ميدونست چکار بايد بکنه. نيمه پاييني کيرش و روي بيضه هاش رو اسپري زد و بيرون اومد. در اتاق خواب بسته بود و صداي موزيک بلندتر شده بود. امين هرچي فحش بلد بود توي دلش نثار مهدي کرد و سوار ماشين شد.
توي راه با يک دستش فرمان ماشين رو گرفته بود و با دست ديگه کيرش رو از روي شلوار فشار ميداد و پاش رو تا زانو توي پدال گاز فروکرده بود تا زودتر برسه! رفت و برگشت امين حدود بيست دقيقه طول کشيد. جعبه هاي پيتزا رو توي آشپزخونه گذاشت و خودش توي هال روي مبل نشست. خيلي دلش ميخواست يه جوري توي اتاق خواب رو ببينه و بفهمه اونها چطوري دارن حال ميکنن. از توي اتاق صداي چند تا ناله اومد و بعد از چنددقيقه در باز شد. دختره با يک شورت صورتي از اتاق بيرون اومد و يک راست به سمت دستشويي رفت. امين بيچاره ناخودآگاه سرش رو پايين انداخت تا هيکل لخت دختره رو نبينه! کمي بعد مهدي خسته و وا رفته در حاليکه کمربند شلوارش رو ميبست از اتاق بيرون اومد. امين خجالت ميکشيد بهش نگاه کنه. مهدي خودش رو روي مبل ول داد و با دست به شونه دوستش زد و گفت:چند دقيقه اي صبر کن، بعدش نوبت شماست!
دختره از دستشويي بيرون اومد و سريع به اتاق رفت تا سانس دوم رو شروع کنه! مهدي مختصر و مفيد به امين چند نکته در مورد کارهايي که بايد بکنه ياد داد. امين در اتاق رو باز کرد. توي تمام عمرش اينقدر هيجان نداشت. دختره روي تخت خوابيده بود و بدن لختش رو با روتختي پوشونده بود. امين نميدونست چکار بکنه، ميترسيد دختره بخاطر تازه کار بودنش مسخره اش کنه. يه دفعه سلام کرد. دختره خنده اش گرفت و بهش گفت: عزيزم بيا اينجا کنارم بشين. توي دلش ميگفت يه علف بچه ست که هيچي بلد نيست و زود آبش مياد و تموم ميشه و پولم رو ميگيرم!
امين روي لبه تختخواب نشست. دستش ميلرزيد. دختره ميخواست خودي نشون بده، دستش رو دور گردن امين حلقه کرد و اونو به سمت خودش کشيد تا ببوستش. اولش امين رودرواسي کرد ولي بعد خودش رو جمع کرد و هرچي توي فيلمهاي سکسي ديده بود بکار گرفت. همينطور که لبهاي دختره رو ميخورد روتختخوابي رو کنار زد و با دستش بدن اونو نوازش ميکرد. سينه هاي خوبي داشت و امين اونها رو ماهرانه فشار ميداد. زبونش رو توي دهن دختره فرستاد و دستش رو پايين تر برد... توي دلش گفت:عجب... پس کس که ميگن اينه... چقدر داغه!!
دختره که فکر ميکرد با يه آدم ناشي طرفه، از اين برخوردش جاخورده بود و براي اينکه کم نياره امين رو روي تخت خوابوند و خودش روي او خوابيد و دکمه هاي پيراهنش رو يکي يکي باز کرد. از ديدن سينه سفيد و ورزشکاري امين که موهاي کم پشتي داشت، ديوونه شده بود. سرش رو روي سينه امين گذاشت و همينطور اونو خورد و پايين رفت و کمر بندش رو باز کرد. امين صداي قلب خودش رو ميشنيد. از ديدن اينکه يک دختر داشت شلوارش رو در مي آورد خيلي لذت ميبرد. پاهاش رو جابجا کرد تا شلوارش راحتتر دربياد. دختره اصلا" نميدونست زير اون شورت نخي سفيد چه کير قشنگي انتظارش رو ميکشه! آهسته شورت امين رو پايين کشيد. سرکير امين از زير کش شورت بيرون اومد و خودش رو آزاد کرد! دهن دختره آب افتاده بود. يه کير هيجده سانتي به رنگ روشن با تخمهايي نرم و صورتي!! با کمال ميل کير امين رو توي دهنش کرد و مشغول ساک زدن شد. در کارش استاد بود و اينقدر خوب ساک زد که کير امين حسابي پرخون شد. گاهي هم تخمهاش رو ميليسيد. امين بدون اينکه بترسه کسي صداش رو بشنوه چشمهاش رو بسته بود و بلند بلند آه ميکشيد.
چند دقيقه اي که گذشت دختره يه کاندوم از روي ميز برداشت و اونو به کير امين پوشوند. امين فکرميکرد کيرش داره خفه ميشه! ولي چاره اي نبود. بعد دختره پاهاش رو دوطرف امين گذاشت و با دستش کير امين رو به سمت کسش هدايت کرد و رويش نشست. واااي ... حرارت، لذت و شهوت سراسر وجود امين رو فراگرفته بود و احساسش از اولين فرو رفتن آلتش در کس رو با آه خيلي بلندي که کشيد بيان کرد! امين مدتها در انتظار چنين فرصتي بود و اين لذتبخش ترين لحظه زندگيش بود. دختره با مهارت روي کير امين بالا و پايين ميکرد و بهش حال ميداد. بعد از چنددقيقه امين بخودش اومد. با دست سينه هاي دختر رو ميماليد و بهش کمک ميکرد تا بالا و پايين بره. کير بلند امين حسابي واژن دختر رو تحريک ميکرد و بهش حال ميداد. ولي امين تصميم گرفت پوزيشنش رو عوض کنه. دختره رو بغل کرد و بوسيد و بعد دوتايي روبروي هم بحالت ضربه دري خوابيدن. امين با دستش باسن گوشتيش رو ميماليد و گاهي بهش ضربه ميزد. ولي کس دختره خيلي تنگ نبود و امين خوب حال نميکرد. ياد يکي از فيلمهايي که ديده بود افتاد. دختره رو به پهلو خوابوند و يه پاش رو بالا گرفت و از پشت کيرش رو وارد واژن کرد. آهان... حالا خيلي بهتر شده بود و تنگتر حس ميشد. دختره که فکر ميکرد امين زود آبش مياد و از دستش راحت ميشه حالا اسير اين پسر تازه کار با کير دراز و نيمه بي حس شده بود! امين تموم حالتهايي رو که توي فيلمهاي سوپر و عکسهاي سکسي ديده بود امتحان کرد. سالها انتظار کشيده بود تا بتونه يه کس بکنه و حالا حاضر نبود راحت از دستش بده!! بايد تلافي هرچي جلق زدن توي اين چند ساله بود رو سر اين کس لامذهب در مي آورد!!
امين دختره رو مرتب اين ور و اونور ميچرخوند و خلاصه همه مدلي اونو کرد! کم کم بي حسي کيرش داشت از بين ميرفت. پاهاي دختره رو روي شونه اش گذاشت و اول کيرش رو روي چوچوله اش ماليد. دختره خيلي تحريک شده بود. برخلاف انتظارش امين خيلي بيشتر از مهدي بهش حال داده بود. دختره که حسابي تحريک شده بود با دست لبهاي کسش رو از هم باز کرد. امين کيرش رو تا ته توي واژن او کرد و شروع به عقب و جلو کرد. حالا ديگه هردوشون آه ميکشيدند. امين احساس عجيبي در سر کيرش ميکردچشماش رو بست و با تمام نيرو تلمبه زد. تمام عضلات بدنش منقبض شد، خروج مني از بيضه و ورود اون به مجراي کيرش رو حس ميکرد... آه کشيد... آه...
دختره هم پاهاش رو به امين فشار ميداد. امين روي او خم شد تا ببوستش، ولي دختره که اون شب براي بار دوم ارگاسم شده بود، شونه امين رو دندون گرفت! درد لذتبخشي بود. حالا بدن هردوشون سست شده بود. امين بدون حرکت نشست و با دستش سينه هاي دختره رو نوازش کرد. هردوشون خنديدن. امين کيرش رو بيرون کشيد. انتهاي کاندوم پر مني شده بود... سفيد و غليظ!... امين کاندوم رو دور انداخت و کيرش رو که حالا کوچيک شده بود و اندازه اش 12 سانت بود با دستمال کاغذي پاک کرد!
بعد از اون همه فعاليت دختره ديگه نيروي بلند شدن نداشت. امين اونو بوسيد و بهش کمک کرد تا کرستش رو ببنده. بعد امين بلند شد تا لباسهاش رو بپوشه. سراسر وجودش رو لذت فراگرفته بود. همينطور که کمربندش رو ميبست با خودش فکر ميکرد:بالاخره امشب منهم مرد شدم!!
عشق انتظار لحظه هاست
Subscribe to:
Posts (Atom)