آن شب
آنشب هم مثل امشب از سر صبح باران سر باريدن گرفته بود با اين تفاوت که تنها نبودم و در کنار همين پنجره خيس دختري پا به پاي من پيک هاي داغ مشروب را به سلامتي هر آنچه که بود و نبود سر میکشید.گرچه از روز اول که در خيابان اين دانشجوي پزشکي بيست و هشت ساله چشم و ابرو مشکي و گندم گون را ديدم مي دانستم آنچه که اورا کنار من قرار داده جز شهوت متورم شده بزير مانتوي تنگ خاکستري اش چيزي نخواهد بود اما هيچ وقت فکر نمي کردم که اوهم پابه پاي من به دنبال حس پنهان جنون و روابط غير منتظره در سکس هست.اين اتفاق رو از وقتي فهميدم که براي بار دوم رابطمون به جاي نازو نوازش ازم خواست که مث سگ کتکش بزنم و بعد با ناله هاي هيستريکي ارضا شد.داشتم ميگفتم که آن روز هم باران بي وقفه مي باريد.شمارش استکان ها از دستمان خارج شده بود و او برهنه در آغوش من با هيجان کودکي دبستاني به رقص قطره هاي آب بروي شيشه خيس پنجره نگاه ميکرد.دستانم را بروي پستانهايش کشيدم و اين بار با بي حالي رانهاي خوش فرم و گوشت آلودش را از هم گشود و با دست حجم خيس متورم شده ميان پاهايش را لمس کرد و اينکار را تا وقتي که از قرار گرفتن دستم بروي کسش مطمئن نشده بود تکرار مي کرد.در اين سه ماهي که با هم بوديم هر گونه رابطه اي را از انواع فتيش و هارد سکس و سافت سکس و کثافت کاري و ... باهم تجربه کرده بوديم. و مطمئنا هر دو مي دانستيم که چه انتظاري از هم داريم.باد خنکي از پنجره نيمه باز بدرون مي آمد و بروي سينه هاي لخت و داغ او مينشست خواستم پنجره را ببندم که نگذاشت.حرارت آن مايع داغ سرما و باران را از يادمان برده بود.هردو ميسوختيم.
دستم را از ميان پاهايش برداشتم.دستم و مايع گرم و لزجي پر کرده بود.کف دستم دو عدد موي مشکي و کوتاه چسبيده بود.آخرين بار گفته بودم که موهاش رو نتراشه و حالا کمي بلند شده بود..همانطور نشسته چرخيد و دهان گرمش را بروي کيرم گذاشت.لبهايش را غنچه کرده بود و چشمانش را بسته بود.کيرم و چند بار رو لبش ماليدم و محکم بروي لباي بستش زدم و بزور وارد دهنش کردم.همين که سرش وارد شد شروع به مکيدن کرد.ازين کار خوشش ميآمد و آنروز هم براي بار چندم اينکار را تکرار ميکرد.چند دقيقه اي تو اون حال گذشت.چشامو بستم و به صداي بارون گوش دادم.هواي خنک لاي موهام مي چرخيد.دوزانو لخت جلوم نشسته بود و با ولع کيرمو تو دهنش مي مکيد.احساس ميکردم که تصاوير روبروم چيزي جز توهم و رويا نيست.بخار الکل دهانش کيرمو بيحس کرده بود و با اين وجود شدت مکش هاي دهنش بعد از چند دقيقه کار خودشو کرد.همونطوري که موهاشو چنگ زده بودم خواستم بکشم بيرون که با دست مچ دستمو گرفت و زوزه کنان دهنشو رو کيرم قفل کرد.آبم تو دهنش خالي شد؛ چون بار اول نبود زياد نيومد.مايع سفيدو رو لبش مي ماليد و بعد باشيطنت تو چشام نگاه ميکرد.لبم رو رو لبش گذاشتم و تو بغلم کشيدمش. تنش هنوز داغ بود.با بيحالي تو گوشم حرف ميزد.سيگاري آتش زدم و قبل ازاينکه گوشه لبم بگذارم از دستم گرفت.دستش رو پس زدم و ته سيگارو روي لبش گزاشتم.پک عميقي زد و دودشو بلعيد.سيگارم به نيمه نرسيده بود که در گوشم با بيحالي گفت که بازم ميخواد...از صبح تا حالا چهار بار ارضا شده بود و هنوز تشنه بود.غروب شده بود و هوا تاريک بود.
گفتم بيا بريم بيرون قدم بزنيم.دستش و گرفتم و بلندش کردم.مانتو شو تنش کرد بدون اينکه زير چيزي بپوشه؛بعضي وقتا خودمم از کاراش متعجب ميشدم و خندم ميگرفت.بزور شلوار جينوپاش کردم و باهم به کوچه رفتيم.با وجود بارون کوچه خلوت تر از هميشه بود و تک و توک رهگذران با عجله به خانه هاشان پناه مي بردند.نيم ساعتي در همون حوالي قدم زديم.و دست آخر پشت خانه لا بلاي درختان چنار انبوه يکي از مناطق شمال غرب تهران بروي تخته سنگي نشستيم.به فاصله چند متر آنطرف تر رديف چراغ هاي پايه بلند فضا را در هاله نور اندکي روشن کرده بود.مستي کم کم از سرمان مي پريد.همانطور که روبرويم نشسته بود دستانش را در دست گرفتم.گرم بود و خيس.قطرات باران کم کم شديد شده بودند موهايم خيس و نمناک بود.همانطور نشسته از روي شلوار با کيرم بازي ميکرد.و بدون ممانعت من زيپ شلوارمو پايين کشيد و کير نيمه خوابيده ام را در دست گرفت.از دور دست جز صداي پارس چند سگ و سوت هاي آشناي شبگرد محل صدايي بگوش نمي رسيد.پیراهنم به تنم چسبيده بود از لا بلاي موهايمان آب ميچکيد اما هنوز از اثرالکل غروب گرم و داغ بوديم.لب هاي خيسش رو روي لبم گذاشتم و آنها را محکم به درون دهانم فرو بردم.نفسهاش با هرم داغي در دهانم مي چرخيد مرا بيشتر تحريک ميکرد.بدون حرف جلوم به حالت نيمه خميده ايستاد.مانتو اش را بالا زد و دکمه ي شلوارش را باز کرد. از پشت برجستگي باسنش زير نور اندک چراغ مي درخشيد.با شيطنت باسنش رو جلوم حرکت ميداد و با اينکار طبق عادت هميشه از من ميخواست تا آنرا نوازش کنم.اما به شيوه مورد علاقه مان.با کف دست محکم بروي باسنش زدم و با ناله خفيفي به استقبالم آمد.قطره هاي آب بروي باسنش مي نشست و با ضربه هاي دست من به زمين ميچکيد.با دست باسن تپلش را کمي باز کردم.سوراخ چروکيده و تنگش را کمي موي ظريف و مشکي پوشانده بود.انگشتم را به آرامي به درون لغزاندم .با هر حرکت انگشت خودش را عقب و جلو ميکرد.همانطور از پشت کيرم را به پشتش رساندم و کمي لاي باسن خيس و نمناکش کشيدم و به روي سوراخ پشتش گذاشتم.با وجود چندين و چند بار سکس هنوز دختر بود و دلم نميخواست که از اعتمادش سواستفاده کنم.چون تمام بي پروايي اش در رابطه با من از اعتمادي بود که نسبت به من ديده بود.با وجود ترشحات کس و قطره هاي باران زمان زيادي لازم نبود و به آرامي کيرم به درون غلتيد . ناله اي از سر لدت سر داد و با هر حرکت من خودش را به عقب و جلو ميکشيد.کم کم صداي ناله هايش بالا ميرفت و براي انکه توجه شبگرد يا رهگذراني که امکان داشت ازان اطراف گذر کنند جلب نشود دستم را بروي دهانش گذاشتم.گرچه در ميان انبوه کاج ها و موقعيتي که ما قرار داشتيم از هر طرف محفوظ از ديد بوديم.اما دلم نمي خواست که کسي متوجه صداها بشود.دستانم را محکم بروي دهانش گذاشتم و از عقب مشغول بوديم.انگشتانم را ميمکيد و گاز ميگرفت.دست ديگرم را از زير بروي کسش گذاشتم و نقطه حساسش را چنگ زدم.پاهاي از هم گشوده اش را بروي دست من بست و با ناله هاي پياپي متوجه شدم که در حال ارضا شدنه...چند دقيقه اي نگذشت که لرزش شديدي کرد و بعد به همان حال دولا ماند.کيرم هنوز داخل کونش بود چند ثانيه اي صبر کردم تا آروم بشه و بعد به آرامي بيرون آوردم.همانطور دولا مانده بود و دستانش را بروي زانو زده بود.مانتو خيسش بروي کمر تا شده بود و تند تند نفس ميکشيد.دستم را از لاي پايش برداشتم؛دوباره همان مايع گرم دستم را پرکرده بود.شديد ارضا شده بود و هنوز کاملا به حالت عادي باز نگشته بود.همانجا بروي تخته سنگ نشستم.باسن سفيد و برجسته اش روبرويم بود.من هنوز جا داشتم و تازه آلتم سفت و محکم شده بود.از عقب کمي رانهايش را باز کردم.کمرش را پايين تر آورد ... باسنش بيشتر بازشد. سوراخ سرخ و کبودش به آرامي باز و بسته ميشد.انگشتم را برويش گذاشتم.داغ و مرطوب بود و انگشتم را به درون مي مکيد.دوباره تکرار کردم؛اينبار با زبان.خوشش آمد؛ابتدا قلقلک و سپس لذت بود که ميبرد.احتياج به فشار زيادي نبود؛با کمي هل زبانم را با باسن ميمکيد.به آرامي شروع به خنديدن کرد.با دست ضربه اي به باسنش زدم.باسنش را بروي زبانم جمع کرد.کم کم هردو ازاين بازي جديد لذت ميبرديم.با زبان مشغول کردنش بودم و او با هر ضربه دست من زبانم را با باسنش گاز ميگرفت.رفته رفته دوباره تحريک ميشد و به حرکات من با هيجان پاسخ ميگفت.
چند دقيقه اي به همين منوال گذشت تا اينکه نفس هاش دوباره اوج ميگرفتند.در همان حال ناله کنان در حالي که باسن درشت و سفيدش را با دو دست از هر دوطرف باز کرده بود گفت: محکم تر....محکم تر بزن....بزن...بزن....بزنم....
ضربه هاي دستم را محکم تر کردم...همانطور که دولا شده بود بروي زمين نشست.دستانش را بروي زمين که از شدت باران گل شده بود گذاشت و سرش را بروي دست قرار داد.و دوزانو در حاليکه باسنش را بالا گرفته بود قرار گرفت.با هر ضربه دستم لنبر هاي تپلش به شدت ميلرزيدند و قطره هاي آب به اطراف پرت ميشدند.
گفتم:اگه ميخواي به همه جات بخوره کونت و حسابي وا کن
با دست دوطرف باسنش رو بيشتر گشود.حالا از زاويه اي که من ايستاده بودم .کس تنگ و خيس و خوش فرمش به کلي باز شده بود.سوراخ کونش نفس نفس زنان همچنان منتظر ضربه هاي من بود.با شدت گرفتن حرکات دوباره به لحظه ارگاسم نزديک ميشد.با اوج گرفتن شهوتش باسنش رو با فشار بيشتر باز ميکرد و سطح دست من به تمام باسنش برخورد ميکرد.به راحتي حرکات قطره هاي آب غليظ و گرمي که از درون کس از هم بازشدش به بيرون ميچکيد رو مي ديدم ... دوباره همان لرز دلپذير و نفس هاي کشيده و تخليه حس جنسي.
براي بار دوم هم ارضا شد.اينبار بدون معطلي جلوم زانو زد...هردو گلي و خيس شده بوديم....کيرمو بدهان گرفت و شروع به مکيدن کردو به همان خوبي قبل مي خورد.به قطره هاي باران که بروي سطح داغ و متورم کيرم مينشست و حرکت لبهاي تنگ و خوش فرم او با آلتم بيشتر از هرچيز تحريکم ميکرد.براي اولين بار بود که در بيرون از خانه رابطه داشتم.و غالبا ازين کار خوشم نمياد اما آنشب خلوت و باراني خاطره ي خاصي برايم شد.کيرمو از دهنش در آوردم ...بلافاصله لبانش را غنچه کرد که دوباره بروي لبهايش بکوبم اما اينکار را نکردم.کيرم را دستش دادم و اورا در آغوش کشيدم.تقریبا بروي زمين دراز کشيده بودم و او بروي شکمم نشسته بود.همانطور که کيرمو سخت مي ماليد و با علاقه فشار ميداد سرش را بروي سينم فشار دادم.حرارت نفس هاش بروي گلوي خيسم ميخورد ولذتي دوچندان ميبخشيد.دقايقي به همان حال مانديم تا آبم درون دستانش ريخت.با شيطنت بروي زانو هايم نشست و دستش را بروي لبش ماليد.
هردو کاملا تخلبه شده بوديم و پس از آن طوفان عظيم در آرامشي شگرف و غير قابل وصف فرو ميرفتيم.بي قيدي آغوش هايمان در آنهواي باراني و خيس و اندام هاي گل آلوده و رها از قيد و بند هاي اجتماع؛ لذت آزادي را در ما زنده کرده بود.
پاسي از شب مي گذشت و آسمان سرخ و دلگير بود.شلوارم را بالا کشيدم.اثر مشروب بکلي پريده بود و ازآن جر مثانه اي پر و ملتهب چيزي نمانده بود.همانطور ايستاده کنار کاج بلندي ادارار کردم. سارا هم که حال و روزش بدتر از من بود نگاه شيطنت باري به من کرد و روبرويم ايستاد .مانتوي گل آلودش را بالا زد و روبروي من شروع به ادرار کردن کرد.در حاليکه که با تعجب نگاهش ميکردم جلوتر آمد و چرخ زنان با فشار ادامه ادرارش را به اطراف پاشيد و ناخود آگاه چند قطره اي هم بروي من ريخت اگرچه در آن وضع خيس و آشفته بودم اما سبکسري هاي پسرانه اش پيش از آنکه خشمگينم کند برايم تحريک کننده بود.و مهم تر آن بود که بيرون از حال و هواي روابط جنسي متانت و وقار غير قابل انکارش جذابيتش را چندين برابر ميکرد.همانطور خيره به مايعي که با فشار به زمين ميپاشيد و کف آلود در هواي خنک اطراف بخار اندکي به خود برجاي ميگذاشت نگاه ميکردم که با صداي پارس سگ دوباره به خود آمدم.او هم کارش تمام شده بود و مشغول بالا کشيدن شلوارش بود.آنشب با آرامشي وصف ناشدني به خانه برگشتيم.پيش از هرچيز هردو به حمام رفتيم و بعد با دو فنجان چاي داغ و سيگاري پشت چاي به آغوش خواب رفتیم.
Tuesday, September 9, 2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment