Tuesday, September 9, 2008

سکس آنجلینا

آنجلينا
توضيح: برو جلو يه آينه به خودت نگاه کن. چهره يه شخصيت محبوب و مورد علاقت رو تجسم کن (خواننده بازيگر مدل يا هرچي) کسي که فکر ميکني از خيلي آدم ها خوشگل تر و سر تره. اسمت رو تغيير به اسم اون بده به بدنت نگاه کن و حالا بدن اون رو تجسم کن؟ تناسب بدن و اندام رو با کمي زحمت به خودت در چند ماه ميتوني درست عينه اون شخص کني ولي به چهرت دقت کن؟ رنگ مو - مدل ابرو - اندازه مو تا اين حد رو ميشه مثل اون کني ولي بقيش چي؟ حالا فکر کن اندازه چهره ات کمي با اندازه چهره اون تناسب داره (اندازه سر و صورت) و حالا ميخوايي خودت رو مثل اون کني! يعني فتوکپي اون کني. تو دنياي امروز ما همچين کاري واقعا انجام ميشه با چند جراحي پلاستيک و البته پول بسيار زياد. اين خاطره اي که ميخوام تعريف کنم همينه. يه دختر ايراني که سني نداشت و پدر بسياز ثروتمندي داشت. دختري که به عشق آنجلينا جولي چهراش رو کاملا عمل کرده بود و مثل اون شده بود حالت هاش رو مثل اون کرده بود و خيلي چيزهاي ديگه که به عشق اون انجام ميداد.
(البته نظر شخصي خودم در مورد اين موضوع اينه که به هر حال آفريده خدا بسيار زيبا تر از اينکه به دست انسان و جراحي شکل بگيره نمونش مورد بالا که وقتي فکر ميکنم ميبينم اون دختر درست مثل يک عروسک دست ساز بود وقتي تجسمش ميکنم متوجه ميشم که واقعا احساس مصنوعي بودن رو در چهره اش ميشد ديد... )
غروب پنچ شنبه بود و هوا يکم ابري نميدونم چرا اينجوري باد بلند ميشد. ويلاي يکي از دوستان توي منطقه جميرا بيچ نشسته بودم چايي ميخورديم. اسمش سعيد بود کارخونه... ... (يه محصول معروف تو ايران) مال باباي اون بود. 2 3 سالي از من بزرگتر بود ولي برخلاف اخلاق بد و سليقه سختم با اون حال ميکردم. يجورايي جيگر بود. گفت پاشو بريم يه جاي خوب گفتم کجا؟ گفت تو بيا بريم ضرر نميکني گفتم هرچي تو بگي از جام بلند شدم گفتم من ميرم بيرون تا يه سيگار بکشم توام ماشينت رو از پارکينگ ويلا در بيار جلوي در واسادم گفتم برو حله. اومدم بيام بيرون ديدم چه باد مخوفي ميزنه! گفتم سعيد من فقط يه پيرهن تنمه چيزي داري (باد گيري چيزي) بپوشم؟ گفت واسا رفت و يه باروني بلند آورد گفت از هيچي بهتره! راستم ميگفت از يه پيرهن خالي بهتر بود. باروني رو تنم کردم اومدم بيرون ديدم چه بادي بلند شده! رسيدم جلوي در ويلا البته در که نه همونن نرده ها. ويلا نزديک خيابون اصلي جميرا بود و رفت و امد تقريبا زياد بود. اون موقع موهام خيلي بلند بود و از بالا مدل سامورايي ميبستم. سيگاري روشن کردم و به اطراف خيره شدم از طرفي باد محکم ميوزيد ميگفتم الانه که موهام کنده شده بره! از شدت باد باروني فقط رو شونه هام رو پوشنده بود و پاهام بيرون بود به خودم گفتم زورو وارد شد و زدم زير خنده! سيگارم به نصف رسيده بود اه سعيد چرا نيومد؟ به اطراف خيره بودم که يه مرسدس بنز S کلاس از جلوم آروم رد شد رفت 20 30 متر پايين تر جلوي در يه ويلاي ديگه واساد. توجهم بهش جلب شد يه راننده پياده شد در عقب رو باز کرد يه خانم پياده شد که پشتش به من بود يه پالتو پوست قهوه اي و بلند تنش بود با چکمه هاي همرنگ اون قدش متناسب بود و اندامي فوق العاده و غير عادي. موهاشو از بالا بسته بود! به خودم گفتم اولين وجه تشابه رو باهاش پيدا کردم اونم اندازه و مدل موهامونه و دوباره خنديدم. به راننده چيزي گفت و راننده رفت سمت ماشين روش و برگردوند که بره توي اون ويلا منم تنم شل شد. امکان نداره؟ اين آنجلينا جولي بود؟ يا من قاطي کردم؟ سرش رو برگردند سمت من همون موقع يه باد بلند زد چشام رو نازک کردم و به چهرش خيره شدم از سيگارم کام ميگرفتم اخمام مثل هميشه تو هم بود. چند لحظه نگام کرد بعد يه اخم خشن کرد رفت توي اون ويلا. اگه هرکسي اينکارو ميکرد بهم بر ميخورد تو دلم 2 تا فحش ميدادم ميرفتم ولي من تکون نخوردم! اصلا نفهيدم اون چيکار کرد. اگه واقعا آنجلينا جولي بود پس محافظاش کجان؟ فقط يه راننده رسوندش رفت؟ ولي اگرم آنجلينا جولي نبود پس خواهر 2 قلوش بود؟ شايدم من توهم زده بودم مغزم قاطي کرده بود. پورش مشکي کنارم واساده بود دستش يکسره رو بوق بود تازه به خودم اومدم ديدم سعيد داره بوق ميزنه البته از پشت شيشه معلوم بود 2 کيلو فحش هم بارم کرده. رفتم در رو وا کردم نشستم تو ماشين گفت چته تو؟ هويي؟ گفتم ديدي؟ گفت چيو؟ گفتم همون ديگه آنجلينا جولي رو که الان رفت اون تو؟ يکم نگام کرد يهو همچين زد زير خنده ترسيدم! گفتم هوي با تو ام؟ ديديش؟ بازم ميخنديد گفتم چيه؟ بگو منم بخندم. گفت از تو بعيد بود با اين همه ادعات! گفتم چي؟ گفت احمق جون آنجلينا کجا بود اين نصف آنجلينا سن داره چند سال بيشتر! گفتم ميشناسيش؟ با سر تاييد کرد (برق از چشاي من پريد) دوباره خنديد گفت بريم تا برد پيت پيداش نشده! خودم خندم گرفت گفتم راست ميگي برو تا برد پيت و بقيه نيومدن.
سعيد رفت تو خيابون الرقه پايين تر از مک دونالدز واساد تلفن رو برداشت زنگ زد گفت من سر قرارم شما کجايين؟ چند لحظه بعد تلفن رو قطع کرد زد رو شونم گفت چته؟ گفتم هيچي فکرم مشغوله. گفت خب چي؟ گفتم نميخندي؟ زد زير خنده گفت به انجلينا فکر ميکني نه؟ گفتم نخند اون کي بود؟ گفت ولش کن بابا تو چي کار با اون داري بيا حالمون رو بکنيم. گفتم من فقط سوال کردم حالا بگو؟ گفت اصلا ازش خوشم نمياد هميشه خودش رو ميگيره فکر کرده کيه با اون ادا اطوارش آنجلينا جولي بفهمه خود کشي ميکنه (دوباره زد زير خنده) گفتم خب حالا تو ام بابا. کي هست؟ گفت اسمش آناست حالا واقعيه يا اينکه فقط صداش ميکنن نميدونم باباي خرفتش هم سهام داره چند تا شرکت بزرگه اون ويلايي که ديدي هم مال خودشون ولي کلا من در سال 2 3 ماه بيشتر نديدم اينجا باشن فکر کنم امريکا زندگي ميکنن معلوم نيست چقدر اون باباي خرفتش خرج دخترش کرده اين شکلي شده (دوباره زد زير خنده) گفتم ديگه چيزي نميدوني؟ نه از کجا بدونم 100 سال نميخوام ببينمش دختره افاده اي بهش مياد ازون بچه ننه ها باشه. گفتم ول کن حالا. همون موقع يه Nissan Altima اومد کنارمون شيشه رو داد پايين گفت شماره ميگيرين شما؟ سعيد نگاش کرد گفت تو باشي چرا نه دختري که پشت فرمون بود گفت ميبينم که تو هم مهمون داري مثل من! سعيد نگاش کرد گفت درست صحبت کن اين داداشمه نمي دونستي مگه؟ دختره زد زير خنده گفت کجا بريم؟ سعيد گفت برو آرمان کافه فعلا قليون بزنيم حال کنيم دختر چشمکي زد و حرکت کرد. سعيد به من نگاه کرد گفت پسنديدي؟ بزنيم زمين امشب شاد شيم نظرت چيه؟ گفتم فعلا اصلا تو حسش نيستم با 10 تا وايگرا هم شق نميکنم. گفت بابا ولش کن اون دختره رو باز تو گير دادي؟ اين همه جيگر اون چيه مثل عروسک دست ساز همه جاش از زير جراحي اومده بيرون! گفتم حرف نزن برو سر قرارت. صداي غرش پورش تو خيابون پيچيد حرکت کرديم رفتيم.
شب با اون تا جيگر رفتيم ويلا سعيد اينا (خانوادش رفته بودن مسافرت ايتاليا) نشسته بودن مشروب ميخوردن سعيد گفت بريزم؟ گفتم نه حوصلش رو ندارم يکي از دخترا نگام کرد گفت چرا بيحالي؟ با ما غريبي ميکني؟ زير چشمي نگاش کردم گفتم من اوصولا فقط ميکنم غريبه و آشنا هم فرقي نداره! دختره زد زير خنده گفت تسليم اينجوري که تو گفتي ما صبح از اين خونه بيرون نميريم. گفتم بعيد نيست! سعيد خنديد گفت ولش کنين بابا اون خل و چله تک پري ميکنه ارواح عمش ولي من ميدونم چه جانوريه بيايين پيش خودم خوشگلا. اون يکي دختره گفت حالا راهي نداره من برم پيش اون؟ بگو سخت نگيره امشب رو. سعيد چپ چپ نگاش کرد گفت دستت درد نکنه يهو بگو با اون بيشتر حال ميکني ديگه؟ دختره خنديد گفت راستش رو بخوايي آره! ظاهرش که خيلي جيگره توش رو نميدونم! سعيد گفت برو بابا اون فقط ظاهر داره گولش رو نخور که مقتوله هاي قبلي هم همين اشتباه رو کردن اون احمق خون آشامه باورتم نميشه دستت رو ببر بگو خونش رو بخوره! دختره يکمي نگام کرد گفت آره؟ گفتم آره همينطوره. دختر اوليه که تو بغل سعيد نشسته بود گفت اگه نخوردي چي؟ گفتم اگه نخوردم 500 درهم بهت ميدم اگه خوردم تو بايد به من حال حسابي بدي با اعمال شاقه! مکثي کرد گفت باشه! اومد کنارم دست راستش رو آورد جلو صورتم کارد ميوه خوري رو برداشت محکم کشيد رو شصت راستش سعيد داد زد ديوونه شوخي بود همش ولي دير شده بود از دستش بشدت خون ميريخت يه خنده مسخره کردم شصتش رو گذاشتم تو دهنم شروع کردم به مکيدن سعيد و دختر دوميه داد زدن نه! دختري که کنار من بود با تعجب و وحشت نگام ميکرد تا چند دقيقه شصتش رو ميمکيدم و خونش رو ميخوردم اونا وحشت زده نگام ميکردن شصتش رو در آوردم گفتم خدمت شما. سعيد گفت احمق ايدز بگيري چي؟ دختره گفت خفه شو ايدزي خودتي منم گفتم دعوا نکنين خون آشام ها ايدز نميگيرن!
1 ساعت بعد سعيد گفت نخود نخود هرکي رود رو کس خود! خنديدم گفتم تو حسش نيستم بيخيال شو دختر دومي اومد کنارم گفت مگه من ميزارم؟ دونه دونه موهاي بلندت رو ميکنم سامورايي. سعيد گفت معرفت رو از اينا ياد بگير اي بي معرفت پاشد دست دختر اولي رو گرفت گفت من رفتم تو اتاقم شما ميخوايين تا صبح اينجا حرف بزنين يا عمليات انجام بدين با خودتون. داشتن ميرفتن به دختره گفتم شرط رو باختي قولت يادت نره برگشت نگام کرد يه چشمک زد گفت تا صبح راه زياده عجله نکن! دختر دومي که کنار من بود گفت خب موهات رو از جا بکنم يا راه ميايي؟ گفتم ولش کن به هر دومون زهر ميشه پاشو برو بخواب گفت نه! گفتم پس مرگ بشين من ميرم بخوابم دستم رو گرفت گفت بيخود. همينجا باهم! گفتم پس زياد طولش نميديم باشه؟ گفت قبول. براي اولين بار از غروب تا حالا يه بهش يه نگاه خريدارانه کردم. موهاش مشکي براق بود چشاي مشکي کشيده داشت با ابروهاي نازک لباش ظريف و قشنگ بودن و بينيش هم مشخص بود عمل شده با يه نوک تيز! پوستش تقريبا برنره بود هيکلش هم خوشگل بود و مناسب البته تعجبي نکردم چون انتخاب سعيد بودن اون واسش فرقي نداشت خواهر مادر تک پر فقط مهم هيکل و قيافه بود مثل من تک پر نبود واسه همين تخصص خاصي تو انتخابش داشت! بهش گفتم اسمت چيه؟ گفت سارا گفتم اسم قشنگيه گفت اسم تو چيه آقاي بد اخلاق؟ گفتم ارا گفت خب؟ حتما من بايد شروع کنم بد اخلاق؟ خنديدم گفتم تو شروع نکني شروع نميشه! گفت از چشات معلومه! اومد رو پام نشست لباش رو آورد نزديک لبام گفت بزن بريم بد اخلاق... .
يه بوس روي لبام کرد دستش رو روي سرم گذاشت خودش رو نزديک به من کرد سينه هاش رو جلوي صورتم قرار داد با بي ميلي يکمي با لبام لمسشون کردم واسه اينکه نارحت نشه يکم ديگه فشار آوردم دوباره لباش رو روي لبام گذاشت به نظر خيلي داغ ميومد برعکس من اصلا حوصله نداشتم ولي توفيق اجباري بود! از روي پام بلند شد دکمه هاي پيرهنم رو باز کرد و بعدم شلوارم رو آروم در آورد رفت جلوم واساد آستين بلند تنگي که تنش بود رو در آورد سوتينش سبز کمرنگ بود سينه هاش هم خوشگل بود يکمي بزرگ بود ولي به اندامش ميومد يه چشمکي زد دکمه شلوار مخملي که پاش بود رو باز کرد آروم باسنش رو تکون ميداد شلوارش رو در مياورد شرتش با سوتينش ست بود پاهاي پر خوش فرمي داشت با ران هاي قشنگ پوستش يکمي بزنره بود و خيلي بهش ميومد اومد جلو گفت پاشو گفتم خسته ام اگه ميشه تو بيا زود تر هم تموم کنيم! يکمي با ناراحتي نگام کرد گفت باشه (دلم براش سوخت ولي من سنگ تر از اين حرفا بودم) سوتينش رو باز کرد شرتش رو از پاش در آورد سينه هاش هموني که حدث ميزدم بود و بالاي کسش يه خط گذاشته بود بهش ميومد اومد نزديکتر شرتم رو از پام در آورد منم دست بسينه داشتم نگاش ميکردم نشست جلوم کيرم رو گذاشت تو دهنش ميخورد منم فقط نگاش ميکردم و فکرم جاي ديگه بود کمي بعد پاشد اومد يه کاندوم کشيد روش و همونجايي که نشسته بودم اومد رو پام آروم نشست کيرم رو گذاشت توش و دشتش رو گذاشت رو شونه هام آروم شروع کرد به بالا پايين کردن بعد حرکتش تند تر شد ديگه صداش بلند شده بود شايدم حدفش بيشتر اين بود که من رو تحريک کنه ولي من دست به سينه نشسته بودم نگاش ميکردم دستش رو گذاشت تو موهاش با قدرت بيشتري ادامه داد ولي من همچنان دست به سينه فقط نگاه ميکردم يکم ديگه ادامه داد و چند تاتکون محکم خورد سرش رو گذاشت رو شونه هام خودش رو ول کرد منم ساکت نگاش ميکردم سرش رو يکم آورد بالا ديدم چشاش خيسه فهميدم يکم اشکش در اومده آروم گفت من ارضا شدم تو چي؟ گفتم نه! گفت باشه صبر کن الان درستش ميکنم رفت نشست پايين پاهام کاندوم رو برداشت دوباره شروع کرد به ساک زدن ايندفعه با سرعت بيشتر احساس کردم دارم مياد ولي چون از روي بي ميلي بود اصلا حس قشنگي نداشتم گفتم دارم ميام سرش رو کشيد بالاتر زبونش رو در آورد گذاشت رو نوک کيرم و ليس ميزد يکمي اخمام رو کشيدم و چشام رو تنگ کردم ولي همچنان دست به سينه نشسته بودم گفتم اومدم و آبم با فشار ريخت رو صورتش يکمي مکث کرد گفت يه تشکر که ميتوني بکني نه؟ گفتم متشکرم. پاشد رفت دست و صورتش رو شست اومد ديد من همونجا همون شکلي نشستم گفت لباست هم من تنت کنم؟ گفتم نه پاشدم شرتم رو پوشيدم لم دادم رو همون مبل اونم فقط شرتش رو پاش کرد اومد کنارم نشست گفت هميشه انقدر سختي؟گفتم اوصولا سنگم. گفت از اول ميگفتي گفتم من که بهت گفتم خودت گوش ندادي گفت آره فکر نميکردم... باشه من ميرم بخوابم و پاشد رفت بره بخوابه گفتم بشين اومد نشست گفت بگو؟ يکمي نگاش کردم گفتم همينجا بخواب گفت واسه چي؟ گفتم تو کاري نداشته باش پاشد رفت يه رو انداز نارک آورد روي مبل کناري خوابيد. ساعت رو نگاه کردم ديدم 1 شبه منم هونجا لخت (با شرت) خوابيدم. از خواب پريدم ديدم اون دختر اولي که با سعيد رفته بود داره تکونم ميده گفتم چي شد؟ گفت هيچي پا شو الوعده وفا گفتم بابا خوش قول! نشستم اونم اومد کنارم ديدم فقط يه سوتين و شرت سفيد تنشه. پوستش برنزه تر از دوستش سارا بود چشم رو ابروش هم مشکي تر ترکيب صورتش خيلي خوشگل بود موهاش رنگ مش بود آرايش ملايم و قشنگي کرده بود اندامش هم درست مثل اسب مسابقه بود! ساق هاي ظريف و رانهاي پر با باسن يکمي بزرگ و قشنگ سينه هاش يکم کشيده بود مثل خط چشماش و کلا خيلي جيگر بود. دستش رو گذاشت رو کيرم گفت خوش گذشت با سارا؟ گفتم به من آره ولي به اون فکر نکنم! گفت چرا؟ گفتم بد اخلاقي کردم يکمي نارحت شد آخه واقعا بي حوصله بودم. گفت عيبي نداره حالا از دلش در مياريم باشه؟ گفتم باشه! راستي اسمت چيه؟ گفت ناهيد. دستش رو آروم کشيد رو پام منم گفتم ولش کن بزار يکمي باهاشون حال کنم فردا نگن اين منزوي بي عرضه کي بود! پاشدم گفتم بشين تکيه بده عقب همينکار رو کرد دست انداختم پشتش سوتين رو باز کردم سينه هاي کشيده و جالبش آزاد شد اومدم پايين شرتش هم در آوردم کسش قشنگي داشت بعدم شرت خودم رو در آوردم رفتم جلو لبام رو گذاشتم رو لباش محکم کشيدمش سمت خودم دستم رو انداختم پشتش با فشار لبام رو لباش بود دستم رو ورداشتم يهو افتاد عقب تکيه داد دستم رو گذاشتم رو سينش يکمي لمسش کردم لبام رو بردم زير گلوش ميخوردم اومدم پايين تر سينه هاش رو لمس ميکردم و يه گاز کوچولو ازشون گرفتم گفت آي خنديدم گفت چرا انقدر حولي؟ گفتم زدم رو دور تند زودتر بره جلو! خنديد گفت مسخره منم به سرعت اومدم پايين رو نافش و زبونم رو ميکشيدم رو نافش يکم به خودش پيچيد گفت واقعا ديوونه اي. احساس کردم 2 تا دست رو شونه هامه برگشتم ديدم ساراست! خنديدم گفتم بفرما؟ گفت نامرد ناز کردن هات مال من بود؟ گفتم نه خسته بودم الان 2 3 ساعت خوابيدم بهتر شدم بيا حالا از خجالت هم درمياييم! شرتش رو در آورد امد سينه هاي ناهيد رو گرفت شروع کرد به خوردن منم به کارم ادامه دادم اومدم ساق ظريفش رو گرفتم چند تا بوسش کردم گفتم بعد دستم رو گذاشتم رو ران هاي پرش و يکمي با دست ماليدم آخرم لبام رو گذاشتم روش بوسشون ميکردم صداش در اومده بود يواش آه ميکشيد منم به کارم ادامه دادم رسيدم به کسش به سارا گفتم بيا پايين من ميرم بالا اونم همين کار رو کرد نشست جلوش سرش رو گذاشت وسط پاهاي ناهيد منم پاشدم ناهيد گفت بيا جلوم منم رفتم کيرم رو گذاشت تو دهنش و با قدرت ساک ميزد چند لحظه بعد درش آوردم سرم رو بردم سمت سينه هاش و محکم ميخوردم ديدم بدجوري به خودش مي پيچه به سارا گفتم سرعت رو بيشتر کن اونم سرعتش رو برد بالا تر ناهيد يه جيغ محکم کشيد يکمي شل شد سارا پا شد ديدم صورتش خيس شده گفتم خسته نباشي گفت خواهش! نشستم کنار ناهيد روي مبل سارا نشست وسط پاهام کيرم رو گذاشت تو دهنش و ميخوردش چند لحظه بعد گفتم دارم ميام اونم ادامه داد تا اينکه تموم آبم تو دهنش خالي شد خنديدم گفتم اين چه کاري بود؟ آبم رو خورد گفت جبران دفعه قبل. پاشد از يه کاندوم آورد گفتم صبر کن بابا چه خبرته؟ گفت تو عجله کن گفتم خودتون خواستين بزنم رو دور تند ها؟ ناهيد گفت نه! سارا گفت آره! گفتم حق با ساراست پس ميريم رو دور تند. پاشدم به سارا گفتم بشين بشين اينجا (اشاره کردم به دسته پهن مبل راحتي) سارا رفت اونجا نشست منم رفتم وسط پاهاش به ناهيد هم گفتم برو پشتش سارا باسنش رو دسته پهن مبل راحتي بود تکيه داد عقب تو بقل ناهيد منم يکم باهاش ور رفتم وقتي دوباره محکم شدم کاندوم رو برداشتم کشيدم روش رفتم وسط پاهاي سارا اونم پاهاش رو حلقه کرد دور کمرم سرش رو گذاشتم جلوش و آروم کردم توش سارا جيغي کشيد منم سرعتم رو بيشتر کردم تلمبه ميزدم سارا هيچي نميگفت فقط تند تند نفس ميزد ناهيد هم سرش رو از بالاي سر سارا خم کرد و لباش رو ميخورد سارا هم با سينه هاي ناهيد ور ميرفت همينجوري ادامه داديم سارا گفت دارم مياد گفتم چقدر زود ميايي تو؟ به کارم يکم ديگه ادامه دادم کشيدم بيرون دستم رو گذاشتم وسط پاش محکم روي چوچولش ميکشيدم و سارا لرزيد با قدرت ارضا شد و دستم از آبش خيس شد خودش رو شل کرد آروم خودش رو کشيد کنار ناهيد گفت مرسي خيلي عالي بود چشمکي زدم و گفتم خوب حالا تو ناهيد خنديد گفت اگه از پس من بر بيايي لبخندي زدم گفتم اميدوارم! گفتم 4 دست و پا بشين رو زمين (سگي) اونم همينکار رو کرد رفتم پشتش گذاشتم جلوي کسش(از پشت) بدون مکث محکم کردم تو يه جيغ زد گفت آي چته وحشي؟ گفتم حرف نزن (بازم حالت ساديسمي گرفتم) با تمام قدرت ميکردمش وقتي تلمبه ميزدم بهش ميخوردم اونم محکم تکون ميخورد حرارت بدنش از سرعت کار من بالا رفته بود و سرخ شده بود و محکم جيغ ميکشيد کمي بعد درش آوردم گفت آخ مردم گفتم حالا مونده تکون نخور سارا اومد پايين جلوي ناهيد دراز کشيد وسط پاهاش رو گذاشت جلوي دهنش گفت بخور ناهيد هم گفت اي بابا سعيد هم صدا کنين بياد به اونم جواب بدم؟ گفتم حرف بزني صداش ميکنم سارا خنديد گفت ناهيد ساکت اين اعصاب نداره ناهيد گفت واي از دست اين. کيرم رو گذاشتم جلو سوراخ باسنش يکمي بالا پايين کردم ناهيد که دهنش وسط پاهاي سارا بود برگشت گفت چيکار ميخوايي بکني؟ گفتم ميبيني که؟ گفت نه اصلا حرفشم نزن گفتم مگه قرار نشد حال اساسي با اعمال شاقه؟ کست حال بود حالا باسنت اعمال شاقه هست ديگه!
يه آهي کشيد گفت هر غلطي ميخوايي بکن و دوباره دهنش رو برد وسط پاهاي سارا و براش ميخوردش منم گذاشتم روي سوراخ باسنش و آروم کردم تو ديدم خودش رو تکوني داد گفتم تکون نخور شل کن باسنش رو گرفتم آوردم بالا تر خيلي خوش فرم و بزرگ بود زدم روش گفتم اعمال شاقه شروع شد و تا نصفه کردم تو يه آخ بلند گفت ولي جرات حرف زدن نداشت گفتم آفرين دختر تا ته کردم تو گفت آي غلط کردم گفتم غلط که کردي مثلا ميخواستي منو ضايع کني آره؟ من خون خودم رو ميخورم به خون تو رحم کنم؟ اينم جريمه باختن شرط و شروع کردم به تلمبه زدن يکمي بعد بهش عادت کرده بود منم سرعتم رو بيشتر کردم به پاهاي سارا چنگ ميزد و محکم براش ميخورد سارا هم بيخود شده بود جيغ هردوشون بلند شده بود حالا سعيد احمق کجا بود نميدونم! سرعتم رو بازم بيشتر کردم ديدم دارم ميام سريع کشيدم بيرون کاندوم رو برداشتم گذاشتم روي باسنش تکوني دادم و آبم اومد. همون موقع سارا هم ارضا شد منم دستم رو بردم وسط پاهاي ناهيد و مي ماليدمش تا اينکه اونم ارضا شد بيحال افتاد. بلند شدم گفتم خودتون رو جمع و جور کنين من ميرم دست و صورتم رو بشورم بيام بخوابم تاييد کردن و گفتن خيلي ممنون واقعا خوب بود. وقتي برگشتم ديدم شرت و سوتين تنشون کردن منم شرتم رو پام کردم رفتم روي مبل خوابيدم. صبح ديدم يکي پاش رو گذاشته رو سينم گفت خائن نامرد. چشام رو باز نکردم گفت هويي با تو ام خائن نامرد چرا ساکتي؟ گفتم 10 ثانيه فرصت ميدم پات رو ورداري اگرنه تو ام ميشي مقتول بدست خون آشام سريع پاشو جمع کرد رفت عقب گفت قربونت برم من خوب کردي اصلا محکم تر ميکردي پاشدم گفتم چيرو؟ ديدم ناهيد و سارا نشستن دارن ميخندن لباسشونم تن کردن گفتم چيه؟ سعيد گفت حالا نصف شب دافي من رو قاپ ميزني؟ داشتيم؟ گفتم چي ميگي تو من تا صبح خواب بودم. گفت آره معلومه خودت رو نگاه کن به خودم نگاه کردم ديدم راست ميگه لختم فقط شرت پامه گفت خائن اون 2 تا هم داشتن ميخنديدن ناهيد گفت من بي تقصيرم اين گردنش کلفته بزور من رو کشيد تو دام گفتم برو بابا خواب ديدي من تا صبح با خودم حال ميکردم پاشدم لباسام رو پوشيدم رفتم دست و صورتم رو شستم اومدم پيش بقيه سعيد گفت حالا راستش رو بگين کي بهتره؟ يکم خنديدن گفتن ارا. سعيد گفت اي نامرد چيز خورشون کردي؟ ناهيد گفت دفعه بعدي اگه ارا نبود اصلا ما رو هم دعوت نکن نمياييم سعيد گفت مرسي!
1 ساعت بعد ناهيد و سارا پاشدن برن اومدن جلو رو لبام رو بوس کردن گفتن خيلي خوش گذشت مرسي سارا گفت باطنش هم مثله ظاهرش جيگر بود! سعيد گفت برين ديگه اي بابا خنديدم گفتم حسودي نکن تو از من بزرگتري زشته ناهيد گفت اميدوارم بازم ببينمت بعد شماره موبايلش رو داد بهم گفت خوش حال ميشم ببينمت گفتم مرسي خوش باشين و رفتن. اومدم نشستم رو مبل گفتم سعيد؟ گفت مرض درد ديگه چي ميخوايي 2تا جيگر تا صبح بهت حال دادن ديگه چيه؟ گفتم من ميخوامش. گفت چيو؟ گفتم همون آنجلينا! گفت آنا رو ميگي؟ گفتم آره زد زير خنده گفت ارا بشين تورو خدا با اون چيکار داري. گفتم ميخوامش سعيد گفت ارا جون مادرت ول کن دردسرش از خودش خيلي بيشتره. گفتم چطور؟ گفت اون فقط ظاهر داره ولي تو هم ظاهر جيگر داري هم باطن جيگر پس دنبال دردسر نرو مشکل ساز ميشه برات. چشام کور شده بود پام رو کردم تو يه کفش گفتم بايد باهاش رفيق شم اين حرفا هم حاليم نيست. سعيد اومد جلوم گفت يه چيز رو جدي ميگم من هر کمکي بخوايي ميکنم بهت ولي عواقبش با خودت دردسراش هم مال خودت قبوله؟ گفتم 100% قبول عواقبش با خودم! حالا از کجا شروع کنيم؟ گفت بهت ميگم چيکار کنيم بايد زنگ بزنم به ماندانا... . .

موبايلش رو برداشت و زنگ زد به دوست دخترش. اسمش ماندانا بود دختر خيلي گلي بود اونم ايراني و باباش سهام دار بورس امارات بود واقعا دختر مهربون و با معرفتي بود يه دختر ناز و ساده که من بهش ميگفتم فرشته! چون از فرشته ها چيزي کم نداشت خيلي هم مقيد بود نسبت به سعيد برعکس سعيد که هرموقع احساس نياز ميکرد با يکي ميخوابيد! ماندانا گوشي رو برداشت سعيد بهش گفت کجايي؟ هر موقع تونستي يه سر بيا پيش من ارا هم اينجاست يه کاري پيش اومده و خداحافظي کردن. بهش گفتم سعيد اين چه کاري بود؟ ميخوايي آبروي منو ببري؟ گفت ساکت باش خوله اگه کاري بشه اون بايد انجام بده! گفتم چطور مگه؟ گفت خوله باباي ماندانا با باباي اون آشنان روي همين حساب ماندانا کاملا آنا رو ميشناسه حالا واسا بياد خودت ميفهمي. چشام برقي زد گفتم اي نامرد؟ چرا تاحالا نگفتي؟ گفت دوستت دارم نميخوام تو دردسر بيوفتي حالا هم که خودت ميخوايي کون لغت بهت کمک ميکنم با سر بري تو چاه! 2 ساعت بعد ماندانا اومد (خونشون شيخ زائد رود بود نزديک بودن به اونجا) سعيد گفت خسته نباشي؟ چه زود؟ ماندانا گفت صبر کن برسم مامانم کارم داشت ببخشيد دير شد و اومد سمت من گفت سلام ارا جون باهام دست داد و نشست کنار سعيد. سعيد گفت به اون ميگي جون به من تو هم نميگي؟ خنديد گفت کاش يکم مثل اون بودي نامرد ديشب اينجا چه خبر بود؟ سعيد پريد هوا گفت هيچي؟ چه خبر بود؟ ماندانا گفت مارمولک اون Nissan Altima پشت در پارک بود مال کي بود؟ سعيد گفت تو بپاي خونه مايي مگه؟ مهمون داشتيم دوستاي ارا بودن ماندانا گفت خر خودتي نامرد من ميدونم ناهيد بود. سعيد گفت ناهيد کيه بابا خواب ديدي ماندانا گفت بگذريم بعدا پوستت رو ميکنم حيف که ارا اينجاست حالا واسه من با ناهيد ميپري؟ سعيد گفت تو از کجا ميشناسيش؟ ماندانا خنديد گفت عزيز دلم اون موقعي که تو هنوز باهاش آشنا نشده بودي من باهاش سلام عليک داشتم خوبم ميشناسمش آمار تو هم خوب دارم. سعيد گفت ول کن حالا پيش اومده ديگه از غم دوري تو چيکار کنم؟ وقتي فقط ماهي 2. 3 بار باهم بخوابيم همين ميشه ماندانا زد رو پاش گفت خجالت بکش همين هم زيادته پر روي نامرد منم گفتم بس کنين ديگه شما دوست دختر دوست پسرين يا سگ و گربه؟ سعيد گفت من گربه ام اونم سگ! اون همش پاچه ميگيره خودت که ديدي؟ گفتم باشه حالا ول کن بعد به ماندانا گفتم راستش گفتيم بيايي که يه کاري باهات داشتيم. سعيد گفت گولش رو نخور توي فکراي مبتذله ماندانا گفت صبر کن ببينم چي ميگه گفتم ببين... . سعيد گفت بزار من بگم آقا ديروز آنجلينا جولي رو ديده حالا گير داده بهش! ماندانا خنديد گفت بهتره بري مشکلت رو با برد پيت حل کني به من چه! سعيد گفت خره اون نه اين همسايه ما آنا رو ميگم ماندانا خنديد گفت آنا؟ مگه تاحالا نديده بوديش؟ گفتم نه! گفت ازش خوشت اومده؟ گفتم ميشناسيش؟ گفت معلومه! گفتم کيه خب؟ گفت امريکا زندکي ميکنن لس آنجلس اينجا هم سالي 2. 3 ماه بيشتر نميان اونم وقتي هوا خنک تر ميشه آخه باباش اينجا سهام داره به بهانه اون ميان. مامانش کم تر مياد اين ورا يه دادش هم داره که اونم با مامانشه کم تر مياد الانم فکر کنم 10 روزه خودش و باباش اومدن. گفتم چند سالشه؟ گفت 20 سال. گفتم خب؟ چطوري ميشه بهش کانکت شد؟ يکم نگام کرد گفت ارا من خيلي دوستت دارم ولي آخه ميدوني يه چيزي هست. گفتم بگو؟ گفت ببين يکم دردسره به ظاهرش نگاه نکن يه اخلاقاي عجب غريب داره در ضمن خيلي هم مغروره فکر نکني مثل خودمون خاکيه. سعيد گفت الهي قربونت برم منم همين رو گفتم بهش. گفتم بابا حالا يه امتحان که ضرر نداره؟ فوقش ازش خوشم نمياد حوصله سر رو کله زدن باهاش رو ندارم تمومش ميکنيم بره ديگه. سعيد خنديد گفت اي احمق! به همين راحتي؟ فکر کردي اون منتظر تو واساده بري محک بزني و تموم؟ گفتم نخير من اينو نگفتم ماندانا گفت ميل خودت ولي تا بري کانتکت شي و باهاش باشي طول ميکشه در ضمن پدرت هم در مياد آخرش هم اگه خوشت نياد چي؟ اين همه زحمت هدر ميره. گفتم باشه قبول! سعيد يه صوت زد گفت به افتخار اين کودن احمق که خوشي زده زير دلش يه کف مرتب بزنين.
به ماندانا گفتم خب از کجا بايد شروع کنم؟ گفت بهت ميگم ولي حواست باشه يه بار اشتباه کني بايد دورش رو خط بکشي. گفتم باشه راستي دوست پسر داره؟ سعيد گفت داشت 2 تاشون سکته کردن 5 تاشونم فرار کردن از زمين رفتن به مريخ خنديدم گفتم پس يه بليط ماه از الان رزرو کنم ها؟ سعيد گفت اي ول خوشم اومد خودت فهميدي. (تو دلم گفتم اين جانور وحشتناک که ميگن واقعا اينطوريه؟) بعد به ماندانا گفتم من سر تا پا گوشم سعيد هم گفت منم توشم خنديدم گفتم حرف نزن بزار به کارمون برسيم سعيد گفت هوي به چه کاري برسي؟ ديشب ناهيد رو از تو بقلم قاپيدي فکر کردي اينم مثل اونه؟ ماندانا جونش بره به من خيانت نميکنه ماندانا گفت چشم روشن؟ پس ديشب حسابي گير و دار داشتين ها؟ سعيد گفت نخير بکن بکن داشتيم. ماندانا زد رو پاش گفت بي ادب بعد به من گفت ارا؟ از تو انتظار نداشتم. حالا اين سعيد احمقه تو چرا شريک قافله بودي؟ گفتم بابا دروغ ميگه تو که دوست پسرت رو بهتر ميشناسي چرا باور ميکني؟ (آره ارواح عمت دروغ ميگه!) ماندانا يکم به سعيد که چشاش 4 تا شده بود نگاه کرد گفت راست ميگي خودش غلط کرده حالا دنباله شريک جرمه. گفتم آره بابا خب از کجا شروع کنيم؟ ماندانا گفت ببين من بايد زنگ بزنم به آنا ازش دعوت کنم براي شامي ناهاري چيزي بعد... . گفتم مرسي خيلي توپه خب کي انجام ميدي؟ گفت صبر کن بابا خيلي وقته نديدمش زنگ بزنم 2 3 روز خبرش رو بگيرم بعد دعوتش ميکنم گفتم مرسي قربون معرفتت سعيد هم از بالاي سر مانداتا يه بيلاخ بهم داد خنديدم گفتم رو سرت رو نگاه تا سعيد رفت خودش رو جمع کنه ماندانا ديد بيلاخ سعيد رو ولي نفهميد با من بوده! زدم زير خنده ماندانا گفت کثافت بي شعور سعيد خيلي بد شدي وقتي هرزه بازي کني ازين بهتر نميشي من احمق رو بگو براي تو... . سعيد يه سيب برداشت پرت کرد تو سينه من گفت به خدا با اين بودم اي آدم فروش نامرد ماندانا گفت حالا بعدا آدمت ميکنم سعيد خان.
******
3 روز بعد ظهر سعيد زنگ زد گفت امشب ساعت 8 رستوران دانيال. گفتم جدي ميگي؟ مرسي پس ساعت 7. 30 جلو در ويلا منتظر باش با ماشين من ميريم خنديد گفت اي جانور Porsche turbo دلت رو زده ميخوايي حالا ميخوايي با BMW 530i شيطوني کني؟ گفتم برو حوصله ندارم شوخي نکن. ساعت 7. 30 جلوي ويلا سعيدشون بودم يه پيرهن مشکي و شلوار مشکي پوشيده بودم با کفش مشکي ساق بلند ريش هامو زده بودم موهامم مثل هميشه از بالا سامورايي بسته بودم سعيد اومد راه افتاديم سمت رستوران دانيال يه گوشه نشستيم ساعت 7. 55 دقيقه بود منتظر بوديم اونا بيان برن يه جا بشينن بعد... ساعت 8. 5 دقيقه بود که ديدم ماندانا اومد تو پشت سرش هم... . واي خدا اين کي بود وقتي اومد از کنار هرکي رد ميشدن بزرگ و کوچيک برميگشتن نگاش ميکردن مسلما در نگاه اول همه فکر ميکردن آنجلينا جولي رد شده جا ميخوردن! سعيد زد رو دستم گفت درست بشين احمق لب و لوچت رو جمع کن به خودم اومدم گفتم ببخشيد نميدونم چرا اينجوري ميشم ميبينمش آخه راستش رو بخوايي آنجلينا جولي به نظرم بينظير ترين زنيه که ديدم! سعيد گفت خوبه حالا شلوغش نکن يکي ديگه ميکنه تو تبليغات ميکني؟ خنديدم گفتم خوب اگه قسمت بشه قراره خواهر 2قلوش مال من شه سعيد گفت نگو نميتونم اينجا بخندم آنجلينا جولي که بخواد با جراحي پلاستيک و N دلار خرج درست شده باشه همون بهتر نشه! گفتم هويي درست صحبت کن غيرتي ميشما محکم زد تو پام گفت آدم فروش بد بخت! ماندانا و آنا 2 تا ميز اونطرف تر نشسته بودن سعيد رفت گفت اشاره کردم بيا. پاشد رفت سمت اونا که ماندانا گفت واي سعيد تو اينجا چيکار ميکني؟ گفت من با دوستم اومديم شام همون کاري که تو ميکني بعد با ماندانا دست داد بعد هم با آنا. سعيد رو به آنا لبخندي زد گفت همسايه خيلي گلي هستن آنا جان آنا هم لبخندي زد گفت شما هم همينطور بعد ماندانا به سعيد گفت با ارا اومدي؟ بگو بياد پيش ما چرا مثل يتيم ها تنها نشسته؟ بعد رو به آنا گفت اشکالي که نداره؟ (روم به اونا بود ولي سرم رو انداخته بودم پايين زير چشمي نگاشون ميکردم گوشام هم دربست پيش اونا بود) آنا يواش يه چيزي گفت نشنيدم بعد سعيد گفت ارا؟ سرم رو بالا آوردم گفتم جانم؟ گفت پاشو بيا اينجا با ماندانا اينا بشينيم گفتم باشه و آروم پاشدم رفتم سمت اونا دستم رو دراز کردم با ماندانا دست دادم ماندانا گفت اينم ارا جون. لبخندي زدم گفتم لطف داري بعد دستم رو به سمت آنا بردم گفتم خانوم جولي؟ يه اخم خوشگل کرد گفت ديروز جلوي در خونه سعيد اينا هم منو با آنجلينا اشتباه گرفته بودي اونجوري نگاه ميکردي نه؟ يه خنده کوچيک کردم گفتم حق نداشتم؟ گفت خب دفعه اول همه همينن من عادت کردم! گفتم خب پس حق با من بود. نشستم سر ميز (ميز گرد بود) آنا رو به روي من و سعيد رو به روي ماندانا بود. بهش دقت کردم واقعا جراحي حرفه اي شده بود صورتش تا 90% مثل آنجلينا شده بود. صداي آروم و خيلي قشنگي داشت با يه حالت خاصي صحبت ميکرد در کل ميتونم بگم مثل اون نديده بودم و ديگه هم نخواهم ديد. رنگ چشاش مثل آنجلينا سبز بود با موهاي مشکي براق و لباي پهن و... .
موقع شام هيچ کس حرف نميزد يهو آنا گفت شما چرا اينطوري غذا ميخوري؟ تيکه تيکه؟ لبخند زدم گفتم مسابقات بدن سازي نزديکه رفتم تو رژيم غذايي دارم خودم رو آماده ميکنم هنوز حرفم تموم نشده بود متوجه شدم همه دارن نگام ميکنن گفتم چي شد؟ سعيد خم شد پشقاب من رو برداشت گفت پاشو پاشو اينجا باشگاه بدنسازي نيست سالن مسابقات هم نيست اينجا ميان مثل آدم غذا بخورن نه مثل دختر 14 ساله يکم از گوشت فلان 2کم از ماهي فلان و ازين حرفا. لبام رو جمع کردم يکمي نگاش کردم هيچي نگفتم ديدم آنا و ماندانا دارن ميخندن گفتم سعيد بخاطر مهمون محترمي که اينجاست چيزي نميگم سعيد خنديد گفت منم ميدونم کجا اذيتت کنم.
مراسم شام تموم شد سعيد رفت از بوفه دسر و ميوه بياره يه نگاهي به آنا کردم اخمام رو کشيدم يه خنده کوچيک کردم گفتم آنا شما چقدر ساکتي؟ نگاهي کرد گفت خب چي بگم؟ (تو دلم گفتم پيشنهاد بده بهم) خنديدم گفت شما واسه چي ميخندي؟ گفتم معذرت ميخوام ببخشيد ياد يه موضوعي افتادم گفت بگو ما هم بخنديم گفتم چيز خاصي نيست (چه غلطي کردم حالا چي بگم؟) گير داد گفت بايد بگي منم ديدم نگم ضايع ميشه گفتم يه خاطره قديمي براشون تعريف ميکنم بره همون موقع سعيد اومد گفت چه خبره باز شلوغ کردي واسش گفتم ايجوري شده گفت خب آنا جان راست ميگن ديگه بگو همه بخندن (تو دلم گفتم اي احمق آدم فروش) بعد گفتم ياد يه خاطره قديمي افتادم رو به آنا کردم گفتم من با سعيد اينا راحتم ولي با شما رو در وايسي دارم اجازه ميديد راحت باشم آخه خاطرم يکمي منحرفه! لبخندي زد گفت راحت باشين!
گفتم تازه 17 سالم شده بود و اون موقع بدنساز آماتور بودم(چند ماهي بود شروع کرده بودم) يه مربي خيلي گل داشتم هميشه راهنماييم ميکرد اون موقع ها تزريق آمپولهاي هرمون که داشتم خودش انجام ميداد واسم. سعيد گفت واسه همين صدات اينجوري خش دار شده نه؟ گفتم نخير اجازه ميدي حرف بزنم؟ ادامه دادم يه روز غروب بعد از باشگاه 3 تا تزريق داشتم رفتيم طبقه بالا بزنه واسم. باشگاه تو زير زمين يه ساختمون تجاري بود که کنارش مسکوني بود توي طبقه هم کف از کنار زير زمين يه راهرو ميخورد ميرفت به حياط خلوت ساختمون اونجا يه خيلي پنجره رو سرت بود که پنجره هاي پاسيو خونه مسکوني ها بود. به مربي گفتم همينجا بزن بره گفت ميان رو پنجره فکر ميکنن موادي چيزيه درست نيست گفتم ولش کن بابا کي ميخواد بياد اينا فقط بازه هيچ کس نمياد خلاصه راضيش کرديم همونجا تو حياط خلوت تزريق رو بزنه. بلوزم رو در اوردم که اول تو بازوهام بزنه اون رو زد شلوارم رو باز کردم هونجا سرپا دستام رو گذاشتم رو ديوار گفتم بزن بره گفت سرپا بزنم؟ گفتم بزن بابا ولش کن اومد جلو شلوارم رو داد پايين 2 تا آمپول بايد به باسنم ميزد که هردوش روغني بودن از اونايي که از درد ميکشتت! موادشم خيلي زياد بود تموم نميشد! خلاصه اولي رو آورد نامردي نکرد چکشي از عقب پرت کرد به سمت باسنم گفتم آي! چرا اينجوري ميزني؟ گفت ساکت بابا الا ميريزن اينجا بي آبرو ميشيم يهو احساس کردم پشتم داغ شد سرم رو خم کردم ديدم آمپول رفته تو رگم همينجوري داره خون مياد در آورد دوباره زد اونم رفت تو رگ باز خون زد بيرون سريع کشيد بيرون زد بالاتر خلاصه شروع کرد به زدن وسطاش ديگه از درد داشتم ميمردم گفتم آي يواش تر بابا سوراخ سوراخم کردي بس نبود؟ گفت ساکت زياده من چيکار کنم خب؟ ديگه آخراش بود گفتم آي تمومش کن ديگه (بلند داد زدم) خلاصه اوليش تموم شد رفت دومي! اونم همونجوري چکشي پرت کرد گفتم آي نمودي منو آي گفت شل کن لعنتي شل کن ميشکنه اون تو بدبخت ميشي گفتم شل نميشه بد زدي. شروع کرد به تزريق کردن آمپول گفتم آي مردم از درد آي تمومش کن بکش بيرون بد زدي لامذهب رو گفت ساکت آبرومون رفت گفتم زود باش درش بيار خلاصه اونم درآورد گفتم خدا ازت نگذره تاحالا اينجوري آمپول نزده بودم. يهو يادم افتاد کجام سرم رو آوردم بالا ديدم همه ساختمون بغلي اومدن رو پنجره دارن با تعجب نگاه ميکنن ميخندن! رنگم پريد گفتم بدو جم کن بريم. اينم عاقبتش فکر کردن ما اينجا داريم فعل حرام انجام ميديم!
ديدم همه زدن زير خنده دارن هر هر ميخندن سعيدم منتظر سوجه شروع کرد به تيکه انداختن آخ کاش منم اونجا بودم اون موقع ها هم مثل الان بچه خوشگل بودي؟ و... . ساعت رو نگاه کردم ديدم 9. 30 شده گفتم کم کم بريم آنا جان هم ديرشون ميشه آنا گفت ميخوايين بريم حرفي نيست ولي من رو بهونه نکنين چون وقت زياد دارم (چشام برق زد) گفتم باشه پس بريم يکم گردش دلمون گرفت اينجا گفتن باشه بريم سعيد به يکي از گارسون ها اشاره کرد صورت حساب رو بياره اونم آورد ديدم يه جوون هنديه سعيد گفت خوب گردن کي بندازيم يکمي مکث کردم گفتم نه اينکه خيلي هم گذاشتين غذا بخورم حالا منم حساب ميکنم سعيد از زير ميز زد تو پام (منظورش بود اي مارمولک) حسابش رو گذاشتم توي بيل گفتم "کيس بايجان" گارسون هم لبخندي زد گفت "آچائه" و رفت ديدم همه دارن يجوري نگام ميکنن سعيد گفت عجب جانوري هستي! گفتم حرف نزن پاشين بريم. اومديم از در بيرون گفتم خوب کجا بريم گردش؟ سعيد گفت بريم يه ماکت کره زمين پيدا کنيم دورش بچرخيم بگيم دنيا رو دور زديم نظرتون چيه؟ اون 2 تا زدن زير خنده گفتم سعيد زشته امشب مهمون داريم درست نيست. گفتم نظرتون با پرشين نايت چيه؟ ماندانا گفت باشه يه شب با آمادگي بريم. سعيد گفت خوب بريم ساحل جميرا نظرتون چيه؟ گفتم نميدونم اون 2 تا گفتن باشه بريم. حرکت کرديم سمت ماشين که بريم گفتم شما ها با ماشين اومدين؟ آنا گفت ديويد (راننده خونشون بود) من و ماندانا رو رسوند رفت انقدر شلوغ کردين اصلا يادم رفت زنگ بزنم بياد گفتم عيبي نداره من ماشين آوردم سعيد زد پشتم گفت اي جانور از اولشم گفتي با ماشين تو بياييم نقشت بود نه؟ ميخواستي با شام نمک گيرش کني بعدم بياد تو ماشينت خودمونيش کني؟ خنديدم گفتم برو زشته ميفهمن بعدا صحبت ميکنيم. نشستيم تو ماشين سعيد جلو نشست ماندانا هم پشت سرش آنا هم پشت سر من بود از آينه يکم نگاش کردم برق رضايت رو تو چشاش ميشد خوند خيالم راحت شد تو دلم گفتم يک قدم به هدف نزديک تر... .

رفتيم ساحل جميرا نزديک برج العرب ساعت 10 شب بود جمعيت خيلي زيادي نبودن اونجا ولي کاملا سکوت بود و آروم. رفتيم کنار دريا واساديم سعيد گفت يه مرد نيست بره تو آب ما بخنديم؟ گفتم شرمنده فردين مرد دوران فردين بازي هم تموم شد! اون 2تا ميخنديدن منو سعيد تيکه بار هم ميکرديم يکم بعد سعيد گفت تو ذاتا کمبود داري ديگه باهات کل کل نميکنم بعد دست ماندانا رو گرفت گفت ما بريم صحبت ها خصوصي زياد داريم يواشکي يه چشمکي بهم زد منم خنديدم گفتم مامان بابا 1 دونه بچه کافيه! ماندانا و آنا فقط ميخنديدن سعيد گفت نترس امکانات همرامه! ماندانا گفت بي ادب از مهمون خجالت بکش بعد دست سعيد رو کشيد رفتن. من موندم و آنا دستام رو کردم تو جيبم گفتم خب ما چيکار کنيم؟ آنا يکم نگام کرد گفت نميدونم! بهش گفتم يکم از خودتون بگيد گفت چي بپرس؟ گفتم واي چه سخت پس هيچي نگيم! (ميترسيدم تيکه بندازم خراب کاري شه) گفتم ما امشب برنامه شما و ماندانا رو که خراب نکرديم؟ گفت نه اصلا چه حرفيه داشت به دريا نگاه ميکرد گفتم تا کي اينجا هستين؟ گفت نميدونم شايد تا 2 ماه ديگه گفتم پس خوبه! گفت چطور؟ گفتم هيچي منظورم اين بود که خوش ميگذروني گفت آهان آره بدک نيست. بسته سيگارم رو در آوردم بهش تعارف کردم يکمي نگاه کرد گفت اين چه مارکيه؟ گفتم بردار خوبه يکمي مکث کرد بعد با اکراه يه سيگار برداشت فندکم رو در آوردم هم زمان اونم دست کرده بود تو کيفش فندکش رو در آورده بود خنديدم گفتم دوئل خوبي بود. فندکم رو بردم طرفش روشن کردم گفت اوا؟ گفتم چيزي شد؟ فندکش رو آورد بالا يه زيپو (zippo) بود ديدم درست مثل مال منه طرح هر2تاشون هم مثل همه فقط ماله من بدنش طلا سفيد بود مال اون طلا زرد خندم گرفت گفتم چقدر جالب! لبخندي زد گفتم پس من سيگار شما رو روشن ميکنم شما هم سيگار من رو گفت باشه و سيگارامون رو روشن کرديم. آسمون رو نگاه کردم پر از ستاره بود و هر چند دقيقه يک هواپيما چشمک زنان رد ميشد سيگارم نصف شده بود سرم رو آوردم پايين گفتم خسته شدم ميشه يکم راه بريم؟ گفت باشه و را افتاديم تو راه ساکت بودم ديدم نه اصلا حرف نميزنه بايد خودم شهيد شم گفتم شما چکار ميکنين؟ درس ميخوني؟ سيگارش رو پرت کرد اون طرف گفت آره. امسال استراحت کردم اول سال تحصيلي ديگه ميرم دانشگاه دندون پزشکي بخونم. گفتم خيلي خوبه. انتظار داشتم حد اقل يه سوال خشک خالي کنه ديدم نه! تازه داشتم ميفهميدم چه خبره ولي به خودم گفتم عجله نکن پسر. ديدم سعيد از دور داد ميزنه سارق! گفتم بدو بريم الان بي آبرو ميشيم اونم خنديد شروع کرديم به دويدن نزديک سعيد اينا بوديم پاش گير کرد تو ماسه نزديک بود با سر بره تو ماسه ها که دستش رو گرفتم گفتم يواش خنديد گفت ببخشيد پام گير کرد رسيديم پيش سعيد اينا سعيد داد زد سارق گفتم ساکت بي فرهنگ اين همه آدم اينجا آروم دارن استراحت ميکنن زشته بابا. گفت ماندانا زنگ بزن شرطه (پليس) بياد اين پسره دختر مردم رو يکشبه دزديد رفت. آنا خنديد گفت من اينجام بابا سعيد گفت اي بابا تاحالا کجا بودي؟ من اصلا نديدمت پس؟ گفتم سعيد جون حالا اميد به 2 قلو بودنش هست؟ ماندانا گفت ارا سعيد ول کنين جلو مهمون. سعيد گفت اي تو منو کشتي با اين گير دادن هات اگه مهمون نارحت شه زبون داره ميگه نارحت شدم! خنديديم گفتم ساعت 11 شده بريم ديگه راه افتاديم سمت ماشين و حرکت کرديم سعيد گفت ماندانا رو برسون بعد برميگرديم جميرا بريم خونه. ماندانا رو رسونديم گفت بچه ها خيلي عالي بود خيلي وقت بود انقدر تفريح نداشتم از همتون ممنون فردا خبرتون رو ميگيرم و رفت. برگشتيم جميرا سعيد گفت بريم خونه ما گفتم باشه رسيديم ويلا سعيدشون پياده شديم آنا گفت آقايون ممنون خيلي خوش گذشت بعد خنديد گفت راستش رو بخوايين تاحالا اينجوري تو يه جمع غريبه نبودم اگرم بودم اصلا لذتي نبردم ولي امشب يه جور ديگه بود. سعيد گفت من ماشين رو ميبرم توي ويلا تو با آنا برو تا جلو در ويلاشون دير وقته! (يواشکي يه چشمک زد) گفتم باشه با آنا اومديم 20 متر پايين تر (جلو درشون) گفتم خب شما برو بعد من ميرم يکمي نگام کرد گفت ممنون از لطفي که کردين لبخندي زدم و رفت گفتم شب بخير. اومدم بيام يهو صدام کرد گفت آقا ارا برگشتم نگاش کردم خنديد گفت راستي مارک سيگارتون چي بود؟ واقعا فوق العاده بود تا حالا همچين چيزي نديده بودم (تو دلم گفتم خيلي چيزا دارم نديدي!) يه خنده کوچيک کردم گفتم بعدا ميگم شب بخير گفت پس يادتون نره و رفت تو خونه منم رفتم تو ويلا سعيدشون.
4 روز گذشت ويلا سعيد اينا منتظر بوديم ماندانا هم بياد تا ببينيم چه کرده چه بايد کرد. ماندانا اومد گفتم خب؟ اين چند روز صحبتي چيزي نکردي باهاش؟ گفت چرا. فرداي اون شبي که بيرون بوديم زنگ زدم درمود شب قبل صحبت کرديم خيلي راضي بود گفت يه برنامه ديگه واسه آخر اين هفته بزاريم شب 5 شنبه بريم بيرون. گفتم خب؟ در مورد من حرفي نزدين؟ خنديد گفت ارا خيلي بدي گفتم باز چرا؟ گفت با دختر مردم چيکار کردي؟ گفتم کاري نکردم چي شده؟ گفت آنا بهم لا به لاي حرفاش گفتش تو برخورد اول احساس کردم اصلا حوصلش رو ندارم ولي بعدا نظرم عوض شد بنظرم خيلي جالب اومد شخصيت جالبي داشت. زدم زير خنده گفتم مرسي! ديگه زياد نمونده سعيد پريد وسط گفت حواست باشه دنگ منو ندي دورش رو خط بکش گفتم همين؟ گفت آره. به ماندانا گفتم راستي با سعيد در مورد Nissan Altima صحبت کردي؟ (منظورم ناهيد بود) يهو ماندانا مثل برق گرفته ها پريد گفت واي يادم رفت دستت درد نکنه سعيد بيا بريم بالا کارت دارم ماندانا از پله هاي وسط هال ميرفت بالا سمت اتاق سعيد و سعيد هم پشت سرش راه افتاد برگشت يه بيلاخ بهم نشون داد گفت Fuck you!
فردا شبش زنگ زديم ناهيد و سارا اومدن خيلي خنديديم و بساط داشتيم بعدم تا صبح کلي فوق برنامه (سکس) داشتيم! منتظر بودم زودتر آخر هفته شه.
پنج شنبه بود تو اتاقم جلوي آينه واساده بودم گفتم امشب تمومش ميکنم ديگه خسته شدم اگرم نشد اون رو بخير ما رو به سلامت و کش موهام رو سفت کردم. سعيد زنگ زد گفت هويي پايين برج واسادم بدو بيا منم سريع رفتم پايين توي Porsche سعيد نشستم رفتيم. سعيد گفت چرا ساکتي؟ گفتم هيچي خسته شدم يا امشب تموم ميشه يا هيچ وقت نميشه خنديد گفت رفيق من که بهت گفته بودم کارت سخته حالا امشب هم دندون رو جيگر بزار در ضمن اوج هنرت رو امشب ميخوام ببينم باشه؟ (بهم اشاره کرد) تو جانوري هستي که دومي نداري ميخوام امشب هاليوود و بازيگراش پيش بازي تو کم بيارن. به بيرون خيره شدم گفتم به تام کروز بگو بياد ببينه هنر بازيگري چيه! امشب بايد مخ آنا رو بزنم تموم شه... .
ساعت 7 شب بود تو آرمان کافه نشسته بوديم سعيد قليون ميکشيد با خودش حال ميکرد منم اخمام تو هم بود داشتم فکر ميکردم که ماندانا و آنا اومدن سعيد سريع پاشد گفت بفرمايين بعد آنا اومد نشست جلو من سعيد هم نشست کنار آنا ماندانا هم کنار من بود رو به روي سعيد. يه چشمک به آنا زدم گفتم خانوم جولي چطورن؟ خنديد گفت خوب! سعيد سر قليون رو به سمت آنا گرفت گفت بفرمايين؟ آنا گفت نه ممنون دوست ندارم سعيد هم قليون رو داد به ماندانا بعد آنا بهم گفت ارا؟ يه سيگار بهم تعارف ميکني؟ لبخندي زدم بسته سيگارم رو در آوردم گذاشتم جلوش گفتم حالا شما از سيگارات به من تعارف کن خنديد گفت واي تو ديگه کي هستي! بسته سيگار رو به سمتم گرفت گفت بفرمايين. سيگارم رو روشن کردم گفت چه بوي جالبي داره فوق العادست. آنا هم سيگارش رو روشن کرد تو صورت هم خيره شده بوديم چشام رو نازک کردم گفتم دلت پيشه کسيه؟ خنديد گفت نه اصلا. گفتم چشات يه چيز ديگه ميگن. يکمي مکث کرد گفت شما چي؟ گفتم آره. گفت کيه؟ گفتم دختر باباش! خنديد گفت اون دختر بيچاره کيه؟ گفتم چرا بيچاره؟ گفت آخه بايد بهت يه دزد گير وصل کنه از بس شيطوني! گفتم چرا؟ گفت ناهيد سلام رسوند سريع به سعيد نگاه کردم ديدم سعيد هم برق از چشاش پريده! تو دلم گفتم بدبخت شدم يه شب يه غلطي کرديم همه دنيا فهميدن همشم بخاطر سعيد نکبت بود. گفتم ناهيد؟ ناهيد کيه؟ خنديد گفت Nissan Altima داره نميشناسي نه؟ گفتم صبر يه چيزايي يادم اومد دست و پام رو گم کرده بودم گفتم آها آره ناهيد چه دختره گلي بود يادته سعيد باهاش تصادف کرده بوديم؟ سعيد گفت آها ناهيد آره بابا عجب شيطوني بود ماندانا با تعجب نگاه ميکرد ما چه طوري داريم اين اراجيف رو سر هم ميکنيم! آنا يه پک به سيگارش زد و بهم نگاه کرد گفت هميشه انقدر دروغ ميگي نه؟ سرم رو انداختم پايين گفتم هميشه هم نه گاهي پيش مياد! از جاش پا شد گفت بچه ها من ميرم سعيد سريع رفت کنار آنا با عصبانيت راه افتاد رفت ماندانا هم گفت لعنت به هردوتون نامرداي آشغال برين گمشين بعد دويد دنبال آنا. زدم رو ميز گفتم سعيد ميکنمت سعيد گفت گم شو بابا به من چه اون دختره جنده رو بايد کرد اونم سگي. گفتم حالا چه غلطي بکنم ها؟ لعنت به تو سعيد با اين فوق برنامه هاي تخميت پاشدم اومدم بيرون سعيد هم دويد دنبالم گفت واسا چته حالا درستش ميکنيم گفتم خفه شو فهميدي؟ خفه شو.
تو ماشين سعيد نشسته بوديم به بيرون خيره شده بودم گفتم به تام کروز بگو نياد هاليوودمون بگا رفت. سعيد گفت الان زنگ ميزنم به اين دختره جنده(ناهيد) دهنش رو سرويس ميکنم بي شرف هر دو مون رو بگا داد. گفتم ولش کن بدتر نکن به اندازه کافي بدبختي داريم نکبت. راه بيوفت برو ببينم چه غلطي بکنيم. اونشب هر دري زديم به فکرمون نرسيد چکار کنيم دست از پا دراز تر رفتيم خونه ما. آخر شب سعيد تو نشيمن داشت تلويزيون نگاه ميکرد اومدم تو اتاقم به بيرون خيره شدم به آسمون خراشها و چراغ قرمز هاي چشمک زنشون به خودم گفتم حقته آدمي که بين هوس و احساس ديوار و حصاري قائل نميشه اينم ميشه عاقبتش.
رفتم يه سيگار روشن کنم هرچي گشتم پيدا نکردم يادم افتاد سيگارم دست آنا موند! دست از پا دراز تر رفتم پيش سعيد ولي تمام فکرم تو حادثه امشب بود خودم رو لعنت کردم گفتم سعيد چيکار کنيم؟ گفت بيا فرار کنيم بريم گفتم ميشه يه بار جدي باشي؟ گفت نه اگه باشم که مثل تو ديوونه ميشم همون نباشم بهتره گفتم راست ميگي به عقل خودم نرسيده بود. يکمي بعد گفتم تو ماندانا از دستت پريد منم آنا ميگن دنيا عدالت داره همينو ميگن نه؟ سعيد خنديد گفت ولش کن جدي نگير اگه برگشتن که خوش اومدن اگرم نه بزار برن چون حق داشتن ولي من دهن اون ناهيد رو صاف ميکنم جنده نکبت. يه آهي کشيدم گفتم ولش کن رفتني ميره.

10 روز از اون ماجرا گذشت. سعيد تا تونست اين 10 روز رو فوق برنامه گذاشت واسه خودش (سکس) ولي من حتي ديگه بهش فکرم نميکردم به خودم گفتم تا موقعي که فرق هوس و احساس رو نميدوني همه چي زهرت بشه. سعيد معتقد بود با اين فوق برنامه ها داره دوري ماندانا رو جبران ميکنه تا يادش نيوفته! تو حياط ويلا سعيد اينا نشسته بودم داشتم سيگار ميکشيدم فکر ميکردم يهو سعيد داد زد ارا ارا دويدم تو گفتم چي شد؟ سلامتي؟ گفت به جون خودم خودش بود گفتم کي بود؟ گفت ماندانا بود. گفتم خب؟ گفت ارا دستم به دامنت قربونت برم ماندانا گفت به ارا بگو ساعت 8 امشب بياد آرمان کافه تنها باشه منو آنا منتظرشيم اگه تو بيايي (سعيد) ميريم! الهي من فدات بيا برو برشون گردون گفتم حالا چرا من؟ گفت نميدونم فقط تو برو. گفتم باشه ميرم ولي بنظرم يچيزي مشکوکه!
ساعت 7. 30 Porsche سعيد رو سوار شدم راه افتادم داشتم ميومدم از ويلا بيرون سعيد داد زد ارا دست خالي برگشتي با ماشين برو توي دريا چون ميکشمت. ساعت 8 تو آرمان کافه بودم ديدم آنا و ماندانا با اخمايي مخوف نشستن رفتم جلو خيلي جدي گفتم سلام. سلام کردن ماندانا گفت ارا؟ هنوز دوستم داري؟ گفتم اين چه حرفيه تو جاي خواهر نداشته مني ماندانا گفت ببين يه چيزي شده گفتم بگو؟ آنا سرش پايين بود ماندانا گفت اون شب که اينجا دعوامون شد منو آنا قهر کرديم داشتم ميرفتيم سمت خونه آنا گفت زنگ ميزنم ديويد (راننده خونشون) بياد دنبالمون... . گفتم خب؟ گفت همون موقع يکي از دوستاي قديمي من رو ديديم گفت بيايين ميرسونمتون بهش گفتم نه ميريم اسرار کرد رفتيم تو راه از قيافمون يه حدس هايي زد چي شده گفت ولشون کنين پسرا همشون همينن و ازين حرفا گفتم خب؟ گفت فرداش من و آنا رفته بوديم دريا يه جاي خيلي خلوت نشسته بوديم اعصابمون از دست شما 2 تا خورد بود هوا داشت تاريک ميشد آنا زنگ زد ديويد بياد چند لحظه بعد اون دوستم با 1 دختر ديگه و 3 تا پسر خارجي اونجا بودن گفت اينا مهمونن اومدن اينجا مسافرت بعدش گير داد بريم گردش گفتم نه راننده داره مياد دنبالمون گير دادن ولي يجوري از دستشون خلاص شديم رفتيم از فرداش زنگاش شروع شد هي به من زنگ زد گفت اون 2تا پسر خارجي ازتون خوششون اومده ازين حرفا منم گفتم به من چه تا همين امروز هي زنگ زد آخرش خسته شدم به آنا قضيه رو گفتم گفت ميگم ديويد پدروشون رو در بياره بهش گفتم نه اينجوري بد تر کش پيدا ميکنه گفت پس چيکار کنيم بعد من گفتم زنگ بزنيم به ارا و سعيد درسته يکم خورده شيشه دارن ولي حد اقل ميدونم از ته دلشون دوسمون دارن حالا اومديم اينجا واسه همين به نظرت چيکار کنم؟ نميخوام کسي بفهمه آخه الکي بزرگ ميشه قضيه يکمي مکث کردم گفتم باشه. مشکلي نداره زنگ بزن به اون دوستت بگو با مهموناش براي ساعت 10 شب... . . (يه گوشه دور از ساحل بود اصلا به بيرون ديد نداشت هيچ کس هم شب نميرفت)
ماندانا زنگ زد قرار رو گذاشت بعد يکم نگام کردن گفتم يه چيزي بپرسم؟ ماندانا گفت اگه واسه اون شبه نه نپرس حوصلت رو ندارم نامرد. آنا سرش پايين بود و اخماش رو کشيده بود. گفتم خب حد اقل بگين از کجا فهميدن آنا سريع گفت چه فرقي داره؟ خودم با چشاي خودم ديدم ناهيد و سارا اومدن تو ويلا سعيدشون. گفتم تو ديدي؟ گفت آره. فرداي اون شب که بيرون بوديم ديويد منو رسوند خونه ديدم يه Nissan Altima واساده جلو ويلا سعيد اينا 2 تا دختر اومدن توي ويلا سعيدشون منم سريع زنگ زدم به ماندانا گفتم قضيه چيه اونم همه چيز رو گفت منم گفتم قرار آخر هفته رو کنسل نکن همونجا آبروشون رو ببريم بعدشم که خودت بودي. سرم رو انداختم پايين گفتم حق با شما 2تاست منو سعيد هنوز نتونستيم فرق هوس و احساس رو بفهميم هرکاري کنين حق دارين ببخشيد بعد پاشدم گفتم ساعت 10 اونجا يهو آنا گفت ارا؟ گفتم بگو گفت تورو خدا اون موضوع رو با اين قاطي نکن خواهش ميکنم بيا اگه نيايي... . خنديدم گفتم هرچقدر دروغ گو و شيطون باشم ديگه نامرد نيستم! بعد اومدم بيرون. به سعيد زنگ زدم قضيه رو گفتم ولي نگفتم کجا گفت اي دختره جنده مادرشو به عزاش ميشونم گفتم ساکت باش خودم ميرم درستش ميکنم تو نميخواد بيايي داد زد ميام گفتم نه خودم ميرم با صحبت حلش ميکنم تو بيايي دعوا درست ميکني گفت اي خاک بر سرت تو مثلا قهرمان بدنسازي هستي؟ پس بدرد چي ميخوري برو مسابقات بز دلي شرکت کن بهتره. گفتم احمق مثل تو فکر ميکردم که الان اينجا نبودم ورزش ميکنم واسه خودم نه دعوا و قمه کشي گفت خفه شو من سر ناموس شوخي ندارم منم بايد باشم گفتم نه شر درست ميکني داد زد ارا لعنت به تو هرچي نامرد گفتم سعيد خفه شو اصلا نبايد بهت ميگفتم بي جنبه گفت من شر درست نميکنم بزار بيام اگه دعوا بشه چي؟ گفتم وقتي زبون هست چرا با زور بازو حلش کنم؟ گفت اگه زبون نفهميدن يکمي مکث کردم گفتم من و آنا که نسبتي نداريم ولي بخاطر ناموس تو آدمشون ميکنم و تلفن رو قطع کردم ديگه هم جواب ندادم هرچي زنگ زد. هي اس ام اس ميزد منم پاک ميکردم آخرش يه فلش مسيج زد نوشته بود خونه منتظرتم ولي قسمت ميدم مواظب ماندانا باشي خندم گرفت گفتم اي آشغال تو که انقدر دوسش داري چرا باز کونده بازي در مياري؟ ساعت 9. 30 بود تو راه قرار اونا بودم سر راه يه شيشه مشروب گرفتم گذاشتم تو ماشين راه افتادم تو را به خودم ميگفتم تا جايي که بشه با زبون حلش ميکنيم بره مگه اصل حجره دعوا وبزن بکش راه بيوفته؟ باز به خودم گفتم اگه زبون نفهميدن فکر کردن چون 3 نفرن ميتوتن قلدر بازي در بيارن چي؟ گفتم من قهرمان نشدم واسه اين کارا ولي گاهي آدم مجبوره خدا فکر نکني آدم بيجنبه هستم دارم از نعمتت سو استفاده ميکنم...
رسيدم اونجا ديدم همشون اونجان شيشه مشروب رو گرفتم رفتم سمتشون رسيدم سلام کرديم شروع کرديم به صحبت مشروب رو باز کردم تعارف کردم گفتم ما رفيقيم سو تفاهم شده اونا هم عذر خواهي کردن از اشتباهي که پيش اومده خيالم راحت شد گفتم مهم نيست پيش مياد همون موقع موبايلم زنگ خورد گفتم ببخشيد رفتم يکم اونطرف تر صحبت ميکردم يه لحظه حماقت کردم حواسم رفت به تلفن پشتم به اونا بود برگشتم ديدم صدا جيغ مياد تلفن رو قطع کردن دويدم ديدم يکي ازون پسرا زده تو گوش ماندانا ديگه کنترلم رو از دست دادم رفتم پشتش شيشه مشروب رو زدم تو سرش همونجا افتاد برگشتم ديدم اون 2 تا پسر دارن ميان سمت من ماندانا و آنا جيغ ميکشيدن يقه يکيشون رو گرفتم 2 تا مشت زدم تو دهنش خونش پاشيد تو صورتم اون پسره هم از پشت لگد ميزد تو کمرم يه لگد زدم به پشتم پرت شد عقب اون پسري که يقشو گرفته بودم رو ول نکرده بودم اونم يقه منو گرفته بود دوباره چند تا مشت زدم تو صورتش خون دهن و دماغش ميريخت رو لباس و صورتم ولش کردم مثل جنازه افتاد بعد اون پشت سريه يه مشت محکم زد تو صورتم دهنم پر خون شد رفت مشت دوم رو بزنه دست رو گرفتم پرش گردوندم دستاش از پشت پيش من بود يه دستم رو بردم زيرگلوش گفتم Fuck you گلوش رو گرفتم محکم فشار ميدادم آنا جيغ زد ارا کشتيش راست ميگفت کنترلم رو از دست داده بودم داشتم واقعا ميکشتمش آنا دويد دستم رو گرفت گفت تو رو خدا ولش کن منم سريع دستم رو از زير گلوش برداشتم روش رو طرف خودم کردم با کف دستم زدم تو صورتش بعدم با زانوم زدم تو شکمش همونجا افتاد خودم ماندانا اومد جلو با گريه گفت ارا گفتم ساکت باش سريع برين سويچ Porsche سعيد که باهاش اومده بودم رو دادم گفتم سريع برين اونا هم با گريه بدو بدو رفتن برگشتم به اون دختره (دوست قديمي ماندانا که پسرا مهمونش بودن) يکم نگاه کردم گفتم دوست داري جنازه تو هم اينجا بندازم؟ رفت عقب گفت نه تقصير من نبود ببخشيد رفتم سمتش ميخواست فرار کنه دستش رو گرفتم گفتم نترس با تو کاري ندارم فقط گوش کن چي ميگم من لحظه اول نگفتم ما رفيقيم سو تفاهم شده؟ با وحشت گفت آره گفتم قبول دارين شماها شروع کردين؟ گفت آره گفتم حالا عوضش هم ديدين حساب بي حساب بعد اسم رئيس شرطه (پليس) اون موقع دبي رو بردم گفتم اون کفيل منه و شريک شرکت بابامه اگه زنگ بزني شرطه (پليس) هنوز نرفته ميام بيرون ولي اولين کاري که ميکنم اينکه تو رو ميکشم ديه ات هم سگ خور پول 4 تا لاستيک ماشينمه حالا حل شد؟ سرش رو تکون داد گفتم بعدا ازشون عذر خواهي کن بگو خودشون شروع کردن دستش رو ول کردم راه افتادم سمت جاده اصلي به خودم نگاه کردم يقه پيرهنم پاره شده بود خون دهنم ريخته بود روش خون اون پسره که مشت زده بودمش هم تمام پيرهنم رو لکه خون کرده بود سر خيابون واسادم يه تاکسي گرفتم گفتم رفتم سمت ويلا سعيد اينا ساعت 11. 30 بود رسيدم ديدم Porsche سعيد پشت در پارکه خيالم راحت شد گفتم اون 2 تا رفتن خونه. اومدم تو ديدم سعيد نگران نشسته توي نشيمن تا منو ديد پريد گفت چي شده؟ مردم نگراني يقم و لباس خونيم رو ديد گفت ارا چي شده؟ خنديدم گفته حالا من مسابقات بزدلي برم نه؟ هر 3 تاشونو به قصد کشتن زدم! چشاش گرد شد گفت چرا؟ گفتم برات تعريف ميکنم بزار لباسم رو عوض کنم داشتم ميرفتم گفت ارا؟ گفتم هوم؟ بقلم کرد گفت واسه حرفايي که زدم ببخشيد به تو ميگن مرد خنديدم گفتم ولم کن بابا يادت باشه اگه اهل دعوا مرافه نيستم چون خوشم نمياد بعدم نميخوام بگن ورزش کاره گردن کلفتي ميکنه ولي سر ناموس آدمم ميکشم اينو مطمئن باش.
زد رو سينم گفت بپر تو حموم. از حموم اومدم لباسام رو عوض کردم بعدم همه ماجرا رو تعريف کردم اونم هرهر ميخنديد گفتم چته؟ گفت خون تو ريخت ولي ماندانا بر ميگرده من مطمئنم گفتم مگه مبادله کالا به کالاست؟ در ضمن اونا گفتن اين موضوع هيچ ربطي به اون قبلي نداره خنديد گفت تو چه ساده اي فيلم عوض شده ولي بازيگراش که همونن نه؟ خنديدم گفتم به من ميگي جانور پس تو چي هستي؟ تلفن رو برداشت گفتم باز به کي زنگ ميزني بشين تو رو خدا خنديد گفت زنگ ميزنم تام کروز بياد ببينه هنر پيشه واقعي کيه! خنديدم بعد گفت راستي؟ ماشين من کو؟ گفتم ببخشيد بگا رفت گفت چي؟ گفتم بگا رفت گفت تو Porsche منو بگا دادي؟ گفتم متاسفم آنا بگا داد گفت گور سر تو با ماندانا و آنا باهم من ماشينم رو ميخوام خنديدم گفتم خجالت بکش داري ما رو به مال دنيا ميفروشي؟ گفت آره ميفروشم گفتم خاک بر سرت برو جلو دره سوئيچ هم دست آناست. گفت پس با چي بريم بيرون؟ گفتم سعيد نوکرتم ولش کن بيا اون کير لعنتي رو بکن بنداز دور من ديگه نميخوام آبروم بره گفت با اون چيکار داري شام نداريم گفتم ولش کن من حاضرم نون خالي بخورم ولي از آنا سوئيچ رو نگيرم بابا 12. 30 دقيقه شبه باز دردسر برامون درست نکن گفت باشه پس نيمرو 2 رو تمام رو ميخوريم.
صبح خواب بودم موبايلم زنگ خورد يه شماره غريبه بود برداشتم تا گفت سلام پريدم هوا! آنا بود زنگ زده بود واسه تشکر و اين حرفا آخرش گفت هنوز پاکت خالي سيگارت رو دارم ننداختم دور گفتم چرا؟ گفت خوب منو ياد خاطره هاي قشنگ مينداره گفتم خوبه! بعد خداحافظي کرديم ظهر هم ماندانا زنگ زد تشکر کرد سعيد هي ميگفت بزار رو اسپيکر فون بزار صداش رو بشنوم دلم براش يه زره شده. از اون روز 3 روز ديگه گذشت سعيد گير داده بود زنگ بزنيم 2. 3 تا جيگر بيان بريم فوق برنامه! گفتم بابا ول کن چه پوست کلفتي داري تو گفت خوب يکاري ميبريمشون خونه شما اونجا ديگه امنه! گفتم احمق تو ميخوايي سر خودت هم کلاه بزاري؟ بيا ياد بگيريم بين هوس و احساس فرق بزرايم اينا که رفتن ولي يه روز به دردمون ميخوره. خنيد گفت چه پسر خوبي همينجوري داشتيم کل کل ميکرديم موبايل من زنگ خورد ماندانا بود سريع برداشتم سعيد هم داشت پشتک ميزد واسه خودش! گفت اون نکبت خائن چيکار ميکنه؟ گفتم پشتک ميزنه گفت عقل و فهمش همين چقدره خنديدم گفتم بخاطره توئه آخه رو اسپيکر فون داره صدات رو ميشنوه خنديد گفت حقشه آدم نامرد البته تو هم شريکش گفتم ول کن حالا باز گير دادي گفت ببين شب ويلا آناشون مهمونيه اگه قول بدين مثل بچه آدم باشين ميتونين بيايين برق از چشام پريد گفتم باشه فکرامونو ميکنيم اگه تونستيم آدم بشيم مياييم. ساعت چند؟ گفت ساعت 7 گفتم بابت چي؟ گفت همينجوري! گفتم باشه کيا هستن؟ گفت يه سري دختر پسر ايروني بقيشونم عرب و خارجي از دوستا و آشناهاي آنا اينا گفتم باشه سعي ميکنيم آدم شيم! کلي با سعيد برنامه ريزي کرديم آدم شيم تو مهموني شيطوني نکنيم ال نکنيم بل نکنيم و... .
ساعت 6. 45 دقيقه بود داشتم تو آينه اتاق سعيد خودم رو نگاه ميکردم يکم ته ريش داشتم يه پيرهن زرشکي تيره تنم کرده بودم با يه شلوار مشکي با همون کفش مشکي ساق بلند موهامو طبق معمول مرتب کردم و سامورايي بستم يکم به خودم خيره شدم گفتم آخر اين اتفاقا چيه؟ بعد گره کروات مشکي - زرشکي که دور گردنم بود رو محکم کردم رفتم.
سعيد هم ست اسپرت خيلي قشنگ زده بود رفتيم ويلا آناشون مهمونا بيشترشون اومده بودن. موقع مهموني خيلي شلوغ بود تمام حواسم پيش آنا بود درسته که با جراحي اينجوري شده بود ولي واقعا ديگه مثل اون نديدم و نميبينم. سعيد هم هي از فرصت استفاده ميکرد ماندانا رو اذيت ميکرد اونم محلش نميداد خيلي خنده دار بود. وسط مهموني سعيد گفت ارا بيا گفتم چته؟ اگه باز جيگر ديدي ميخوايي ور بري من نيستم برو خوش بگذره گفت نه احمق اين پسره رو ببين؟ گفتم خوب چشه؟ گفت چش نيست گوشه خوب نگاش کن؟ من اينو قبلا جايي ديدم صبر يه لحظه... آها آها يادم اومد اين جلو در خونه آنا اينا بود يه بار پريدم هوا گفتم کي؟ گفت 2 روز پيش ديدمش گفتم چرا نگفتي؟ گفت من چي بگم نميدونم کيه فقط يکم مشکوک ميزنه. گفتم حواست بهش باشه گفت باشه. ديگه خيلي شلوغ شده بود همه قاطي پاتي شده بود سعيد دستم رو کشيد گفت بيا رفتم دنبالش رفتيم پشت ويلا سعيد گفت ارا قسم بخور خودت رو کنترل ميکني گفتم چته باز دعوات شده؟ سرش رو انداخت پايين گفت نه آروم برو پشت ديوار رو ببين با آروم رفتم پشت ديوار و نگاهي انداختم خشکم زد آنا دشتش رو شونه پسره بود پسره هم دستش پشت کمر آنا لباشون محکم رو لباي هم بود دست و پام شل شد سعيد اومد پيشم گفت پسر ديدي دردسرش از خودش بيشتره؟ بابا اينا بوتيکن احمق مگه چند نفر مثل آنا جراحي کردن شدن شبيه آنجلينا؟ اينا انگشت نمان همشون بوتيکن تموم حرف من اين بود رفيق. تنم شل شده بود گفتم سعيد برم جلو؟ خنديد گفت بري چيکار؟ بگي آهايي لبت رو از روي لب دافي من بردار؟ اونم ميگه دافيت غلط کرد باهام اومد اينجا بي عرضه برو جمش کن! ديدم راست ميگه گفتم سعيد با موبايل يه عکس بگير بعدا يه روز ديگه تو برو بکشش کنار بگو به همه چيز رو به ارا ميگم اينم عکسش. گفت براي من مسئله اي نيست ولي تو مطمئني ارزشش رو داره؟ گفتم نميدونم سعيد سريع موبايلش رو در آورد يه عکس گرفت احمق تو شب فلاش زد اونا فهميدن پسره سريع خودشو جدا کرد آنا هم همينطور آنا گفت پشت ديوار يکي هست گفتم سعيد خراب کردي کودن. گفت چيکار کنيم پسره داره مياد گفتم تو برو جلو بياد اينجا منم تابلو ميشم سعيد سريع پريد رفت جلو گفت زحمت نکش خودم اومدم آنا يهو جا خورد گفت سعيد؟ سعيد رفت کنارش گفت به ارا ميگم اينم عکسش واقعا که خوب حقش رو گذاشتي کف دستش اومد برگرده پسره از پشت سعيد رو گرفت گفت موبايل رو بده سعيد خنديد پسره از پشت زد تو گردن سعيد بيهوش شد افتاد آنا جيغ زد کشتيش پسره گفت نترس بيهوشه خم شد موبايلش رو برداره سريع اومدم بيرون گفتم به به پهلوون چه زوري داري؟ از پشت ميزني؟ گفت تو کي هستي يقش رو گرفتم چسبوندمش به ديوار آنا گفت ارا تورو خدا گفتم تو خفه شو دستم رو انداختم زير گلوي پسره گفتم 30 ثانيه فرصت ميدم خودت حرف بزني چون 30 ثانيه ديگه حالت ساديسمم اوت ميکنه گردنت رو درجا ميشکنم بعد شروع کردم شمردن... . به 20 رسيدم فشار رو بيشتر کردم قصد داشتم به 30 که رسيدم واقعا گردنش رو بشکنم رسيدم 25 پسره کبود شده بود دست و پا ميزد آنا شوکه شده بود پسره يه چيزي گفت نفهميدم بعد دستم رو برداشتم گفتم فقط 5 ثانيه مونده بگو؟ گفت بزار نفس بگيرم ميگم ولش کردم رفتم سعيد رو بلند کردم بيهوش بود رو پيشونيش رو بوسيدم به پسره گفتم زر بزن چون ايندفعه يک ضرب گردنت رو ميشکنم گفت واسه دوستت معذرت ميخوام نميخواستم اينجوري شه گفتم اون که سرت خالي ميکنم اول تا صورتت سالمه جواب منو بده اين دختر چيت ميشه؟ گفت هيچي از آشناهامونه آنا گفت بخدا راست ميگه به آنا گفتم توکه با کس ديگه اي چي شد اومدي طرف من؟ با منم يجورايي راه اومدي؟ ميدونستي هدفم چيه بازم اومدي؟ سرش رو انداخت پايين گفت ببخشيد اين قضيه مال چند روز پيشه وقتي ديدم اونجوري با ناهيد و سارا بودي منم گفتم پس منم بازي. پاشدم رفتم سمتش ديدم سعيد هم بهوش اومده نشسته نگاه ميکنه يکمي آنا رو نگاه کردم خنده مسخره اي کردم محکم زدم تو گوشش پسره يه تکون خورد برگشتم گفتم 1 سانتي متر تکون بخوري گردنت ميشکنه آنا گريه ميکرد گفتم من با سر ميخوام برم تو چاه ميايي بريم؟ گفت نه گفتم پس چرا اين حماقت رو کردي؟ با گريه گفت من که باهاش کاري نکردم فقط لباش رو بوسيدم همين. خنديدم گفتم عذر بد تر از گناه مياري؟ ديگه چيزي نگفت برگشتم سمت پسره گفتم راست ميگه؟ گفت آره گفتم خوب باشه اين حل شد حالا ميريم سراغ دوستم يقشو گرفتم بردمش پيش سعيد گفتم پاشو هرکاري ميخوايي بکن اين مال تو سعيد پا شد گفت تف به روت نامرد از پشت زدي فکر کردي زورت زياده؟ پسره سرش پايين بود به سعيد گفتم ميتوني بکشيش ميتوني بزنيش ميتوني ببخشيش من دارم ميرم هرکاري ميخوايي بکن بعد رو کردم به آنا گفتم تمام عمر بستيم و شکستيم بجز بار پشيماني نبستيم. يه سيگار روشن کردم راه افتادم اومدم سمت ويلا سعيدشون... .

رو تختم دراز کشيده بودم 4 روز از اتفاق اون شب گذشت بود بي پروا فکر ميکردم. از فکر آنا به کلي اومده بودم بيرون فقط داشتم فکر ميکردم چقدر مسخره! اصلا حماقت از خودم بود توصيه بهترين دوستم رو گوش نکردم حالا هم بخور تا ته. پاشدم لباس پوشيدم برم بيرون يکم هوا بخورم. ماشين رو روشن کردم راه افتادم گفتم سر راه برم سيتي سنتر غرفه Piere Cardin يه پيرهن کرم رنگ بخرم جاي اوني که اون شب تو دعوا بگا رفته بود بشه رفتم Pire Cardin پيرهن کرم رنگ با مدلي که ميخواستم (مثل هموني که بگا رفته بود) برداشتم گفتم تا اينجا اومدم بگردم ببينم مدل روز چي داره داشتم واسه خودم دور ميزدم تو لباسها ديدم يه مرد نسبتا سن دار ولي کاملا شيک و جذاب خيلي جدي وارد شد پشت سرش آنا بود پشتش هم يه مرد جوون فهميدم اولي باباش بوده مرد جون هم ديويد راننده شخصيشون. منو نديدن چون تو لباسها بودم اخمام رو کشيدم گفت Fuck this hell اينم از شانس ما. دلم نميخواست همديگرو ببينيم شروع کردم به قايم موشک بازي پشت لباسها هي اونا ميومدن اينور من مرفتم اونور اي بابا چرا نميرين؟ خلاصه دلم رو زدم به دريا گفتم مدل ديگه نخواستيم همين يکي بسه رفتم جلوي ميز حساب کنم برم کيفم رو در آوردم پولش رو دادم اومدم برم يکي صدام کرد آقا برگشتم ديويد پشت سرم بود (امريکايي بود انگليسي صحبت ميکرديم) گفتم بله؟ گفت خانوم کارتون دارم بعد اشاره کرد به آنا که داشت منو نگاه ميکرد يه لبخند زدم گفتم نميشناسم اشتباه گرفتين پشتم رو کردم سريع اومدم بيرون دوباره صدام کردن اينبار خود آنا بود برگشتم گفتم بله؟ گفت چرا موش و گربه بازي ميکني؟ گفتم بله؟ من اصلا بازي نميکنم. گفت يه لحظه به يه خانوم محترم گوش کردن اينقدر سخته خنديدم گفتم نه ولي يه دروغ گو تحمل يه مشت حرف يه دروغ گوي ديگه رو نداره اخمي کرد گفت متاسفم گفتم منم همينطور البته بيشتر واسه خودم که خودم رو با شما درگير کردم اومدم برم گفتم در ضمن غرور شما پيش غرور من مثل کاه جلوي کوه ميمونه اينبارم ادب حکم کرد جوابتون رو بدم. فکر نکنم تاحالا کسي اينجوري خوردش کرده بود از قيافش معلوم بود فقط نگام ميکرد منم يه نيش خند زدم رفتم.
فرداش سعيد زنگ زد گفت پاشو بيا اينجا ماندانا غذا درست کرده بعد دست زد گفت بدو بيا بعد از يک قرن غذا خونگي ميخوريم پاشو بيا. رفتم ويلا سعيدشون ناهار رو با هم بوديم. بعد از ناهار ماندانا گفت ارا بازم به آنا فکر ميکني؟ خنديدم گفتم نميدونم گاهي خودش مياد تو فکرم! سعيد گفت خوب دستاش رو از زير در ببين راش نده گفتم ساکت ماندانا گفت اون پشيمونه گفتم از؟ گفت از اشتباهي که کرده گفتم ميخواست نکنه بعد ماندانا دستم رو گرفت گفت ببين سعيد زد رو دستش گفت چون از من خوشگل تره ميخوايي ازون بچه دار بشي؟ ماندانا گفت سعيد خفه شو دارم صحبت ميکنم بعد دوباره دستم رو گرفت گفت ارا قبول داري تو هم اون اشتباه رو قبلش کردي؟ گفتم مال من بحثش با اون فرق داشت گفت چرا شما پسرا اينطوري فکر ميکنين؟ يعني هر غلطي خواستي کردي حالا اونم نصفشم نکرد بعد ميگي چون دختر بود کار اون بدتر بود؟ خوب خره هميشه يه طرف دختره يه طرف پسر اينو که ميفهمي سعيد گفت نخير نفهميد از قيافش معلومه به ماندانا نگاهي کردم گفتم خب؟ گفت حالا حساب بي حساب شدين تموم شد رفت تازه تو اون پسره رو داشتي ميکشتي بيشتر به نفعت شد. گفتم حرف آخر؟ گفت سو تفاهم رو تموم کنين گفتم حرفشم نزن خود آنجلينا جولي هم بياد ميگم نه چه برسه به اين تقلبيش. سعيد زد تو سرم گفت خودخواه بدبخت جنس به اين آسي رو نديده ميگيري؟ ماندانا زد رو پاش گفت احمق مگه پفک و چيپس معامله ميکني؟ سعيد گفت پس چي شما دخترا همتون حکم جنس رو دارين ماندانا گفت اي بي شعور پس به منم اين نگاه رو ميکني نه؟ سعيد گفت اين چه حرفيه تو سگي منم گربه! ماندانا گفت تو هذيون نگو اعصابم خورد ميشه بعد به من گفت خب؟ بازم ناز ميکني گفتم حالا چيکار کنم برم به پاش بيفتم (زدم زير خنده) گفت نخير ميريم با هم بيرون بشينين سو تفاهم رو حل کنين سعيد گفت منم ماندانا رو هضم ميکنم رو دلم گير کرده گفتم باشه هرموقع شد قرار بزار.
فردا شبش قرار شد بريم رستوران دانيال همونجايي که روز اول رفته بوديم ساعت 7. 30 جلو ويلا سعيدشون منتظر بودم سعيد بياد بريم ساعت 8 سر همون ميز قبلي نشسته بوديم که آنا و ماندانا اومدن يکمي دلم آشوب بود طبق معمول از هرجا رد ميشد عالم و آدمم برميگشتن نگاه ميکردنن به خودم گفتم اولش جذابه همه نگات کنن بعدش ديوونه ميشي اومدن سر ميز آنا جلوي من ماندانا جلوي سعيد نشست سلام ساده اي کرديم و رفتيم از بوفه غذا برداريم سعيد اومد کنارم گفت خره آب مارو آوردي حالا ناز ميکني؟ غلطي که کردي پاشم واسا هرکي طاووس ميخواد جور هندوستان ميکشه اينم از بوتيک شما گفتم حرف نزن اول بايد اون عذر خواهي کنه خنديد گفت پس امشب فيلم سينمايي داريم گفتم اي همچين گفت از من ميشنوي اول تو قدم بزار. رفتيم سر ميز شام رو خورديم سعيد از زير ميز زد به پام گفتم آنا؟ سرش پايين بود گفت بله؟ گفتم من به عذر خواهي به شما بدهکارم گفت 2تا چشام در اومد سعيد زد به پام گفتم خب 2تا! گفت منم بدهکارم گفتم 3تا گفت واسه چي؟ گفتم همينجوري خنديد گفت باشه 3 تا گفتم خب حساب بي حساب گفت خب؟ سعيد پريد وسط گفت گولش رو نخور اين خون آشامه ماندانا گفت سعيد بحث جديه سعيد گفت منم جدي گفتم اين خون ميخوره حاليش نيست ماندانا گفت پاشو بيا کارت دارم دست سعيد رو کشيد برد سعيد هم هي ميگفت Vampire Vampire همه داشتن نگاش ميکردن! به آنا نگاهي کردم گفتم مال من ميشي؟ هيچي نگفت (حرصم گرفته بود ميخواستم پاشم برم) چشام رو تنگ کردم گفتم البته اجباري نيست يعني درسته ما اتفاقات زيادي داشتيم ولي ميخوام تصميمت کاملا جدا باشه. يکمي نگام کرد گفت من 1 ماه و نيم ديگه ميرم امريکا بعدش چي؟ (از روي حرصم) برو به سلامت! گفت همين؟ تازه فهميدم خراب کردم گفتم نه منظورم اين بود که خب ميري ربطي نداره دوري و دوستي نشنيدي؟ گفت تو چرا نميايي؟ (چشام پريد بيرون) گفتم نميتونم من اينجا زندگي ميکنم فقط گاهي هر 1. 2 سال ميرم خونه عموم ويرجينيا تو هم که لس آنجلس هستي. گفت پس ديگه چه فايده داره؟ گفتم خب دوستي دوستيه ديگه دور و نزديک نداره که گفت واسه من داره (تو دلم گفتم به تخمم شورش رو داري در مياري) گفتم نميدونم چي بگم شايدم يجورايي حق با تو باشه در کل نميدونم چي بگم بعد تکيه دادم عقب گارسون رو صدا زدم صورت حساب رو دادم گفتم ميرم بيرون هوا بخورم رفتم بيرون جلوي در به آسمون خيره شدم گفتم يه حماقت ديگه کردم اگه قبول ميکرد چي؟ خيلي احمقي ارا خيلي احمقي فکر کردي دنيا همين 1 ماه و نيم تموم ميشه؟ به خودت گفتي امشب رو از کف نديم فردا رو بيخيال؟ آخه ابله تو که عرضه نداري آدم بيخيالي باشي براي چي اينکارو کردي. دنيا امشب و فردا و 1 ماه ديگه نيست اگه قبول ميکرد 1ماه ديگه ميرفت بدتر ميشد پس همون بهتر! يه سيگار در آوردم روشن کردم احساس سبکي ميکردم احساس ميکردم يه بار سنگين از روي دوشم برداشته شده ولي حيف که عمر سيگارم از عمر اون فکر بيشتر بود! سيگارم به نصف نرسيده بود يکي از پشت دستش رو گذاشت رو شونم گفت تنها؟ آنا بود گفت حالا تنهايي سيگار ميکشي؟ احساس کردم تمام خستگي هاي دنيا افتاد رو شونم چشام خيس شدن ولي به روي خودم نياوردم گفتم بفرما اين چه حرفيه. از کيفش بسته سيگارش رو در آورد هم مارک سيگار من بود گفت نميخواد خودم دارم گفتم اي نامرد تقلب کار خنديد گفت حالا واسم روشن کن سيگارش رو روشن کردم گفت ارا؟ گفتم هوم؟ گفت چرا صبر نکردي جواب منو بشنوي ها؟ گفتم خب حق با تو بود ديگه صبر نميخواست گفت کي ميگه؟ گفتم من ميگم سرش از پشت آورد کنار گوشم گفت تو بيخود کردي آقاي عجول فقط ميخواستم تو رو محک بزنم دلم حوري ريخت پايين چشام رو بستم مغز سرم تير ميکشيد اشک حلقه زده بود تو چشام منتظر بود چشام رو وا کنم بريزه پايين اومد جلوم گفت حالت خوبه؟ گفتم آره فقط يکمي جا خوردم بعد چشام رو وا کردم چند قطره اشک ريخت پايين گفت وايي چت شد؟ گفتم هيچي هيچي فقط يکمي خوشحالم همين بعد يه خنده زورکي کردم دستم رو انداختم پشت سرش کشيدمش جلو رو سينم آسمون رو نگاه کردم بغض گلوم رو گرفته بود گفتم خدايا اين چه غلطي بود يه حماقت ديگه و خودم رو لعنت کردم... .
آره آنا مال من شد يکمي زيادي سخت بود بهش رسيدن ولي خب در کل خوب نتيجه گرفتم الان که فکر ميکنم ميخندم ميگم شايد بتونم هنر پيشه هاي هاليوود رو قاپ بزنم ولي عرضه ندام يه پشه ماده هم نگه دارم! يعني عرضه که نه شانسش رو ندارم يا هرچي که اسمش رو بزارين. و مهم هم همينه به هدف رسيدن مهمه ولي تا هميشه هدف دار بودن خيلي سخت تره. من و آنا و سعيد و ماندانا هر روز صميمي تر شديم نيم ماهي گذشته بود احساس ميکردم دارم از هدف دور ميشم تا بهش برسم. روزها رو ميشمردم تا روز پرواز آنا برسه و برگرده امريکا. سعيد با همه خل بازياش کاملا درک ميکرد احساس من رو و نميذاشت زياد بهم سخت بگذره ولي افسوس که زمان ميره ما همه قرباني هاي ناخاسته اتفاقات هستيم.
20 روز از شروع من و آنا گذشته بود ما ديگه خيلي بهم نزديک بوديم سعيد و ماندانا هم همينطور واقعا بهترين روز ها رو داشتيم البته هنوز با آنا سکسي نداشتيم حتي هنوز لباش هم بوس نکرده بودم واسه اينکه واقعا آنا رو با تمام سکسي بودنش براي سکس نميخواستم بعدم دوست نداشتم با فکر بدي بره بعد ها بگه ارا ميدونست من ميرم 1ماه ازم استفاده کرد. شب ويلا سعيد اينا بوديم با ماندانا و آنا. سعيد گفت بچه ها بيايين يه جا بريم. بعد گفت بريم فضا؟ گفتم فضا يا فضا؟ خنديد آسمون رو نشون داد گفت فضا گفتم خوب لباس بپوشين بريم سعيد بپر موشک منو بيار سعيد گفت موشک تو دست من نيست؟ سرجاشه ماندانا زد رو پاش گفت از اول بي تربيت از شکم مامان در اومدي دست خودت نيست. آنا خنديد گفت بزار راحت باشه شما هنوز با من غريبي ميکنين؟ سعيد گفت الهي قربونت برم از اول ميگفتي اين سگ به جونه منه گربه نيوفته گفتم سعيد جون حالا بچتون چي؟ سعيد گفت اي بابا يه "گربه سگ" اين حرفا رو نداره که آنا مرده بود از خنده ماندانا هم ميخنديد گفتم سعيد بچت هم مثل خودت منحرف در مياد نه؟ گفت پسر هنوز زودته منو بشناسي 2. 3 بار ماندانا رو ميندزم رو خودم ميگم به مامانش رفته بعد سعيد زد روي پاي ماندانا گفت قربون مامانش به خودم حسوديم ميشه همچين تيکه اي دارم. ماندانا گفت سعيد بس کن آبرو واسمون نذاشتي سعيد خنديد گفت برو بابا آبرو چيه ازين 2تا خجالت بکشم؟ اون جانور (اشاره به من) که خودش منو رو سفيد کرده نامرد ناهيد تو از بغلم کشيد بيرون (ماندانا و آنا اخمي کردن سعيد فهميد خراب کرده سريع جمش کرد) بعد با لگد انداختش بيرون گفت پيشت پيشت برو. اين جيگر هم که (اشاره به آنا) تو فيلم گناه اصلي (فيلم Original Sin) خودم ديدم آنتنيو باندراس چيکارش کرد! آنا فقط ميخنديد ماندانا گفت سعيد؟ گفتم ولش کن بزار اراجيف بگه دق نکنه سعيد گفت اراجيف تو ميگي اصلا هم عرعر ميکني هم جيک جيک اراجيک ميگي... .
سعيد 1 ساعت حرف زد آخرش خسته شد گفت نگفتين فردا کجا بريم؟ گفتم نميدنم کجا تو دوست داري عزيزم؟ گفت بريم شيطوني خنديدم گفتم من که مشکلي ندارم ولي ماندانا فکر کنم زياد مشکل داره ماندانا گفت ارا؟ اين يه چيز ميگه عقلش کمه تو چرا همراهي ميکني؟ گفتم هميجوري گير ميدي دوست پسرت انقدر سر به هوا شده ديگه بزار آزاد باشه ببين چقدر بهتر ميشه گفت بستمش و اينه آزاد بشه که هيچي سعيد گفت آزاد بشم اول ميپرم روي تو خنديدم گفتم ول کن حالا ماندانا تو هم گير نده راحت باش اين که آدم نميشه خودت رو اذيت نکن خب حالا فردا کجا بريم؟ سعيد گفت بريم دريا شنا گفتم نه ولش کن شلوغه خوشم نمياد اين آنا همينجوريش با پالتو رد ميشه کله ها برميگرده با بيکيني فکر کنم خبر نگارا BBC هم روش زوم کنن. آنا خنديد گفت اينجوريم نيست گفتم ول کن حوصله معروف شدن ندارم فردا بگن آنجلينا با يه پسره سواحل امارات ديده شد بعد همه زدن زير خنده سعيد گفت خب بريم دريا کوچولو؟ گفتم دريا کوچولو چيه؟ گفت استخر ويلاي ما! خنديدم گفتم بدم نيست حد اقل دوربين ها زوم نميشه ماندانا گفت باشه تو با سعيد برين همديگرو اذيت کنين منو آنا نگاه ميکنيم سعيد نامرد مارمولک هم گفت نخير يا همه هيچ کس بعد به من چشمک زد گفت ارا هم همينو ميگه منه جانور هم نامردي نکردم گفتم 100% همينه! ماندانا گفت ارا؟ آنا خنديد گفت ماندانا چيه؟ ماندانا گفت تو سعيد رو نميشناسي خب اين احمق به من که دوست دخترشم چشم چروني ميکنه تو بيايي که هيچي چشاش در مياد. خنديدم گفتم انقدر بکنه خسته شه سعيد گفت کيو گفتم چشم چروني رو آنا هم گفت راست ميگه ولش کن از خودمونه ماندانا اخمي کرد بعد خنديد گفت عواقبش با خودتون سعيد پريد وسط گفت ارا جونم فردا بيا مبادله کالا به کالا من آنا رو ديد ميزنم تو هم ماندانا رو ديد بزن ماندانا جا خورد گفت بيا اينم سمبل غيرت! گفتم هر غلطي ميخوايي بکن. بالاخره قرار شد فردا ظهرش بريم استخر ويلاي سعيد اينا من شب ويلا سعيدشون خوابيدم ماندانا هم رفت ويلا آناشون موند... . .
صبح يکي تو گوشم فوت ميکرد پا شدم ديدم سعيد بود گفتم باز گرخيدي؟ چته سر صبحي؟ گفت هيچيم نيست من پاشدم تو هم پاشو گفتم بميري منم بايد بميرم؟ گفت نه پس نميري؟ گفتم ول کن حال سر و کله زدن با تو رو ندارم گفت باشه پاشو بريم صبحانه مقوي بزنيم لازم ميشه! گفتم چيه باز فيلت ياد هندوستان کرده؟ گفت نخير کيرم ياد کس دوستان کرده خنديدم گفت بيا تو استخر خفتشون کنيم مرگ يه بار شيون يه بار خواب از سرم پريد گفتم يابو به دوست دختر من نه به دوست دختر خودت هم رحم نيمکني؟ خفت کنيم چيه خنديد گفت خب با زبون خرشون ميکنم بدن! گفتم برو ولم کن ماندانا به تو توي اتاقت به زور ميده بعد تو استخر جلو من بده زدم زير خنده گفت شوخي کردم گفتم آره جون ننت مادر قحبه که به تو ميگن. نزديکاي ظهر ماندانا و آنا اومدن ويلا سعيدشون آنا يه کيف دستي بزرگ دستش بود که ظاهرن بيکيني هاشون بود.
يکم اراجيف گفتيم خنديديم سعيد گفت پاشين بريم پاشديم رفتيم استخر سعيد اينا روي پشت بام بود معلوم بود که خيلي وقته بهش نرسيدن فقط آبش رو کشيدن و استفاده کردن ولي بازم قشنگ بود استخر مستطيل شکل يه جکوزي هم 2. 3 متر اونطرف ترش بود با چند تا تخت و چتر آفتاب گير و 2 تا دوش. گفتم سعيد يه درختي چمني چيزي نبود بزارين اينجا انقدر کلاسيک نباشه؟ خنديد گفت بقوله يه احمقي فابريکه! زدم رو شونش گفتم ادا عمت رو در بيار چرا اداي منو در مياري؟ گفت وقتي درخت همراه داريم با قابليت به روز رساني چرا بريم درخت بکاريم اينجا؟ ماندانا گفت سعيد از الان بيشعور بازيات شروع شد؟ گفتم ولش کن بابا آنا که عادت کرده تو هم که 2. 3 ساله عادت داري.
من و سعيد يه شلوارک پامون بود با يک آستين کوتاه آنا يه آستين بلند آبي تنش بود با يه شلوار جين ماندانا هم يه دامن مشکي با آستين بلند سبز تيره. سعيد گفت جماعت لخت شين! ماندانا گفت خفه ما بايد بريم بيکيني بپوشيم من گفتم برين پايين يپوشين بيايين سعيد گفت منم ميام خنديدم گفت بشين دردسر درست نکن با اين دوست دختر وسواسي که داري. رفتن پايين منم رو تخت لم دادم سعيد لخت شد مايو پوشيد يهو سعيد گفت ارا خودش رو انداخت تو آب از جا پريدم گفتم چي شد؟ گفت اونجارو ببين واي واي بعد ميزد تو سرش ديدم ماندانا و آنا دارن ميخندن ميان پيش ما يه نگاهي کردم سعيد واقعا حق داشت بگرخه! آنا يه مايو 2 تيکه مشکي براق تنش بود ماندانا هم يه بيکيني آبي تيره شبيه مخمل تنش بود. براي اولين بار ميخواستم بدن نيمه عريان آنا و ماندانا رو ببينم آنا که خوب وضعش معلوم بود وقتي رو چهرش اين همه خرج کرده بود شده بود آنجلينا جولي بدنش که ديگه چيزي نبود! درست فتوکپي خودش بود همون سينه ها (بعدا فهميدم سينه هاش هم عمل کرده بود) همون پا همون باسن يه لحظه پاهام شل شد آنا فهميد خندش گرفت گفت به سعيد ايراد گرفتيم تو که داري منو ميخوري! گفتم ببخشيد حواسم نبود بعد نگام رفت رو ماندانا اولين بار بود اينجوري نگاش ميکردم وقعا همون فرشته اندازش بود! حيف اين دختر که سعيد احمق قدرشو نميدونست. بدن و قد کشيده موهاش همرنگ موهاي من بود خرمايي بود چشاش مشکي بيني ناز خوشگلي داشت چشاش هم يکم به بقل کشيده بود خمار نشون ميداد ابروهاي نازک کلا چشم و ابروش پر رنگ و ديوونه کننده بود بالا تنه ظريف سينه هاشم مشخص بود گرد بود کشيده نبود کمر نازک باسنش نسبت به بدنش بزرگتر بود ران پاهاش پر بود هرچي ميومد پايين ظريف تر ميشد مچ دست و پاش هم ظريف بود فوق العاده سکسي و ناز بود. يهو ماندانا دستش رو گذاشت رو تنش گفت بيا تو دم در بده؟ سعيد از تو آب يه مشت آب ريخت روم گفت حالا من يه چيزي گفتم تو بايد بري ترتيبش رو بدي؟ خنديدم ماندانا گفت سعيد بيشعور تو خودت از اون بد تري ديدم آنا رو چجوري ديد ميزدي. گفتم باز دعوا نکنين برين تو آب يه نگاهي به من کردن آنا گفت پس تو چي؟ ميخوايي اينجا با لباس لم بدي؟ گفتم شايد! سعيد مارمولک پريد بيرون گفت من سر حرفم هستم يا همه يا هيچ کس! خنديدم گفتم تسليم برين الان مياد ديدم بازم نگام ميکنن سعيد گفت ارا قربونت برم من لختت رو خيلي دوست دارم بچه خوشگلي اصلا شايد ماندانا رو ول کردم تو دوست دخترم شدي همه خنديدن گفتن يالا لخت شو گفتم باشه ديگه برين شما گفتن نه جلوي ما گفتم باشه بابا مگه دختره 14 ساله ام؟ مايوم هم زير شلوارکمه آستين کوتاه رو از تنم کشيدم بيرون همه زل زده بودن به من گفتم چيه؟ بيايين بخورين منو اي بابا خنديدن گفتن خوردن هم داري گفتم خون آشام ها خورده نميشن سعيد گفت ولي کرده ميشن گفتم شرمنده سيم خاردار داره خنديد دشتش رو آورد بالا گفت با سيم چين ميکنمت! ماندانا گفت هردوتون بي تربيتين! منم خم شدم شلوارکم رو در آوردم هاگ قوس دار پاهام (ماهيچه بيروني ران پا) افتاد بيرون احساس کردم آنا و ماندانا حسابي جا خوردن يجوري نگان ميکنن شيطان وجودم بيدار شد تو دلم گفتم بزار يکم کشش بدم ببينم نظرشون چيه (اي جانور بد زات) خنديدم گفتم ميخوايين 2. 3 تا فيگور بگيرم راحت تر نگاه کنين ها؟ سعيد گفت آره از پشت هم بگير خنديدم گفتم گل پشت و رو نداره گفت جدا؟ پس قبول داري پشتت هم مثل جلوت تيغ داره؟ همه زدن زير خنده گفتم باشه يکي از پشت يکي از جلو از جلو آناتومي واسادم تمام بدنم افتاد بيرون آنا و ماندانا چشاشون شد 4 تا سعيد هم ميخنديد يه چشمک زد بهم (قضيه رو فهميده بود) برگشتم به پشت آناتومي واسادم سعيد گفت نگهش دارين من اومدم اون 2تا مرده بودن از خنده برگشتم سمت اونا گفتم خيالتون راحت شد؟ فيگور مجاني هم که ديدين! آنا خنديد گفت خيلي جالب بود سعيد گفت جالب يه جاي ديگشه ماندانا گفت اي لال بشي سعيد بعد سعيد گفت لال تو بشي که منو کشتي با اين گير دادنات بعد به آنا گفت شاگرد منو ديدن؟ اين اون شب 3 تا نره خر رو زد حالا من بيام که 30. 40 نفر رو راحت حريفم خنديدم گفتم باشه آنا گفت ارا صليب روي بازوت خيلي خوشگله گفتم قابلي نداره؟ گفت اگه ميشد بديش حتما ميگرفتم حيف که تتو شده! البته منم دارم ولي نه به قشنگيه مال تو بعد برگشت پشتش رو به ما کرد پشت کمرش يه صليب کوچيک خوشگل تتو شده بود سعيد گفت الهي قربونت تتو چيه بجاش يه چيزايي داري که خود آنجلينا جولي هم نداره! ماندانا داد زد سعيد چي ميگي؟ آنا برگشت زد زير خنده منم ميخنديدم سعيد اداي ماندانا رو در آورد گفت شعيد باژم بگو حول ميده! مثل سگ و گربه ميپريدن بهم گفتم ول کنين بريم تو آب يا تا شب حرف ميزنين؟ سعيد گفت يه کاره ديگه هم بلديم ماندانا بيا آموزششون بديم هممون خنديدم ماندانا و آنا رفتن تو آب منم پريدو تو آب اولين کاري که کردم رفتم زير آب پاي سعيد رو گرفتم بردم سمت ماندانا گفتم بيا اين مال تو ميخوايي آب بديمش؟ سعيد گفت الهي من فداي آب هر 2تون بشم تا صبح آبم بدين مخصوصا ماندانا سرش رو گرفتم بردم زير آب ماندانا گفت حقشه بي تربيت آبرو واسم نزاشته کم مونده سايز سينه هامم به همه بگه خنديدم گفتم مگه بده؟ آنا از پشت زد تو سرم گفت حواستو جمع کن يادم افتاد سعيد اون زيره آوردمش بالا هي نفس ميزد گفت اي جان جات خالي تا تونستم همتون رو زير آب ديد زدم ماندانا گفت ارا دوباره سعيد گفت صبر کن بعد آروم در گوشم گفت "من زير پا مان نگ" منظورش اين بود که منو زير پاي ماندانا زير آب نگه دار يه چشمک زدم سرش رو بردم زير آب ماندانا گفت آخيش چقدر ساکت شد اينجا يه دفعه جيغ زد بيارش بالا آوردمش بالا ديدم سعيد ميخنده ماندانا داد زد اي احمق بيشعور اين چه کاري بود؟ گفتم چي شد ماندانا گفت هيچي يه غلطي کرد سعيد گفت هيچي سرم جلوي پاي ماندانا بود منم به مکان مقدسش دخيل شدم منو آنا از خنده مرديم سعيد هم ادا در مياورد ماندانا هم خنديد گفت جبران ميکنم سريع دست و پاي سعيد رو گرفتم گفتم بجنب ماندانا رفت پايين سعيد داد ميزد غلط کردم ولم کنين ماندانا اومد بالا گفت کاش ميکندمش راحت ميشدم! سعيد دستش رو برد روي کيرش گفت مامانمو ميخوام گفتم مامانت که قبلا بابات آبادش کرده برو دنبال تازه تراش (اشاره کردم به ماندانا) ماندانا گفت هر دو تون يه ابلحين خنديدم رفتم پيش آنا اونم داشت ميخنديد از پشت بقلش کردم گفتم اين طعمس هرکي جرات داره بياد جلو ماندانا گفت شما به دوست دختراتون هم رحم نميکنين واقعا که پستين گفتم پس چي؟ سعيد هم رفت پشت ماندانا بقلش کرد گفت اينم طعمه من خنديدم گفتم مال من شهرت جهاني داره سعيدم گفت مال منم حوري بهشتيه به مامانت بگو ميناسش خنديدم گفتم شغل فابريک مامانت رو به من نسبت نده ماندانا گفت سعيد ولم کن سعيد گفت ساکت باش حوري بهشتي من ميخوام گناه کنم بعد داد زد اي جهنميا من دارم ميام پيشتون آماده باشين بعد ماندانا رو برگردوند لباش رو گذاشت رو لباش ماندانا خودش رو کشيد عقب گفت نکن احمق سعيد گفت من هنوز نکردم دوباره لبش رو گذاشت رو لباش يکم بعد ماندانا با خنده گفت ببين اين 2 تا چقدر خوبن؟ مثل اينا باش سعيد خنديد گفت ارا مادر قحبه ترين آدميه که تو زندگين ديدم جلو دوست دخترش هم ميگم اينو که بدونه. گفتم باز خودت رو به من نسبت دادي؟ آنا رو ول کردم گفتم بيا خيالت راحت ميخوام شنا کنم سعيد گفت آنا قربونت برم اون عقيمه بيا پيش خودمون ماندانا زد روي صورتش گفت بي ادب خوت کمي مهمونم مياري؟ يهو گفتم بيايين مسابقه شرطي سعيد گفت قبول شرطش چي باشه؟ گفتم نفر اول با هرکي خواست تو آب ميمونه. سعيد گفت قبول ماندانا گفت نخير چي ميگي تو ميتوني با اون مسابقه بدي؟ گفتم اون نميده 4 نفري ميديم هرکي اول شد يارشو انتخاب کنه ماندانا خنديد گفت بازم همون شد کي ميتونه با تو مسابقه بده سعيد خنديد گفت من! ماندانا گفت اره جون عمت تو حرکت نکردي اون ته استخر پشتک ميزنه! گفتم اي بابا بزدل بازي در نيارين بيايين خلاصه راضي شدن مسابقه بدن ولي من 3 ثانيه دير تر شروع کنم! من اول خط بودم بعد ماندانا بعد سعيد بعد آنا گفتم مدل شنا آزاد ميريم اون سر استخر دست ميزنيم به ديوار برميگرديم گفتن باشه گفتم يک دو سه اونا استارت زدن منم 3 ثانيه بعدش استارت زدم با استارت اول نصف استخر رو رفته بودم بعدش کرال سينه رفتم همزمان با اونا دستم رو زدم به ديوار کرال پشت برگشتم سعيد پريد هوا گفت من اول شدم ديد من تکيه دادم به ديوار دارم ميخندم چشمام رو ميمالم گفت تو اصلا نيومدي؟ گفتم برو بابا کنار ماندانا بودم ماندانا يکم نگاه کرد گفت من که گفتم بهتون خنديدم گفتم خوب سعيد ماندانا آنا حالا کدومتون رو انتخاب کنم؟ سعيد خنديد گفت من عزيزم گفتم برو بابا تو حذفي من ايدزي نميخوام سعيد خنديد رفت کنار گفتم ماندانا يا آنا؟ سعيد خنديد گفت هرچي تو بگي ماندانا يکم نگام کرد گفت ارا من خيلي دوست دارم ولي اين بحث ديگه ايه! خنديدم گفتم آخ جون منم ساديسمي منتظر يه بد لج! ماندانا گفت واي مامان خنديدم گفتم همش شوخي بود بدو بغل دوست پسرت منم رفتم پشت آنا در گوشش گفتم دنيا رو بدن با تو عوض نميکنم اونم خنديد گفت منم مطمئن بودم واسه همين ساکت نگاتون ميکردم. دستم رو بردم زير آب پاهاش رو گرفتم (توي کم عمق بوديم) آوردمش بالا بغلش کردم دستم زير کمرش بود اون دستمم زير زانوهاش اونم دستاش رو حلقه کرده بود دور گردنم سعيد گفت واي چه صحنه سکسي شده رفت سمت ماندانا اونم از پشت بغلشش کرد گفت پيشت پيشت برين حرفاي خصوصي داريم ماندانا گفت ساکت باش سعيد گفت ماندانا يکم ديگه بد اخلاقي کني ميري خونه بابات زنگ ميزنم ناهيد و سارا بيان ماندانا خفه شد! سعيد چشمک زد گفت هرکس نقطه ضعفي داره. آنا رو گذاشتم لب استخر خودم رفتم بيرون دوباره بغلش کردم گفتم ما ميريم جکوزي اگه ميايين که بيايين بعد رفتم اون سر استخر توي جکوزي نشستيم سعيد هم گفت آهاي نامرداي تنها خور ماندانا لبش رو گذاشت رو لب سعيد و يه چيزي گفت بعد سعيد داد زد داره ميگه با اونا کاري نداشته باش ما کار خودمون رو ميکنيم فکر کنم حوريه من حالش خراب شده بعد بلند خنديد ماندانا هم رنگش پريده بود رفتم کنار آنا کشيدمش رو خودم گفتم تو حالت خوبه؟ گفت عاليه گفتم بيا اينجا ببينم کشيدمش روخودم سرش به سمت من بود رو پاهام نشسته بود لباش رو گذاشت رو لبام گفت چرا اينطوريه؟ گفتم فابريکه خنديد گفت پس واقعا تيکه کلامت اينه! گفتم پاشو بلند شديم سعيد داد زد کجا؟ گفتم همينجاييم رفتم سمت تخت آفتابگير کنار استخر لم دادم تکيه دادم آنا هم اومد رو پام نشست گفتم خوب پس چرا همه ميگن لباي من يه جوريه؟ خنديد گفت نميدونم از من ميپرسي سرش رو آوردم رو سينم به آسمون نگاه کردم به خودم گفتم خدايا چجوري از اين 20 روز ديگه دل بکنم... .
سر آنا روي سينم بود يه سيگار روشن کردم و همزمان با اون سيگار منم ميسوختم. سيگارم به نصف رسيده بود يهو آنا سينم رو گاز گرفت گفت بدش من خنديدم گفتم جديدا يه چيز ميخوان گاز ميگيرن؟ از سيگار يه کام گرفت گفت لگد هم ميزنن گفتم واي چه سخت. سعيد و ماندانا ديگه خيلي شلوغ کرده بودن سعيد ماندانا رو نشونده بود لب استخر با لباش روي پاهاش ميکشيد آنا گفت اي شيطونا ما هم بازي کنيم؟ مکثي کردم گفتم هرچي تو بخوايي گفت ما هم بريم يجا بازي گفتم باشه پاشديم سعيد گفت کجا؟ گفتم مرض بابا موقع سکس هم ول کن ما نيستي به کارت برس گفت نخير اگه ميخوايين فوق برنامه برين همينجا بزارين ما چش و گوشمون درويشه آنا خندش گرفت منم يکم نگاش کردم گفتم عجب آدميه. گفت اگه سختتونه برين سمت دوش يکم دوره زاويه کلوزآپ نميشه! هر دومون راحتيم. يه نگاهي به آنا کردم گفت عيبي نداره ديده نميشه اينا هم سرشون گرمه يه وقت نارحت ميشن بزاريم بريم گفتم باشه رفتيم سمت دوش اونا سر استخر بودم ما ته استخر. آنا رو بغلش کردم تکيه دادم به ديوار موهامو ميکشيد ميخنديد منم اذيتش ميکردم گذاشتمش پايين يکمي به صورتش نگاه کردم با تمام وجود سوختم بعد دستم رو کشيدم رو صورتش از بالاي پيشونيش تا روي لبش دستم رو لبش بود يدفعه دستم رو برداشتم خيلي ناگهاني بلندش کردم تو بغلم يه جيغ کشيد سعيد داد زد بابا يواش ديوار صوتي رو نشکنين تکيه کردم به ديوار دستام زير ران پاهاش بود از روي مايو خودم و بيکيني اون بهش ميماليدم گفت نکن ارا يه جوري ميشم گذاشتمش پايين لبام رو گذاشتم رو لباش محکم لباش رو ميخوردم اونم دستش رو دور گردنم حلقه کرده بود يکم بعد لبام رو برداشتم اومدم پايين زير سينه هاش رو با لبام لمس کردم بعدم لبام رو از روي بيکيني گذاشتم روي کسش يهو خودش رو جمع کرد گفت واي ارا لبات چرا اينطوريه گفتم لذتش مال تو به کارم ادامه دادم روي ران پاهاش رو ميخوردم ميومدم پايين روي زانوهاش بعدم ساق پاهاش رو ميخوردم اونم ميخنديد پاشدم سريع برش گردوندمش گره بيکيني شو از پشت وا کردم تمام کمرش رو با لبام لمس ميکردم اومدم پايين لبام رو گذاشتم روي باسنش يکم بعد روي رانهاش و ساق هاش رو با لبام لمس کردم پاشدم پشتش بهم بود دستم رو گذاشتم روي سينه هاش آروم ميماليدمشون اونم خودش رو به عقب هل ميداد دستام رو گذاشتم زير گلوش يکم لمسش کردم آوردم روي شونه هاش محکم برش گردوندم سمت خودم سينه هاش درست مثل خود آنجلينا بود ولي مشخص بود پوستش جوون تره يکمم ايستش سفت تر بود بهش گفتم اينا هم عمل کردي؟ خنديد گفت آره سرم رو بردم رو سينه هاش ميخوردمشون دستش روي سرم بود موهامو از بالا گرفته بود تو مشتش يواش نفس نفس ميزد منم سرعتم رو بيشتر ميکردم گفت ارا برو پايين اومدم پايين از روي بيکينيش کسش رو لمس ميکردم زبونم رو در آوردم از کشيدم روش گفت آي پاشدم باز روش رو اونور کردم دستم رو گذاشتم روي باسنش يکم اذيتش کردم گفت بجنب ديگه آروم بيکينش رو از پاش در آوردم همچنان پشتش بهم بود دستم رو گذاشتم رو باسنش لبام رو بردم پشت گردنش دستم رو بردم جلو روي کسش آروم يکمي لمسش کردم خم شدم پشتش باشنش رو بوس کردم يه گاز کوچولو گرفتم گفت ديوونه نکن پاشدم دوباره برش گردندم سمت خودم گفت سر گيجه گرفتم يکمي سينه هاش رو خوردم نشستم زير پاش گفتم بيا جلو تر دهنم وسط پاهاش بود لبام رو گذاشتم رو کسش آروم تکون ميدادم بعد زبونم رو آوردم گذاشتم روي چوچولش فشار دادم نفس نفس ميزد گفت تند تر منم تند تر کردم حرکتم رو خودش رو به لبام فشار ميداد سرم رو محکم گرفته بود منم هر لحظه سرعتم بيشتر ميشد موهام رو گرفت تو مشتش منم دستام رو بردم وسط پاهاش رو باز کردم دوباره با دقت و ظرافت بيشتري ادامه دادم صداي نفسهاش و آهي که ميکشيد بيشتر شده بود منم ديگه آخرين حرکت رو زدم با دستام کسش رو بيشتر وا کردم زبونم رو گذاشتم درست نقطه حساس فشار دادم محکم فشار ميدادم موهامو ميکشيد نفس ميزد يه نفس عميق کشيد و يه آه کوتاه تا رفتم تکون بخورم ارضا شد آبش تو صورتم خالي شده بود اونم بيحال بود شد تکيه داد به ديوار منم پاشدم رفتم دوش رو باز کردم صورتم رو شستم برگشتم ديدم سعيد تکيه داده به ديوار ماندانا براش ساک ميزنه يه دستي تکون داد خنديدم رفتم کنار آنا پا شد خنديد گفت مرسي گفتم خواهش تکيه دادم به ديوار ماندانا لباش رو لبام بود مايوم رو در آورد با دستش کيرم رو گرفته بود ميماليد نشست جلو پام يکمي زبون کشيد به کيرم با سرش بازي ميکرد منم حساس شده بودم بلندش کردم گفت شيطون بزار کارم رو بکنم دوباره نشست زبونش رو روي سرش کشيد نميدونم چرا نميخورد فقط با زبونش بازي ميکرد بلندش کردم گفتم ولش کن چيزيش نميشه اينجوري تکيه دادم به ديوار بلندش کردم تو بغلم گرفتمش زير ران پاهاش و باسنش رو گرفتم کيرم رو خودش با دستش تنظيم کرد منم آروم کردم توش لباش رو گاز گرفت منم يواش تلمبه ميزدم نگام به اونور افتاد سعيد ماندانا رو سگي نشونده بود ميکردش منم تلمبه ميزدم حالتم بد بود زياد نميشد مانور داد بلندش کردم گذاشتمش کنار ديوار خودم رفتم پشتش آروم از زير گذاشتم جلوش با سرعت تلمبه ميزدم آنا نفس نفس ميزد يچيزي زير لبش ميگفت منم همچنان سرعتم بيشتر ميشد با يه دستم موهاش رو از پشت گرفتم گفت ارا يواش تر سوختم محلي ندادم به کارم ادامه دادم آبم داشت ميومد سريع برش گردوندم گذاشتم لاي ران پاهاش تخليه شدم دستام به ديوار بود لبام رو لباش اومدم کنار برگشتم سعيد ماندانا رو خوابونده بود کف زمين نميدونم چيکارش ميکرد ماندانا جيغ ميکشيد خنديدم گفتم اونجارو آنا خنديد گفت نه به اون شروعش نه به اين آخرش. رفتم سمت آنا يکم لباش رو بوسيدم نشت جلو پام دوباره زبونش رو گذاشت سرش بازي ميکرد بعد با دستش ميماليدش بلندش کردم بردمش کنار دوش دستش رو گذاشت روي ميله جا حوله اي خم شد به عقب دستم رو گذاشتم روي سوراخ باسنش يکمي بازي کردم گفت نکني اون تو گفتم نه بعد دستم رو بردم روي کسش ميمالدمش اونم پاهاش رو باز تر کرد يه لحظه گفتم از عقب بکنم باز پشيمون شدم گفتم به دردسرش نميرزه محکم کردم تو کسش يه تکون محکم خورد جيغ بلند زد گفت چت شو يهو؟ يواش تر منم تندتر به کارم ادامه دادم گفت ارا تو رو خدا ولي دست خودم نبود ساديسم اومده بود سراغم جوري ميکردم که هي تکون ميخورد دستم رو بردم زير بالاي کسش رو ميماليدم بعدم خم تر شدم سينه هاشو ميماليدم گفت ارا يواش گفتم هيس محکم ميکردم ديدم آبم باز داره مياد به کارم ادامه دادم لحظه آخر کشيدم بيرون خمش کردم گذاشتم رو کمرش آبم با فشار اومد ريخت رو کمرش گفتم اومدي گفت نزاشتي همونجوري خم بود دستم رو گذاشتم روي چوچولش محکم ميماليدم ديدم لرزيد آبش توي دستم خالي شد روش رو کردم سمت خودم لبام رو گذاشتم رو لباش يهو همزمان گفتيم مرسي! خنديديم ديدم سعيد هم سرشو رو شکم ماندانا گذاشته خوابيده داره دست تکون ميده گفتم اي نکبت آنا رو بقل کردم گفت دوست دارم گفتم به من نگو دوست دارم خودش گفت که باورم نميشه بعد زد تو سرم گفت غلط کردي. رفتيم زير دوش همديگرو شستيم کلي شوخي اذيت کرديم رفتم سمت تخت لباسامونو ببرم ديدم سعيد داره نگاه ميکنه هرهر ميخنده ماندانا هم لخت کنارشه ماندانا سريع دستش رو گذاشت رو سينش و کسش گفت ارا بيشعور منم همينجوري لخت داشتم لباسامونو برميداشتم سعيد گفت به اين ميگن Free Zone خنديدم گفتم به دوست دختر عزيزت بگو اونم نامردي نکرد دستاي ماندانا رو گرفت يهو کشيد ماندانا جيغ بلند کشيد بدن عريانش جلوي چشام بود خنديدم گفتم حق داره وقتي مرد حوري بهشتي شه! سعيد گفت پس چي اصلا ميخوام نيکوکار بشم برم بهشت پيش اين حوري! خنديدم لباسا رو گرفتم رفتم.
يک ساعت بعد گشنه و ضعف کرده تو ويلا سعيدشون نشسته بوديم سعيد گفت يه مرد پيدا شه بره ناهار بگيره گفتم جوابتو خودت بلدي پس خفه! گفتم زنگ بزن يجا نزديک بيارن رفت زنگ بزنه ماندانا گفت ارا نامرد چرا منو نگاه کردي؟ گفتم تو وسواس داري نه؟ ول کن جون ماندانا. آنا خنديد سرشو گذاشت رو شونم دلم ريخت خدايا تمام خستگي دنيا رو شونه هام بود... .
******
چشمم رو بستم بازکردم 20 روز ديگه گذشته بود فرداش آنا پرواز داشت. اين 20 روز هر روز آب رفته بودم سعيد بيچاره خيلي مراقبم بود ماندانا هم بيشتر از اون بعد از اون 3 بار ديگه با آنا سکس داشتم ولي اصلا لذتي نداشت درست مثل آدمي که بهش ميگن دنيا مال تو ولي 7 روز ديگه ميميري طرف جاي اينکه لذت ببره بيشتر عذاب ميکشه... منم همين بودم. با ماندانا و سعيد خيلي خاطره درست کرديم آنا که ميگفت بهترين روزهاي زندگيم بود منم دست کمي از اون نداشتم. بقول يارو روزگار اما وفا با ما نداشت... طاقت خوشبختي ما را نداشت. بهترين روزهاي زندگي هممون خيلي زود تموم شد. ويلا سعيد اينا نشسته بوديم آنا سرش رو شونم بود ولي ديگه نميخنديد هممون حالمون گرفته بود. سعيد ديگه شوخي نميکرد هيچ کس ديگه نميخنديد همه ساکت بوديم آنا سرش رو گذاشت رو پام يواش گريه ميکرد منم اخمام رو کشيده بودم ايکاش همونجا ميمردم و روزهاي بعديش رو نميديدم. قرار شد وقتي آنا رفت ارتباطمون قطع نشه همه باهم در ارتباط باشيم.
ساعت 7 شب فرودگاه بوديم آنا و پدرش و ديويد داشتن ميرفتن آنا رو کشيدم کنار گفتم منتظر تماست هستم دلم برات تنگ ميشه تورو خدا مواظب خودت باش اشک توي چشاش حلقه زده بود منم بدتر از اون ماندانا اومد آنا بهش گفت اينو ميدم دست تو دست از پا خطا کرد بهم بگو پوستش رو بکنم يه خنده زورکي کرديم و آنا لبام رو بوسيد با سعيد اينا روبوسي کرد رفت سمت گيت يهو دست کرد تو کيفش پاکت سيگاري که اونشب بهش داده بودم رو در آورد برام تکون داد خنديد ديگه اشکام تابلو ميريخت پايين. سعيد منو بغل کرد سرم رو بوس کرد کرد گفتم سعيد داغونم گفت ميدونم عزيزم بيا بريم آنا رفت سعيد دستم رو گرفت من گريه ميکردم اون منو راه ميبرد با ماندانا رفتيم.
ديگه از حس و حال افتاده بودم سعيد و ماندانا هم بدتر از من ولي سعيد خيلي کمکم کرد تا اينکه آنا زنگ زد حال هممون بهتر شده بود تاز داشتم بخودم ميگفتم اينبار از دست روزگار در رفتيم که حرفم تموم نشد... .
2 هفته بعد سعيد و ماندانا تو جاده نزديک ابوظبي تو يه تصادف درجا ميميرن. جنازه سعيد رو بردن تهران بهشت زهرا و ماندانا رو همينجا (دبي) خاکش کردن. مراسم تشيع جنازه سعيد من از همه جنازه تر بودم مثل يک مرده واقعي. بهترين دوستام رو از دست داده بودم احساس ميکردم دنيا به آخر رسيده ولي حيف که فقط احساس ميکردم. بعد از مرگ سعيد و ماندانا ترجيح دادم تو همه چيز مساوي شيم تا روح اونا ازم راضي شه واسه همين سيمکارتم رو واسه هميشه خاموش کردم تا با اون آنا هم خاموش شه و يه شماره ديگه گرفتم.
******
1 ماه بعد داغون بودم ريشام رو اصلا نزده بودم به خودم اصلا نرسيده بودم و واقعا حق داشتم. تو اتاقم کنار شيشه هاي قدي واساده بودم به بيرون نگاه ميکردم مثل هميشه به نور آسمونخراشها و چراغ خطرهاي قرمزشون که چشمک ميزدن به دبي نگاه ميکردم اين همه آدم اين همه چراغ چرا من؟ يه خنده مسخره کردم دست کشيدم روي سرم ولي ديگه از موهاي سامورايي خبري نبود خيلي وقت بود موهام رو از ته ماشين زده بودم دوباره خنديدم رفتم سمت کشوم اه لعنتي قرصم تموم شده بود ولي من سني نداشتم که قرص اعصاب ميخوردم. يه سيگار برداشتم رفتم پنجره وسط شيشه هاي قدي اتاقم رو باز کردم سيگارم رو روشن کردم با هر کام تمام خاطراتم از جلوي چشام رد ميشد احساس ميکردم تنها ترين آدم دنيام. گفتم خدايا به کدوم گناه تقاص پس دادم؟ دوباره يه سيگار ديگه روشن کردم بازم همون منظره همون شهر بزرگ و عظيم زير پام بود همون آسمون خراشها همون شهر همون آدما همون چراغ خطر ها همون آسمون همه همون بودن ولي من ديگه من نبودم. استريو اتاقم رو روشن کردم دوست بسيار عزيزم و عشق ابديم داريوش ميخوند با شنيدن صداش بيشتر حالم گرفته شد چقدر دلم واسه داريوش اقبالي تنگ شده بود خيلي وقت بود نديده بودمش دلم ميخواست پيشش بودم و فقط گريه ميکردم آهنگ به وسط هاش رسيده بود... .
بعضيا قيد همه چي رو زدن... . بعضي هام اسير اقبال بدن
يه دفعه هم زمان با ياورم داد زدم:
اون بالا نشستي گوش کن اي خدا... . چه عذابيه به دنيا اومدن

No comments: